ﻋﺸﻖ ﻣﺜﻪ ﮔﻨﺠﺸﻚ ﻣﻴﻤﻮﻧﻪ ! ﺍﮔﻪ ﺷﻞ ﺑﮕﻴﺮﻳﺶ ﻣﻴﭙﺮﻩ
ﺍﮔﻪ ﺳﻔﺖ ﺑﮕﻴﺮﻳﺶ ﻣﻴﻤﻴﺮﻩ
.
.
.
.
.
.
ﺑﺎﻳﺪ ﻳﻪ ﺟﻮﺭﻱ ﺑﮕﻴﺮﻳﺶ ﻛﻪ ﺁﺭﻭﻡ ﺑﺮﻳﻨﻪ ﻛﻒ ﺩﺳﺘﺖ
باید عاشقونه میشد ؛ یه جای کار میلنگه
از قدیم رسم بود
که اگر ستاره دنباله دار دیدی آرزو کنی
اگر قاصدک دیدی آرزو کنی
ستاره رد می شود
قاصدک را هم باد می برد
قدیمی ها خیلی چیزها را خوب می دانستند
می دانستند که آرزو ماندنی نیست
می دانستند نباید آرزو به دل ماند
آرزو را باید فوت کرد
رها کرد به حال خودش
آرزو را روی دلهایتان نگذارید
نباید راکد بمانند
آب هم با آن همه شفافیتش
یک جا بماند کدر می شود و بو می گیرد
آرزوهایتان را بدهید دست باد
آنها باید جاری باشند
تا برآورده شوند
زندگی مثل آب توی لیوانه ترک خورده میمونه
بخوری تموم میشه ، نخوری حروم میشه
از زندگیت لذت ببر چون در هر صورت تموم میشه
بزرگترین تصویر ریا در جامعه
هنگامی است که به فقرا لباسهای کهنه
و غذاهای مانده میدهیم و
به ثروتمندان هدایای با ارزشی
که محتاج آنها نیستند
کلاس دوم دبستان شیفت بعد از ظهر بودم، باران تندی میبارید
آن روز صبح یک چتر هفت رنگ دسته قرمز خریده بودم، وقتی ب مدرسه رفتم دلم میخواست با همان چتر زیبایم زیر باران بازی کنم
اما… زنگ خورد
هر عقل سالمی تشخیص میداد ک کلاس درس واجب تر از بازی زیر باران است
یادم نیست آنروز آموزگارم چ درسی ب من آموخت،اما دلم هنوز زیر همان باران توی حیاط مدرسه مانده
بعد از ان روز شاید هزاران بار دیگر باران باریده باشد و من صدبار دیگر چتر نو خریده باشم
اما…
آن حال خوب هشت سالگی هرگز تکرار نخواهد شد
این اولین بدهی من ب دلم بود ک در خاطرم مانده
بعد از ان روز هر روز ب اندازه تک تک ساعت های عمرم ب دلم بدهکار ماندم ب بهانه عقل و منطق از هزار و یک لذت چشم پوشیدم
از ترس انکه مبادا انچه دلم میخواهد پشیمانی ب بار اورد، خیلی وقت ها سکوت اختیار کردم اما حالا بعضی شبها فکر میکنم اگر قرار بر این شود ک من صبح فردا را نبینم
چقدر پشیمانم از انجام ندادن کارهایی ک ب بهانه منطق حماقت نامیدمشان
حالا میدانم هر حال خوبی سن مخصوص ب خودش را دارد
محمود دولت آبادی
وقتی قرار است از زندگی کسی خارج شوی
با شکوه چون رنگین کمان برو
بگذار بعد از تو تمام آدم ها را با تو مقایسه کند
بگذار عیار خوبی ها شوی
یقین بدان بعد از تو کسی به چشمش نخواهد آمد
و این تنها جزای آدم قدر ناشناس است
نسرین بهجتی