یک روزهایی می آیند
که از گفتنِ «خسته شدم » هم خسته می شویم
یاد میگیریم که هیچکس در این دنیا
نمی تواند برای خستگی ما کاری کند
هیچ کس نمی تواند برای معشوقه ی از دست رفته ی مان
شناسنامه ی المثنی گم شده یمان توی سفر
حقوق دو ماه عقب افتاده مان استاد بداخلاقی که دو ترم متوالی حالمان را می گیرد
دندان های خراب عصب کشی نشده
و برای اینکه نوبت های دکترمان را همیشه آدم هایی با اسکناس های بیشتر مال خودشان کرده اند کاری کند
.
یک روزهایی می آیند که از گفتنِ خسته شدم هم خسته می شویم
سعی میکنیم از آب پرتقال های خنکی که مامان دستمان می دهد لذت ببریم
از اینکه امروز ، گل های شمعدانی گل داده اند
از بوی خوب مایع لباسشویی روی آستین پیراهنمان
از نخ کردن سوزن مادر بزرگ و شنیدن قربان صدقه ها با لهجه ی شیرینش
از دیدن اینکه بابا، وسط آن افسردگی لعنتی
با گل زدن تیم مورد علاقه اش سر کیف می آید … دیگر از نق زدن خسته می شویم و
از صدای خنده ی بچه ها موقع سرسره بازی، هوا کردنِ بادکنکشان یا خریدن پشمک های هم قد خودشان توی شهر بازی چشم هایمان می خندند
یک روز
از گفتنِ آن همه خسته شدم خسته می شویم
و سعی می کنیم حالمان را به حادثه ها، بهانه ها و لحظه های خوب گره بزنیم
یک روز ، از آن همه خسته بودن ها خسته می شویم
و این خستگی
چه قدر خوب است
و این خستگی،چه قدر می چسبد
.
سلامتی ما دخترا…✌🏻
که اگه نباشیم
تموم عروسکای دنیا بی مادر میشن
🥺
رنگای صورتی توی مغازه ها خاک میخورن
💞
لواشک فروشیا ورشکست میشن
🤭
خونه سوت و کور میمونه وکسی نیست جنگولک بازی در بیاره
😄🤞🏻
دیگه کسی نیست مامانا بهش غر بزنن
😂😂
پسرا دقققققق میکنن
🤣
سوسکا افسردگی میگیرن چون کسی نیست ازشون بترسه
😝
توی یخچال ها جای سالاد خالی بود
🤭😍
ظرف های شیشه ای و چینی چندین سال کار میداد و نمیشکست
اقا یه سوال
کسی که دیوونس بعد به یه چیزه دیوونه کننده هم فکر میکنه چیمیشه؟؟
ینی منظورم اینه که دیوونس بعد به یه جیزه دیوونه کننده همکه فک کنه که دیوونه نمیشه چون خودش دیوونس
پس چی میشههههه؟؟
این سوال خیلیییی عذابم میده یکی جواب بده لطفاااا
درجه بندی انسانها از نگاه آندره ژید: انسانهای احمق نه از کتاب خوششان میآيد نه از فيلمهای مفهومی و نه هر چيز که آنها را وادار به تفکر کند
انسانهای کمی احمق تا حدودی کتاب می خوانند البته فقط به دليل اينکه بتوانند مدارک تحصيلی خود را تکميل کنند
انسان های رمانتيک شعر می خوانند، رمانهای عاشقانه را دنبال می کنند
انسانهای باهوش با معادلات سر و کار دارند، رياضيات و فيزيک و از اين دست
انسانهای پيشرو اما درگير فلسفه میشوند، هميشه در ذهنشان پر از سوالات بیپاسخ تجمع کرده است، آنها را از نوجوانیشان میتوانی بشناسی، گاه سوالاتی می پرسند که شما را به چالش میکشند و پردههايی را کنار میزنند که وحشت زده میشويد
اگر تويی که اين را خواندی نخست وزير يا رييس جمهور کشورت هستی:
فرهنگ کشورت را به انسانهای احساساتی بسپار
سياست را به باهوشها
و آيندهی ميهنت را به فيلسوفان واگذار کن
آندره ژيد
زندگی، چیزی ست تلخ و نامطبوع اما زیباسازی آن کاری ست نه چندان دشوار
برای ایجاد این دگرگونی کافی نیست که مثلاً دویست هزار روبل در لاتاری ببری یا به اخذ نشان «عقاب سفید» نایل آیی یا با زیبارویی دلفریب ازدواج کنی یا به عنوان انسانی خوش قلب شهرهی دهر شوی ــ نعمتهایی را که برشمردم، فناپذیرند، به عادت روزانه مبدل میشوند
برای آن که مدام احساس خوشبختی کنی باید: اولاً از آنچه که داری راضی و خشنود باشی
ثانیاً از این اندیشه که «ممکن بود بدتر از این شود» احساس خرسندی کنی و این کار دشواری نیست: وقتی قوطی کبریت در جیبت آتش میگیرد از اینکه جیب تو انبار باروت نبود خوش باش، رو خدا را شکر کن
وقتی عدهای از اقوام فقیر بیچاره ات سرزده به ویلای ییلاقی ات میآیند، رنگ رخساره ات را نباز، بلکه شادمانی کن و بانگ بر آر که: جای شکرش باقیست که اقوامم آمدهاند، نه پلیس
اگر خاری در انگشتت خلید، برو شکر کن که: چه خوب شد که در چشمم نخلید
اگر زن یا خواهر زنت بجای ترانهای دلنشین گام مینوازد، از کوره در نرو بلکه تا میتوانی شادمانی کن که موسیقی گوش میکنی، نه زوزهی شغال یا زنجمورهی گربه
رو خدا را شکر کن که نه اسب بارکش هستی، نه میکرب، نه کرم تریشین، نه خوک، نه الاغ، نه ساس، نه خرس کولیهای دوره گرد
هلهله کن که در این لحظه روی نیمکت متهمان ننشستهای، رویاروی طلبکار نایستادهای و برای دریافت حق التألیفت در حال چانه زدن با ناشرت نیستی.
اگر در محلی نه چندان پرت و دور افتاده سکونت داری از این اندیشه که ممکن بود محل سکونتت پرت تر و دور افتاده تر از این باشد شادمانی کن
اگر فقط یک دندانت درد میکند، دل بهاین خوش دار که تمام دندانهایت درد نمیکنند
اگر این امکان را داری که مجلهی «شهروند» را نخوانی یا روی بشکهی مخصوص حمل فاضلاب ننشسته و یا در آن واحد سه تا زن نگرفته باشی، شادی و پایکوبی کن
وقتی به کلانتری جلبت میکنند از اینکه مقصد تو کلانتری ست، نه جهنم سوزان، خوشحال باش و جست و خیز کن
اگر با ترکهی توس به جانت افتادهاند هلهله کن که: «خوشا به حالم که با گزنه به جانم نیفتادهاند
و قس علیهذا
ای آدم، پند و اندرزهایم را به کار گیر تا زندگی ات سراسر هلهله و شادمانی شود
آنتون چخوف
ترجمه: سروژ استپانیان
حتی اگر خودتان را قطعه قطعه کنید و برای آرامش و رفاه کسی در چرخ گوشت بیندازید و رشته رشته شوید، یک روز از راه می رسد که همان کس، توی چشمتان خیره شود و می گوید: تو هیچ وقت، هیچ کاری برای من نکردی
وقتی این “هیچ” را می گوید دلت می خواهد زندگی دنده عقب داشت و مثل خرسی که تمام یک زمستان سرد را در دل غاری گرم می خوابد، برمی گشتی به بطن مادرت، کز می کردی، همانجا می ماندی و هرگز به این دنیا نمی آمدی
اگر می خواهید در این دنیا زنده بمانید تمرین کنید از “هیچ کس هیچ چیز” توقع نداشته باشید، حتی از پدر و مادرتان. حتی از آنها که هم خون تان هستند چه رسد به دیگران. اینطور هیچ چیز غافلگیرتان نمی کند حتی وقتی همان یک نفر برمی گردد، توی چشم تان خیره می شود و می گوید: تو هیچ وقت، هیچ کاری برای من نکردی
اگر این جمله را نشنیده اید هنوز روزش فرا نرسیده. می رسد! بی توقع بودن تمرین سختی است. خیلی سخت. مثل رنجِ زنده زنده، رشته رشته شدن در چرخ گوشت
احسان محمدی
بیهوده است مجادله بر سر اثبات دیانت یا بی دینی آدمها ، کسی که دروغ نمیگوید، کسی که مهربان است ، کسی که از رنج دیگران
اندوهگین میشود، به مقصد رسیده است
از هر راهی که رفته باشد.