یک روز که دلت گرفته و از پنجره ی اتاقتان بیرون را تماشا میکنی دخترو پسر جوانی را میبینی که خندان و خوشبخت دست هم را گرفته اند و قدم میزنند، یکهو یاد من می اٌفتی که قدم زدن و بستنی خوردن در هوای بارانی را دوست داشتم، سرت را برمیگردانی به همسر زیبایت که دارد لاک جدیدش را تِست میکند نگاه میکنی و میگویی: هوا سرد است برویم قدم بزنیم و بستنی بخوریم؟
با ناز پیشنهادت را رد میکند و ازتو درباره ی لاک جدیدش نظر میخواهد، یاد آن روز می اٌفتی که ناشیانه ناخن هایم را لاک زده بودی و من با اینکه میدانستم قشنگ نشده کلی قربان صدقه ات رفتم و قول دادم همیشه برای لاک زدن از دست های مهربان تو کمک بگیرم
درحالی که کنارش ایستاده ای موهای فر و مشکی اش را نوازش کنی و بگویی: میشود اینبار من برایت لاک بزنم؟
اخم هایش درهم برود و از ناشی بودنت ایراد بگیرد
دستت روی موهایش باشد و موهای بلوند لخت مرا یادت بیاید
به اتاق سوت و کور نگاه کنی به رنگ های تیره ی نشسته بر دیوار و صدایم توی گوشت بپیچد که دارم برای اتاق خوابمان نقشه میکشم، از پرده های گل گلی بنفش میگویم که قرار است خودم بدوزم و باید با روتختی مان ست باشد، از طرح ها و رنگ های شادی که باید روی دیوار بزنیم، شمع ها و قاب عکس هایی که خودمان باید درستشان کنیم، از جمله هایی که روی آینه برای هم مینویسیم، دفترخاطرات مشترکمان و گلدان های رنگی پشت پنجره
و دلت بیش از پیش بگیرد و یادت بیاید همسرت هیچوقت پیراهن هایت را نپوشیده و با خـل بازی هایش تورا مجبور به خندیدن نکرده است که اگر در این عصر سرد من کنارت بودم عطر عود خانه را برمیداشت و کیکی که باهم درست کرده بودیم توی فِر درحال آماده شدن بود بعدش دوتایی نقاشی میکشیدیم ، برایت شعر میخواندم و سلفی های عجیب و غریب میگرفتیم که بچسبانیم به دیوار خاطره هایمان و به کسی هم ربطی نداشته باشد زندگیمان مثل خاله بازی های دوران کودکی پر از اتفاقات ساده و رنگارنگ است
همسرت صدایت کند به شب غم زده ی چشمانش خیره شوی و سبز گرم و پر از شیطنت چشم مرا به یاد بیاوری ، لبخند خشکی تحویلش دهی و مثل همیشه از زیبایی أش تعریف کنی و همین برایش کافی باشد اصلا هم مثل من مجبورت نکند از روی دوستت دارم صد بار بنویسی و همه أش را توی آلبوم بچسباند ، اصلا هم نفهمد حالت خوب نیست نفهمد فندکت مدتهاست همدمت شده است ، نفهمد دلت عشق میخواهد
و زیبایی أش برایت کافی نباشد و هرگز نتواند جای منِ معمولی را برایت پر کند… هرگز
بهم گفتی سه ساله عاشقمیو اومدی تو زندگیمو بعد هم
رفتی حالا
.
.
.
.
حالا من سه ساله عاشقتم میشه بیام تو زندگیت؟؟؟؟
دستمُ محکم تو دستش فشار میده
آخ که درمیاد چشم هاش از شیطنت برق میـزنه و دستمُ میبوسه و پشت بندش گاز می گیـره، دیوونه است خب…من دیوونه تـر
میگم منُ نداشتی چیکار میکردی؟
ابروهاشُ بالا میندازه و با نگاهِ عاقل اندر سفیه زل میزنه بهم: این اعتماد به نفسُ از کجا خریدی عزیزدلم؟
بعدمیزنه زیرِ خنده، لپاش که چال میوفته فشارم بالا پایین میـشه
با مشت اروم میزنم به بازوش و “زهــرِ مـار” کشداری حواله اش میکنم
میگه: تو که نباشی یکی هست که خوب جاتُ پر میکنه
دلم هُری میریزه
اخمامُ تو هم میکشم و به حالت قهر دستمُ از دستش در میارم
محکمتر دستمُ می چسبه
سیگارشُ از جیب کتش درمیاره و میگه: ایشونُ میگم، فکر کردی واسه چیه وقتی پیشِ تواَم نمی کشم هوم؟ نکنه فکر کردی به فکر ریه های توام خنگِ من؟ تو باشی به کارم نمیاد که… ولی امان از روزی که نباشی… انقد میکشم میکشم میکشم تا خودمم با دلتنگیام دود شم برم هوا
شما بودید نمی مُــردید براش….؟
میدونی چیه؟!؟!
قبل تر ها که هنوز غرورم سر به فلک میکشید
عاشق شدم
غرور سر به فلک کشیدم نمیذاشت بهش بگم
از طرفی احساس لعنتیم جون میداد برای یک دقیقه کنارش بودن
باید کاری میکردم
کاری که نه غرورم رو بشکنه نه احساسم رو له کنه
شب و روز کارم شده بود عوض کردن پروفایل
پروفایلای غمگین
از همونایی که اگه ببینی تا یک هفته برای طرف خون گریه میکنی
اونم حرصش در میومد ازین دیوونه بازی های من
میومد کلی غر غر میکرد و میگفت نذار ازین چرت و پرتا ؛ دشمن شاد نکن و
آخ که نمیدونید چه قندی تو دلم آب میشد با این حرفاش
اصلا بهترین پی امهای عمرم بودن
الانم که عاشق همیم بازم غرورم رو دارم
دلم که میگیره تموم دلتنگیهام رو روی پروفایلم پخش میکنم تا بیاد و بخونه و بفهمه که دیوانه جانش یه مرگش هست و باید خودش رو سریع به اون برسونه تا از دست نرفته
از من میشنوید عشق رو سخت نگیرید اونقدر دیوونه بازی کنید تا فلانی جانتان بیاد و در آغوشتون بگیره و بگه: بسه هرچی به این در و اون در کوبیدی تا حالی کنی این من رو
اونوقته که دیگه از خدا هیچ نمیخواید
هیچ
🙂
من دلتنگ تو ام اما چه کار میتوانم بکنم؟
وقتی تو نیستی
وقتی نمیدانی تا چه حد تو را میپرستم
وقتی نمیدانی چقدر عاشقت هستم
شاید اصلا مرا هم نشناسی
تقصیر تو نبود
تقصیر این دل بود که عاشق کسی شد که به او نمیرسید
همیشه مقصر دل است
مقصر قلبی است که هنوز به امید این میتپد که برگردی و گوشه چشمی به من کنی
مثل اینکه امشب هم باید در آغوش دلتنگی خود در تنهایی زار بزنم
شاید
خدا زجه هایم را شنید و دلم را به دلت بند کرد