تو وجود هر آدمی رگههایی از دگرآزاری و سادیسم وجود داره!
و میدونی چه وقت این حس بیدار میشه ؟
وقتی میفهمی یه نفر عاشقت شده!
پولانسکی
تلخی ها اثر سورئال کلاینز
تو وجود هر آدمی رگههایی از دگرآزاری و سادیسم وجود داره!
و میدونی چه وقت این حس بیدار میشه ؟
وقتی میفهمی یه نفر عاشقت شده!
پولانسکی
تلخی ها اثر سورئال کلاینز
از جشن تولد که برگشتیم نسرین گفت: کادوی ملیحه رو دیدی؟ یه دست استکان نعلبکی شکسته آورده چقدم فیس و افاده اومد موقع بازکردنش
همینطور که لباسامو عوض میکردم گفتم: نه، حواسم نبود
گفت: آبجیش ولی خیلی با سلیقه س، دیدی کیف دستیشو با کفشاش چه قشنگ ست کرده بود؟
گفتم: نه راستش، حواسم نبود
یکم مکث کرد و باز گفت: فائزه رو میشناختی؟ اون دختر قد بلنده، همش با ملیحه جیک جیک میکرد، آمریکا طراحی لباس خونده، لباسشو خودش طراحی کرده بود، به نظرم چندان هم قشنگ درنیومده بود، دیدی لباسشو؟
لم دادم روی مبل گفتم: نه، حواسم نبود
نسرین عصبانی شد گفت: حواست کجا بود پس تو؟ هی حواسم نبود حواسم نبود
گفتم: من، راستش، ندیدم اونارو اصلا، من حواسم بیشتر پیش شما بود، به آبیِ لباست که به موهای تو میومد چقدر، البته بارها به خودتم گفتم، شما گونی هم بپوشی بت میاد ولی ست کردن دستبندت با رنگ لباست واقعا ایده ی معرکه ای بود. یه چندباری اصلا نشناختمت، حتی تا چند قدمیت اومدم که بهت بگم خانوم ببخشید، شما چی میخوری انقد قشنگی؟ ولی یهو سرتو برگردوندی دیدم عه، اینکه نسرینه، آبیِ دریا پوشیده چیکار؟ نمیگه باد میاد موج میندازه تو پیرهنش یه جماعت غرقش میشن؟ بی ملاحظه ای تو چقد آخه دختر
حڪایت گرون شدن دلار و سڪه
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﺿـــﺎﺷﺎﻩ ﮔﻔﺘﻦ
ﮐﺮﺍیه ﺩﺭﺷﮑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﻭﻥ ﺷﺪﻩ
ﻟﺒﺎﺱ ﻣﺒﺪﻝ ﺷﺨﺼﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪ
ﺭﻓﺖ ﻣﯿﺪﻭﻥ ﺗﻮﭘﺨﻮﻧﻪ
ﺑﻪ ﯾﻪ ﺩﺭﺷﮑﭽﯽ ﮔﻔﺖ
ﺁﻫﺎﯼ ﺗﺎﺷﻤﺮﻭﻥ ﭼﻘﺪ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؟
ﺩﺭﺷﮑﭽﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺸﻨﺎﺳﻪ ﮔﻔﺖ
ﻣﺎﺑﻪ ﻧﺮﺥ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﮐﺎﺭﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻢ
ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ : ۵ ﺷﺎﻫﯽ؟
ﯾﺎﺭﻭ: ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ : ۱۰ ﺷﺎﻫﯽ؟
ﯾﺎﺭﻭ: ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ : ۱۵ ﺷﺎﻫﯽ؟
ﯾﺎﺭﻭ: ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ : ۳۰ ﺷﺎﻫﯽ؟
ﯾﺎﺭﻭ: ﺑﺰﻥ ﻗﺪﺵ
✋🏼
ﺳﻮﺍﺭﺷﺪ
ﯾﺎﺭﻭ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ
ﮔﻔﺖ: ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ؟
ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
ﯾﺎﺭﻭ:ﮔﺮﻭﻫﺒﺎﻧﯽ؟
ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
ﯾﺎﺭﻭ: ﺍﻓﺴﺮﯼ؟
ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
ﯾﺎﺭﻭ:ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ؟
ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
ﯾﺎﺭﻭ: ﻧﮑﻨﻪ ﺭﺿﺎﺷﺎﻫﯽ؟
ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺰﻥ ﻗﺪﺵ
✋🏼
ﯾﺎﺭﻭ ﺭﻧﮕﺶ ﻋﻮﺽ ﺷﺪ
ﯾﺎﺭﻭ: ﻣﻨﻮ ﻣﯽﺑﺮﯾﺪ ﺯﻧﺪﺍﻥ؟
ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
ﯾﺎﺭﻭ: ﺗﺒﻌﯿﺪ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ؟
ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
ﯾﺎﺭﻭ: ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺰﻥ ﻗﺪﺵ
✋🏼
ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﻣﺶ ﮔﺮﻡ
ﻭﻟﯽ ﺍﻻﻥ
دلار گرون شد؟
برو بالا
طلا و سڪه گرون شد؟
برو بالا
ﮔﻮﺷﺖ ﮔﺮﻭﻥ ﺷﺪ؟
ﺑﺮﻭ ﺑﺎﻻ
ﻧﻮﻥ ﮔﺮﻭﻥ ﺷﺪ؟
ﺑﺮﻭ ﺑﺎﻻ
ﺑﻨﺰﯾﻦ ﮔﺮﻭﻥ ﺷﺪ؟
ﺑﺮﻭ ﺑﺎﻻ
ﯾﺎﺭﺍﻧﻪ ﻗﻄﻊ ﺷﺪ؟
ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
نابود شدیم؟
ﺑﺰﻥ قدش
✋🏼
گرگ روزگار بودم
حال که توبه کرده ام
اهوها هم برایم خط و نشان میکشند
اهای کلاغ برو به اهوها بگو
در قلمرو من با احترام عبور کنند
شاید حقیقت باشد که
توبه ی گرگ مرگ است
یکی از مریدان عارف بزرگی در بستر مرگ استاد از او پرسید
مولای من استاد شما که بود؟
عارف: صد ها استاد داشته ام
مرید:کدام استاد تاثیر بیشتری بر شما گذاشته است؟
عارف اندیشید وگفت
در واقع مهمترین امور را سه نفر به من آموختند
اولین استادم یک دزد بود
شبی دیر هنگام به خانه رسیدم وکلید نداشتم ونمیخواستم کسی را بیدار کنم. به مردی برخوردم از او کمک او در چشم برهم زنی در خانه را باز کرد
حیرت کردم واز او خواستم این کار را به من بیاموزد
گفت کارش دزدی است
دعوت کردم شب در خانه من بماند
او یک ماه نزد من ماند
هر شب از از خانه بیرون میرفت و وقتی برمیگشت میگفت چیزی گیرم نیامد
فردا دوباره سعی میکنم. مرد راضی بود و هرگز او را افسرده وناکام ندیدم
دوم سگی بود که هر روز برای رفع تشنگی کنار رود خانه میامد
اما به محض رسیدن کنار رود خانه سگ دیگری را در اآب میدید ومیترسید وعقب میکشید
سرانجام به خاطر تشنگی بیش از حد تصمیم گرفت با این مشکل روبه رو شود وخود را به آب انداخت ودر همین لحظه تصویر سگ نیز محو شد
استاد سوم من دختر بچه ای بود که با شمع روشنی به طرف مسجد میرفت. پرسیدم
خودت این شمع را روشن کردی؟
گفت:بله
برای اینکه به او درسی بیاموزم گفتم: دخترم قبل از اینکه روشنش کنی خاموش بود میدانی شعله از کجا آمد؟
دخترک خندید شمع راخاموش کرد وپرسید
شما میتوانید بگویید شعله ای که الان اینجا بود کجا رفت؟
فهمیدم که انسان نیز مانند آن شمع در لحظات خاصی آن شعله مقدس را درقلبش دارد اما هرگز نمیداند چگونه روشن میشود واز کجا می آید
به جای نابغه، خوشبخت تربیت کنیم
چندی ست که خانواده ها در این تب و تاب افتاده اند که کودکمان را فلان کلاس و بهمان موسسه ثبت نام کنیم تا نابغه شود.و بعد از کلی رفت و امد نتیجه ای جز خشم و اضطراب و افسردگی برای کودکشان ندارد
گیریم که کودک شما بتواند یک عدد 8 رقمی را در یک عدد 5 رقمی ضرب کند و جوابش را در یک صدم ثانیه بگوید، یا بتواند در 15 سالگی لیسانس بگیرد، یا حافظ کل دیوان حافظ و سعدی و مولانا شود
آن وقت می تواند درست زندگی کند؟از زندگی لذت ببرد؟ مسایلش را حل کند؟ درست تصمیم بگیرد؟ دوست پیدا کند؟ اصلا می تواند بخندد؟
کودکان ما نیازی به نابغه شدن ندارند
اما نیاز دارند که بدانند چگونه زندگی کنند
نیاز دارند که توانایی هایشان را بشناسند و بتوانند آنها را بکار گیرند
حقشان نیست بار آرزوهای از دست رفته ما را به دوش بکشند و کودکی شان فدای خواسته های ما شود
حقشان این است که مطابق شخصیتشان پرورش داده شوند
حقشان این است که شاد باشند و از زندگی لذت ببرند
اگر به دنبال عیب هستی از آینه استفاده کن نه ذره بین
اگر حلقه عشق از طلاست حلقه دوست از وفاست
اگر خداوند دری را میبندد دست از کوبیدنش بردارید
هرچه که درپشت آن در بود قسمت شما نبود
به این حقیقت بیاندیشید که او آن در را بست چون میدانست ارزش
شما بسیار بیشتر است
اگر میخواهی در زندگی موفق باشی تعداد شکست هایت را دوبرابر کن
اگر روزی دشمن پیدا کردی بدان در راهت موفق بودی
اگر روزی خیانت دیدی بدان قیمت تو بسیار بالاست
اگر روزی تورا ترک کردند بدان با تو بودن لیاقت میخواهد
زندگی زیباست اگر به آن زیبا بنگریم زندگی زیباست اگر دلمان
سبز وآسمانی باشد
اگر زندگی باتو سر ناسازگار دارد تو با او سازش کن
شاد باشید.