تا حد امکان، هرچه می توانید کمتر درباره ی کارهای خود صحبت کنید
آن هم تنها با کسانی که به شما دلگرمی و الهام می بخشند
چون دنیا پُر از آدم هایی است که “نفوس بد” می زنند
مردمی که تنها بلدند بگویند: اینکه محال است! یا واقعا که تو زیادی بلند پروازی
تا حد امکان، هرچه می توانید کمتر درباره ی کارهای خود صحبت کنید
آن هم تنها با کسانی که به شما دلگرمی و الهام می بخشند
چون دنیا پُر از آدم هایی است که “نفوس بد” می زنند
مردمی که تنها بلدند بگویند: اینکه محال است! یا واقعا که تو زیادی بلند پروازی
اگر با دلت چیزی یا کسی را دوست داری زیاد جدی نگیر
زیرا کار دل دوست داشتن است
همانند چشم که کارش دیدن است
اما اگر روزی با عقلت کسی را دوست داشتی
اگر عقلت عاشق شد بدان چیزی را تجرمه میکنی که اسمش «عشق» است
رفيق ميخواستم بهت بگم كه ما گاهی اوقات فكر ميكنيم همه بايد شبيه خودمون باشن
مثل ما فكر كنن
ناراحتی شون رو مثل ما بروز بدن
خوشحالی شون رو مثل ما ابراز كنن
شكل ما عصبانى بشن
و خلاصه عكس العمل هاشون توى همه چيز شبيه به ما باشه
و وقتى خلافش اتفاق ميفته تاب نمياريم و اعتراض ميكنيم
در صورتى كه هركسى بر حسب ژن تربيت و جامعه اى كه توش زندگی كرده و بزرگ شده طرز تفكر و عكس العمل های متفاوتى داره
و شك نكن خيلى از رفتار آدم ها تغيير پذير نيست
پس اين سعى تو برای تغيير دادنش تنها باعث تنش ميشه
سعى كن آدم هارو اونطور كه هستن بپذيری و دركشون کنی
و توی مواقع حساس و موقعیت های مختلف اجازه بدی خودشون باشن
چون اگه اون چیزی باشن که تو میخوای و خود واقعیشون رو خفه کنن هیچ وقت نمیتونی بشناسیشون
و این باعث قلابی بودن عواطف،احساسات و همه چیز میشه
دلت آروم رفیق
علی سلطانى
رمان راز شبحی در مه
این رمان داستان آتنا رو بیان میکنه که برای تعطیلات تابستان به خونه ی عمه ی پدرش ایراندخت میره
اما یک شب شبحی با لباس سیاه از پنجره ی اتاق توسط آتنا دیده میشه
این شبح کسی نیست جز عزیز خان همسر ایراندخت که بخاطر دخترش گلناز خودکشی میکنه
بچه ها من خودم این رمان رو خوندم حدود 396 صفحه داره
که برخلاف اسمش اصلا ترسناک نیست پیشنهاد میکنم این رمان رو بخونید
ﻣﺮﺩ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪی پسرش ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩِﻩ ﺑﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ ﻣﺮﺩمی ﻛﻪ ﺩﺭ آنجا ﺯﻧﺪگی میﻛﻨﻨﺪ ﭼﻘﺪﺭ ﻓﻘﻴﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ. آﻥ ﺩﻭ ﻳﻚ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺤﻘﺮ ﻳﻚ ﺭﻭﺳﺘﺎیی ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻣﺮﺩ پرسيد: ﻧﻈﺮﺕ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﺴﺎﻓﺮﺗﻤﺎﻥ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؟
پسر پاسخ ﺩﺍﺩ: ﻋﺎلی ﺑﻮﺩ پدر
پدر پرسيد: ﭼﻪ ﭼﻴﺰی ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺳﻔﺮ ﻳﺎﺩ ﮔﺮفتی؟
پسر ﺑﻪ آﺭﺍمی ﮔﻔﺖ: ﻓﻬﻤﻴﺪم ﻣﺎ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﻃﻤﺎﻥ ﻳﻚ ﻓﻮﺍﺭﻩ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻭ آﻧﻬﺎ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪﺍى ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻛﻪ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻣﺎ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﻃﻤﺎﻥ ﻓﺎﻧﻮﺱ های ﺗﺰئینی ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻭ آﻧﻬﺎ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺣﻴﺎﻁ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﻫﺎﻳﺶ ﻣﺤﺪﻭﺩ میﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻍ آﻧﻬﺎ بیﺍﻧﺘﻬﺎﺳﺖ، ﻣﺘﺸﻜﺮم پدر ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍدى ﻛﻪ ﻣﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﻓﻘﻴﺮ ﻫﺴﺘﻴﻢ
ﺍﻳﻦ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ میﻛﻨﻴﺪ ﭼﻪ ﭼﻴﺰی ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ
شاید کتاب های زیادی خونده باشیم اما هیچ کتابی برای من به اندازه ی هزار یک تا دانستنی در مورد امام زمان نبود
این کتاب به علایم ظهور اشاره کرده علامت هایی که اگه بخوانید شاید متعجب تان کند
اشاره شده به
پرچم های مشکی از سرزمین شام و قدس بر افراشته می شود که بر خلاف مسلملنان عقیده دارند اما عقایدشان مردمان را سر دو راهی قرار می دهد
بعد از سر نگون شدن پرچم های سیاه پرچم های سبزی از سرزمین خراسان بر افراشته می شود که این عده از خواهان امام زمان هستند و با ظلم می جنگند و
من خودم این کتاب رو ده سال پیش خونده بودم که الان دارم به صادق بودن نوشته هاش پی می برم اگه تونستید پیداش کنید حتما مطالعه کنید
یا علی