فهرست مطالب
  • نوشته های اندرویدی (2,526)
  • دفتر شـعـــر (1,222)
  • دلنوشته (1,035)
  • متن زیبا (934)
  • عاشخونه ها (879)
  • انرژی مثبت (849)
  • داستانکهای زیبا (542)
  • متفرقه (303)
  • روانشناسی (265)
  • یک ذره کتاب (249)
  • پست های سریالی (249)
  • عکس و مکث (245)
  • بسته جوکها (212)
  • پیام های اوسا (164)
  • یادمون باشه (131)
  • سخنان بزرگان (129)
  • خاطره ها (125)
  • جملکس (118)
  • نهج البلاغه (117)
  • سرگرمی (98)
  • طالع بینی (86)
  • جوک های تابستون 96 (86)
  • آیا میدانید (86)
  • ترانه خونه (85)
  • داستانک های شیخ و مریدان (84)
  • داستان های دینی (77)
  • پیامک تبریک (74)
  • متن سلامتی (64)
  • خندانکس (58)
  • چیستان (57)
  • پیام تسلیت (57)
  • جوک های بهار 95 (57)
  • جوک های تابستان 94 (56)
  • نقاشی های ارسالی (51)
  • مطالب علمی (50)
  • بهلول (47)
  • جوک های تابستان 95 (46)
  • جوک بهمن 93 (41)
  • جوک های بهار 96 (41)
  • جوک های زمستان 94 (40)
  • جوک های آذر 93 (39)
  • خبرنامه (39)
  • دیالوگ های ماندگار (38)
  • داستان های ترسناک (35)
  • جوک های بهار 97 (35)
  • حدیث (34)
  • ساختاری (34)
  • چُس ناله (34)
  • جوک های بهار 94 (32)
  • جوک های زمستان 95 (32)
  • پــیامــک (30)
  • اموزش (30)
  • شرت و پرت (28)
  • ملا نصرالدین (25)
  • زنگ سلامت (19)
  • جوک های پاییز 95 (18)
  • جوک های زمستون 97 (17)
  • جوک های بهار 98 (17)
  • داستان کوتاه علمی (16)
  • جوک های پاییز 96 (16)
  • جوک های پاییز 98 (16)
  • زندگی نامه بزرگان (15)
  • دروصف محرم (15)
  • تست های روانشناسی (13)
  • جوک های پاییز 94 (13)
  • دهه شصتیا (13)
  • جوک های بهار 99 (13)
  • جوک های پاییز 97 (12)
  • جوک های زمستان 98 (12)
  • کامنتکس (10)
  • آموزش (10)
  • جوک اسفند 93 (9)
  • نرم افزار ساخت بوت (8)
  • جوک های تابستان 97 (8)
  • جوک های آبان 93 (7)
  • نبرد ها (7)
  • جوک های زمستان 96 (7)
  • گالری (6)
  • خبرنامه ی کلش آف کلن (6)
  • جوک های تابستان 98 (6)
  • داستان های مولانا (5)
  • نرم افزار های متفرقه نیمباز (5)
  • جوک های دی 93 (5)
  • کارگاه داستان نویسی (5)
  • جدا کننده ها (4)
  • نرم افزار ها (4)
  • داستان های تصویری (4)
  • فیلمنامه های طنز و خنده دار (3)
  • آموزش روباتیک (3)
  • بیس های پیشنهادی (3)
  • مپ های عجیب غریب (3)
  • آشپزی (3)
  • نرم افزار تبلیغ در روم (2)
  • نرم افزارهای فلود (2)
  • آموزش کلش آف کلنس (2)
  • مپ های مخصوص کاربران (2)
  • قوانین اتحاد (1)
  • توون هال 7 (1)
  • توون هال 8 (1)
  • توون هال 9 (1)
  • توون هال 10 (1)
  • جوک پاییز97 (1)
  • جوک های تابستان 99 (1)
  • اپ اندروید

    Category Archives: سرگرمی

    ماجرای طنز سربازی رفتن خانوما


    @~@~@~@~@~@


    صبحگاه

    فرمانده: پس این سربازه‌ها
    (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه)
    کجان؟

    معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن


    ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند

    سلام سارا جان
    سلام نازنین، صبحت بخیر
    عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر
    سلام نرگس
    سلام معصومه جان
    ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی
    *kiss*


    صبحانه

    وا… آقای فرمانده، عسل ندارید؟
    چرا کره بو میده؟
    بچه‌ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفع میکنه
    آقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم
    *talab*


    بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه
    (دیگه تقریبا شده ظهرگاه)

    فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید

    ـ وا نه، لباسامون خاکی میشه
    ـ آره، تازه پاره هم میشه
    ـ وای وای خاک میره تو دهنمون
    ـ …من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا
    *jar_o_bahs*


    ناهار

    ـ این چیه؟ شوره
    ـ تازه، ادویه هم کم داره
    ـ فکر کنم سبزی اش نپخته باشه
    ـ من که نمی‌خورم، دل درد میگیرم
    ـ من هم همینطور چون جوش میزنم
    *moteafesam*

    فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید
    *montazer*

    ـ بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟
    ـ برو خودت غذا درست کن
    ـ والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمی‌کنم، حالا واسه تو
    *dava_kotak*


    چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخورد


    بعد از ناهار

    فرمانده: کجان اینا؟
    *negaran*

    معاون: رفتن حمام
    *montazer*


    فرمانده با لگد درب حمام را باز میکنید و داد میکشد، اما صدای داد او در میان جیغ سربازه‌ها گم میشود

    ـ هوووو…. بی شعور
    مگه خودت خواهر مادر نداری

    ـ بی آبرو گمشو بیرون

    ـ وای نامحرم

    ـ کثافت حمال
    *btb*


    کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است

    *akheish*


    بعد از ظهر

    فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟
    *chendesh*

    ـ یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟
    *goz_khand*

    ـ جوجه بدون برنج
    *malos*

    ـ رژیمی عزیزم؟
    ـ آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم
    *lover*


    شب در آسایشگاه

    یک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز و عشوه میگه:جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟
    *odafez*

    فرمانده: بله بسیار زیاد
    *bi asab*

    خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده، همه با هم ببینیم
    *golomi_jone_delomy*

    فرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه
    :khak:

    فرمانده میره تو آسایشگاه

    ـ وا… عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا تو
    ـ راست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگو
    *fosh*

    فرمانده: بلندشید برید بخوابید
    *montazer*

    همه غرغر کنان رفتند جز 2 نفر که روبرو هم نشسته اند
    فرمانده: ببینم چیکار میکنید؟
    *ajibeh*

    ـ واستا ناخونای پای مهشید جون لاکش تموم بشه بعد میریم
    ـ آره فری جون؛ صبر کن این یکی پام مونده
    *goz_khand*

    فرمانده: به من میگی فری؟؟ سرباز! بندازش انفرادی
    *bi asab*

    سرباز: آخه گناه داره، طفلکی
    *are_are*

    مهشید: ما اومدیم سربازی یا زندان! عجبا
    *khak_bar_saret*

    @~@~@~@~@~@

    دلاتون شاد و لباتون خندون
    *vakh_vakh* *vakh_vakh*

     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    سرگرمی

    تفاوت دختر وپسر در عروسی رفتن


    @~@~@~@~@~@

    فرق عروسي رفتن دخترها و عروسي رفتن پسرها، البته در مورد همه صادق نيست ولي جالبه بدونيد

    عروسي رفتن دخترها

    دو، سه هفته قبل از عروسي، دغدغه ي خاطرش اينه که : من چي بپوشم؟!؟
    *Aya*

    توي اين مدت هر روز يا دو روز يه بار ” پرو” لباس داره
    اون دامن رو با اين تاپ ست مي کنه، يا اون شلوار رو با اون شال
    ممکنه به نتايجي برسه يا نرسه! آخر سر هم مي ره لباس مي خره
    *kado*

    بعد از اينکه لباس مورد نظر رو انتخاب کرد… حالا متناسب رنگ لباس، رنگ آرايش صورتش و تعيين مي کنه… اگر هم توي اين مدت قبل از مهموني، چيزي از لوازم آرايش مثل لاک و سايه و… که رنگهاشو نداره رو تهيه مي کنه

    حتي مدل مويي که اون روز مي خواد داشته باشه رو تعيين مي کنه… مثلا ممکنه ” شينيون” کنه يا مدل دار سشوار بکشه

    البته سعي مي کنه با رژيم غذايي سفت و سخت تناسب اندامشم حفظ بکنه
    يه رژيمي هم براي پوست صورت و بدنش مي گيره..! مثل پرهيز از خوردن غذاهاي گرم
    ماسک هاي زيادي هم مي زاره، از شير و تخم مرغ و هويج و خيار و توت فرنگي و گوجه فرنگي (اينا دستور غذا نيستا!!) گرفته تا ليمو ترش
    ( اين ليمو ترش واقعا معجزه مي کنه، به يه بار امتحانش مي ارزه)

    خوب، روز موعود فرا مي رسه
    ساعت 8 صبح از خواب بيدار مي شه( انگار که يه قرار مهم داره) بعد از خوردن صبحانه، مي پره تو حموم،…بالاخره ساعت 10تا10:30مي ياد بيرون
    البته ممکنه يه بار هم تو حموم ماسک بزاره… که تا ساعت 11 در حمام تشريف داره

    بعد از ناهار
    لباس مي پوشه مي ره آرايشگاه، چون چند روز قبلش زنگ زده و وقت آرايشگاه گرفته براي ساعت 1:30 بعد از ظهر
    توي آرايشگاه کلي نظر خواهي مي کنه از اينو اون که چه مدل مويي براش بهترتره، هر چي هم ژورنال آرايشگر بنده خدا داره رو مي گرده

    البته حتما روزهاي قبل مد موهاي زيادي رو ديده، يا از تو
    fashion tv
    يا
    moda tv
    و
    يا
    internet
    اما هنوز به نتيجه اي نرسيده

    آخر سر هم خود آرايشگر به داد طرف مي رسه و يه مدل بهش پيشنهاد مي کنه و اونم قبول مي کنه
    ساعت 3 مي رسه خونه… بعد شروع ميکنه به آرايش کردن
    بعد از پوشيدن لباس که خيلي محتاطانه صورت مي گيره
    ( که مدل موهاش خراب نشه)
    يه عکس يادگاري از چهره  زيباش مي گيره که بعدا به نامزد آينده اش نشون بده
    ساعت 8 عروسي شروع مي شه… يه جوري راه مي افته که نيم ساعت زودتر اونجا باشه
    *malos*

    عروسي رفتن پسرها

    اگر دو، سه هفته قبل بهشون بگي يا دو، سه ساعت قبل هيچ فرقي نميکنه
    روز عروسي، ساعت 12 ظهر از خواب بيدار مي شه… خيلي خونسرد و ريلکس! صبحانه خورده و تمام برنامه هاي تلويزيون رو مي بينه
    *khoraki*

    ساعت 6 بعد از ظهر، اون هم حتما با تغيير جو خونه که همه دارن حاضر مي شن يادش مي افته که بعله… عروسي دعوتيم
    :khak:

    بعد از خبر دار شدن انگار که برق گرفته باشنش…! مي پره تو حموم
    توي حموم از هولش، صورتشم با تيغ مي بره
    بستگي به عمق بريدن داره، ممکنه مجبور بشه با همون چسب زخم بره عروسي

    ريش هاش زده نزده(نصف بيشترو تو صورتش جا مي زاره)از حموم مي ياد بيرون
    ساعت 6:30 بعد از ظهره… هنوز تصميم نگرفته چه تيپي بزنه، رسمي باشه يا اسپرت
    تازه يادش مي افته که پيرهنشو که الان خيلي به اون شلوارش مي ياد اتو نکرده! شلوارشم که نگاه مي کنه مي بينه چند روز پيش درزش پاره شده بوده و يادش رفته بوده که بگه بدوزن
    *moteafesam*

    کلي فحش و بد و بيراه به همه مي ده که چرا بهش اهميت نمي دن و پيرهنشو تو کمد لباساش بوده رو پيدا نکردن و اتو نکردن و شلوارشو چرا از علم غيبشون استفاده نکردن که بدونن که نياز به دوختن داره

    خلاصه… بالاخره يه لباس مناسب با کلي هول هول کردن پيدا مي کنند و مي پوشه
    البته اگر نياز بود که حتما به کمد لباس پدر و بردار هم دستبرد مي زنه
    *shadi*

    ساعت 8 شب عروسي شروع مي شه، ساعت 9:30 شب به شام عروسي مي رسه
    البته اگر از عجله  زيادش، توي راه تصادف نکرده باشه دير تر از اين به عروسي نمي رسه
    *vakh_vakh*

    @~@~@~@~@~@

     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    سرگرمی

    چتر نجات | طنز


    @~@~@~@~@~@

    ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎﻳﯽ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﺳﻘﻮﻁ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻳﮏ ﭼﺘﺮ ﻧﺠﺎﺕ ﮐﻢ ﺑﻮﺩ، ﺑﻨﺎﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﻳﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﺎﻳﺪ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩ

    ﺯﻳﻦ ﺍﻟﺪﻳﻦ ﺯﻳﺪﺍﻥ ﻳﮏ ﭼﺘﺮ ﺑﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻓﻮﺗﺒﺎﻟﻴﺴﺖ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﺠﺎﺕ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﻨﻢ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﻭ ﭘﺮﻳﺪ

    برﺩ ﭘﻴﺖ ﻫﻢ ﻳﮏ ﭼﺘﺮ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺗﺮﻳﻦ ﻫﻨﺮﭘﻴﺸﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﺠﺎﺕ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﻨﻢ

    ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﻭ ﭘﺮﻳﺪ

    اﺣﻤﺪﯼ ﻧﮋﺍﺩ ﻫﻢ ﻳﮏ ﭼﺘﺮ ﺑﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺑﺎﻫﻮﺵ ﺗﺮﻳﻦ ﺭﺋﻴﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﺠﺎﺕ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﻨﻢ

    ﻳﻦ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﻭ ﭘﺮﻳﺪ

    فقط ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﻳﮏ ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﻧﻪ ﺳﺎﻟﻪ ﻭ ﭘﺎﭖ ﮊﺍﻥ ﭘﻞ ﺩﻭﻡ. ﭘﺎﭖ ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ! ﻣﻦ ﻋﻤﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﭘﻴﺶ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ، ﺑﻴﺎ ﺍﻳﻦ ﭼﺘﺮ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻭ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﻩ

    ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﮔﻔﺖ : ﺍﺣﺘﻴﺎﺟﯽ ﻧﻴﺴﺖ

    ﺍﻭﻥ ﺁﻗﺎﻫﻪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﻫﻮﺵ ﺗﺮﻳﻦ ﺭﺋﻴﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺩﻧﻴﺎﺳﺖ، ﺑﺎ ﮐﻮﻟﻪ ﭘﺸﺘﯽ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﻦ ﭘﺮﻳﺪ ﺑﻴﺮﻭﻥ

    @~@~@~@~@~@

    R.T
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    سرگرمی

    مدرسه ها


    khengoolestan_axs

    ♦♦—————♦♦

    یه پاییز زردو
    زمستون سردو

    یه کلاس تنگو
    یه درس مشنگو

    khengoolestan_axs

    غم جمعه عصرو
    مشقا مونده رو دستو

    یه دنیا سوالو؟؟
    رو دستم گذاشتی

    کتابی دروغو
    تکالیف بوقو

    یه درس عمیقو
    یه هفته دریغو
    *difal*

    یه مغز مریضو
    یه دنیا محالو
    تو سینم گذاشتی
    *help*

    khengoolestan_axs

    تابستون کجایی؟دقیقا کجایی؟
    کجایی تو بی من، تو بی من کجایی؟
    تعطیلات کجایی؟دقیقا کجایی؟
    کجایی تو بی من، تو بی من کجایی؟
    *odafez*

    ♦♦—————♦♦

    R.T
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    سرگرمی

    ایرانیا | طنز


    @~@~@~@~@~@

    میگن یه روز جبرئیل می ره پیش خدا گلایه می کنه که: آخه خدا، این چه وضعیه؟
    *bi asab*

    ما یک عده ایرونی توی بهشت داریم که فکر می کنن اومدن خونه باباشون! به جای ردای سفید، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی می خوان
    بجای پابرهنه راه رفتن کفش نایک و آدیداس درخواست می کنن

    هیچ کدومشون از بال هاشون استفاده نمی کنن، میگن بدون بنز یا بی ام و یا تویوتا جائی نمیرن
    اون بوق و کرنای من هم گم شده… یکی از همین ها دو ماه پیش قرض گرفت و رفت دیگه ازش خبری نشد
    *talab*

    خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم. امروز تمیز می کنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و پسته و هسته هندونه و پوست خربزه است
    *help*

    من حتی دیدم بعضیهاشون کاسبی هم می کنن و حلقه های تقدس بالای سرشون رو به بقیه می فروشن
    *haaaan*

    چند تاشون کوپن جعلی بهشت درست کردن و به ساکنین بخت برگشته جهنم می فروشن
    چندتاشون دلالی باز کردن و معاملات املاک شمال بهشت می کنن

    اتحادیه غلمان ها امضاء جمع کرده که اعضا نمی خوان به دیدن زنان ایرانی برن چون اونقدر آرایش کردن و اسپری مو و ماسک و موس و به سرشون زدن که هاله تقدسشون اتصالی کرده و فیوزش سوخته در ضمن خانمهای ایرونی از غلمانها مهریه و نفقه میخوان
    :khak:

    هفته پیش هم چند میلیون نفر تو چلوکبابی ایرانیها مسموم شدن
    و دوباره مردن. چند پزشک ایرونی هم بند کردن به حوری ها که الا و بلا بیایید دماغاتونو عمل کنیم، گونه بکاریم، ساکشن کنیم و از این کلک ها
    *difal*

    خدا میگه: ای جبرئیل! ایرانیها هم مثل بقیه، آفریده های من هستند و بهشت به همه انسان ها تعلق داره
    اینها هم که گفتی، خیلی بد نیست
    *malos*

    برو یک زنگی به شیطون بزن تا بفهمی دردسر واقعی یعنی چی
    *goz_khand*

    جبرئیل میره زنگ میزنه به جناب شیطان، دو سه بار میره روی پیغام گیر تا بالاخره شیطان نفس نفس زنان جواب میده: جهنم، بخش ایرانیان بفرمایید؟
    *chaie*

    جبرئیل میگه: آقا مثل اینکه خیلی سرت شلوغه؟
    *fekr*

    شیطان آهی میکشه و میگه: نگو که دلم خونه
    *help*
    این ایرونیها اشک منو در آوردن به خدا! میخوام خودمو بازنشست کنم
    *fosh*

    شب و روز برام نگذاشتن! تا صورتم رو می کنم این طرف، اون طرف یه آتیشی به پا می کنن
    تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتیش بازی
    حالا هم که… ای داد! آقا نکن! بهت میگم نکن
    *fuhsh*

    جبرئیل جان، من برم
    اینها دارن آتیش جهنم رو خاموش می کنن که جاش کولر گازی نصب کنن
    *odafez*

    یک عده شون بازار سیاه مواد سوختی بخصوص بنزین راه انداختن
    چند تا پزشک ایرونی در جهنم بیمارستان سوانح سوختگی باز کردن و براش تبلیغ می کنن و این شدیدا ممنوعه

    چندتاشون دفتر ویزای مهاجرت به بهشت باز کردن و ارواح مردمو خر میکنن. بلیت جعلی یکطرفه بهشت هم می فروشن
    *haaaan*

    یک سری شون وکیل شدن و تبلیغ می کنن که می تونن پیش نکیر و منکر برای جهنمی ها تقاضای تجدید نظر بدن

    چند تاشون که روی زمین مهندس بودن میگن پل صراط ایراد فنی داشته که اونا افتادن تو جهنم. دارن امضا جمع میکنن که پل باید پهن تر بشه
    *hang*

    چند هزار تاشون هم هر روز زنگ میزنن به 118 جهنم و تلفن و آدرس سفارتهای کانادا و آمریکا رو میپرسن چون می خوان مهاجرت کنن
    هر روز هزاران ایرونی زنگ میزنن به اطلاعات و تلفن آتش نشانی و اورژانس جهنم رو میخوان

    الان مراجعه داشتم می گفت ما کاغذ نسوز میخواهیم که روزنامه اپوزیسیون بیرون بدیم
    *gij_o_vij*

    ببخش! من برم، بعدا صحبت می کنیم… چند تا ایرونی دارن کوپون جعلی کولر گازی و یخچال میفروشن… برم یه چماقی بچرخونم
    *fosh*

    @~@~@~@~@~@

    قیز قیز
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    سرگرمی

    داستان معسود و محمود


    @~@~@~@~@~@

    دونفر به اسم محمود و مسعود با هم رفاقت دیرینه داشتن که مردم فکر میکردن این دونفر باهم برادرند
    روزی روزگاری معسود نقشه گنجی رو به محمود نشان داد و باهم تصمیم گرفتن که به دنبال این گنج برند یک روز محمود و مسعود از خانواده شان خداحافظی کردن و رفتن
    *bazi_bazi*

    محمود نقشه ای در سر داشت که وقتی به گنج دست پیدا کرد معسود را از سر راهش بر داره و اونو بکشه بعد از چند روز سختی به گنج رسیدند و محمود طبق نقشه ای که در سر داشت مسعود را کشت و گنج را برداشت و به خانه اش برگشت
    با آن گنج زندگی اش را از این رو به آن رو شد
    *ieneh*

    ولی زن معسود که فهمیده بود معسود به دست محمود کشته شده با ناامیدی به شهر مهاجرت کرد و بعد از ادامه تحصیل در یک بیمارستانی به پرستاری مشغول شد
    *odafez*

    بعد از چند سال که آبها از آسیاب افتاد
    محمود به دلیل بیماری به بیمارستان شهر میره، اونجا بستری میشه اتفاقا زن معسود هم توی همون بیمارستان کار میکرده که یک دفعه دید محمود توی یکی از اتاقها بستری هست
    *palid*

    رفت تو اتاق و مطمئن شد اونی که بستری هست همون کسی هست که شوهرش را کشت… اینجا بود که زن مسعود به فکر انتقام افتاد
    از اتاق بیرون رفت و یک سرنگ را پر بنزین کرد و آمد خودش را پرستار کشیک معرفی کرد
    و سرنگ پر از بنزین را در بدن محمود خالی کرد
    *hora_hora*

    بعد از چند ثانیه حال محمود بعد شد و عرق میکرد در این لحظه زن مسعود خودش را معرفی کرد و به محمود گفت تو بودی که همسرم را کشتی و حالا من انتقام همسرم رو ازت گرفت و در بدنت بنزین تزریق کردم
    *malos*

    در این لحظه محمود از روی تخت پایین اومد
    *fuhsh*

    زن معسود فرار کرد محمود به دنبالش می دوید و با چاقویی که در دست داشت میخواست زن معسود رو هم بکشه
    زن معسود بعد از پایین رفتن پله ها به بن بست رسید و دیگه راه فرار نداشت محمود از راه رسید و با چاقویی که در دست داشت زن مسعود رو تهدید کرد زن مسعود که دیگه راه فراری نداشت تسلیم شد و روی زانوهاش افتاد و به محمود گفت منو بکش
    *odafez*

    محمود نامردهم دستان خود را بالا برد و میخواست چاقو را در قلب زن معسود فرو کند زن معسود چشمان خودش را بست و محمود دستان خود را رها کرد ولی ناگهان در فاصله بسیار کم از قلب آن زن محمود از حرکت ایستاد
    *btb*

    زن معسود چشمان خود را باز کرد و دید که محمود از حرکت ایستاده و چاقو هم در دستانش هست از پرسید چرا نمیزنی
    *ajibeh*

    محمود گفت بنزینم تموم شد
    *chendesh*

    @~@~@~@~@~@

    ببخشید لطفا عصبانی نشید
    میخواستم کمی از حالت جدی در بیاین
    *vakh_vakh* *vakh_vakh*

    قصه ی ما برسر رسید بز به خونش نرسید

    ننه پـُــفـــــکـــی
    سرگرمی

    خصوصیات دانشجویان پسر


    *********◄►*********

    ترم اول، ترم جو گیریدگی

    الو سلام مامانی. منم هوشنگ
    وای مامانی نمی دونی چقدر اینجا خوبه. دانشگاه فضای خیلی نازیه
    وای خدا خوابگاه رو بگو
    وقتی فکر می کنم امشب روی تختی می خوابم که قبل از من یه عالمه از نخبه ها و دانشمندای این مملکت توش خوابیدن، و جرقه اکتشافات علمی از همین مکان به سرشون زده، تنم مور مور میشه
    راستی اینجا تو خوابگاه یه بوی مخصوصی میاد که شبیه بوی خونه اصغر شیره ای همسایه بغلیمونه
    دانشجوهای سال های بالاتر میگن این بوی علم و دانشس
    لامصب اینقدر بوی علم و دانش توی فضا شدیده که آدم مدهوش میشه
    پریشب یکی از بچه ها به خاطر
    Over Dose
    از دانشگاه رفت بخش مسمویت بیمارستان
    *shokhi*

    ترم دوم، ترم عاشق شدگی

    آه ای مریم. ای عشق من. همه زندگی من
    می خواهم درختی شوم و بر بالای سرت سایه بیفکنم تا بر شاخسار من نغمه سرایی کنی
    می خواهمت با تمام وجود عزیزم
    همه پول و سرمایه من متعلق به توست
    بدون تو این دنیا رو نمی خوام. کی میشه این درس من تموم شه تا بیام بات ازدواج کنم
    امروز یک ساعت پشت پنجره کلاستون بودم و داشتم رخ زیبایت را که همچون پروانه ای در کلاس می درخشیدی تماشا می کردم
    *help*

    ترم سوم، ترم افسردگی

    الو مامان سلام
    مریم منو ول کرد و گذاشت رفت
    مامان جون افسرده شدم اولین عشقم بود دارم میمیرم از غصه
    ای خدا بیا منو بکش راحتم کن
    مامان من این زندگی رو نمی خوام
    *help*

    ترم چهارم، ترم زرنگ شدگی

    الو سلام مهشید جون خوبی عزیزم؟
    منم پژمان! کجایی نفس؟ نیستی؟
    دلم تنگ شده واست. گنجشک کوچولوی من. بیا ببینمت قربونت برم

    مهشید جون من پشت خطی دارم. مامانمه. بعداً بت زنگ میزنم

    الو به به سلام چطوری ندا جون؟
    آره بابا داشتم با مامانم صحبت می کردم
    پیرزن دلش تنگ شده واسم! جوجوی من حالت خوبه؟
    به خدا منم دلم یه ذره شده واست
    باشه عزیزم فردا ساعت 11 پارک پشت دانشکده دارو
    *ieneh*

    ترم پنجم، ترم مشروطه گی

    الو سلام استاد
    قربون بچه ات! دارم مشروط میشم، 2 نمره بم بده
    به خدا دیشب بابابم سکته کرد، مرد
    مامانم هم از غصه افتاد پاش شکست الان تو آی سی یو بستریه
    منم ضربه روحی خوردم دچار فراموشی شدم اصلاً شما رو هم یادم نمیاد
    قول میدم جبران کنم
    *shokr* *odafez*

    ترم ششم، ترم ولخرجیدگی

    الو مامان من خونه می خوام
    راستی اون 50 تومنی که 2روز پیش فرستادی تموم شد

    دوباره بفرست.خرج پروژه ام شد
    *modir*

    ترم هفتم، ترم پاتوقیده گی

    خودتون دیگه میفهمین
    :khak:

    ترم هشتم، ترم فارغ التحصیلگی

    الو سلام خانم
    واسه این آگهی که توی روزنامه دادید تماس گرفتم
    فرموده بودید آبدارچی با مدرک لیسانس و روابط عمومی بالادیگه درسته؟؟
    *vakh_vakh*

    *********◄►*********

     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    سرگرمی

    خصوصیات دانشجویان دختر


    ..♥♥………………

    :خصوصیات دانشجویان دختر

    ترم ۱- ویژگی های کلی: این دختران از آن دسته دخترانی هستند که تا زمان ورود به دانشگاه با واژه ای به اسم پسر غریبه هستند و تنها وسیله نقلیه ای که سوار شده اند ماشین باباشون می باشد. از نظر شکل ظاهری بیشتر شبیه مردان غیرتمند و با خدا هستند
    *chakerim*

    اصولاً وقتی به آنها بگویید با سه حرف پ- س – ر یک کلمه معنی دار بسازید مخ آنها
    ERROR
    می دهد! چون فکر میکنند تنها دانشجوی این مملکت هستند عمراً کسی را تحویل نمی گیرند. و تا وقتی که قبل از اسمشان کلمه مهندس و دکتر را به کار نبرید جوابتان را نمی دهند

     فقط برای عملیات قضای حاجت به
    WC
    می روند.طولانی ترین مسیری را که طی میکنند مسیر دانشگاه تا خانه می باشد. به پسران همکلاسی به چشم خواستگار نگاه می کنند. تمام کتب ترم اول را می خرند و با دقت جلد میگیرند. سوژه خنده دانشجویان ترم بالایی هستند. وقتی به آنها سلام میکنید به چشم یک مزاحم خیابانی به شما نگاه میکنند! (بی جنبن دیگه!!!) در فاصله بین کلاسها نان و پنیر دستپخت مادر را میل میکنند تا انرژی بگیرند
    *maskhare*

    ترم ۲- همچنان قادر به ساختن کلمات معنی دار نمیباشند! متوجه میشوند به غیر از آنها افراد دیگری نیز به اسم دانشجو تو این مملکت هستند! به مقدار بسیار ناچیز از قطر ابروها کاسته میشود ولی سیبیل جزیی از اعضای ثابت بدن می باشد. سر کلاس متوجه موجوداتی عجیب و غریب میشوند اما اسم آنها را نمی دانند. کماکان مسیر دانشگاه تا خانه بدون هیچ کم و کاستی طی میشود. نیمی از کتاب های ترم را میخرند و نیمه دیگر را از کتابخانه می گیرند. اگر به آنها سلام کنید در جواب زمزمه نامفهومی میشنوید با این مضمون: سلام علیکم ورحمة الله و برکاته
    دو- سه بار از جلوی تریای دانشکده رد میشوند اما جرأت داخل شدن را ندارند
    (استغفرالله)
    *hir_hir*

    ترم ۳- به معنای واژه پسر پی می برند و با ماهیت آن موجودات عجیب و غریب آشنا می شوند.به این نکته حیاتی پی می برند که تنها استفاده
    WC
    قضای حاجت نیست!!! سوژه خنده پیدا می کنند. همه کتابها را از کتابخانه می گیرند و متوجه میشوند که تا 4 جلسه میتوانند سر کلاس غیبت کنند. می فهمند که شهر خیلی بزرگ است و غیر از خانه شان جاهای دیگری هم دارد! تریا دانشکده تبدیل به پاتوق آنها میشود. در جواب سلام شما میگویند سلام
    *malos*

    ترم ۴- با واژه
    BF
    آشنا میشوند اما راه و رسم تور کردنش را بلد نیستند. ابروها نازک میشود و سیبیل ناپدید! در ساعت های استراحت بین کلاسها و حتی وسط کلاس ها به
    WC
    میروند!!! همیشه در دانشگاه از قسمتهای “پر پسر” عبور میکنند. شروع میکنند به پرسیدن آدرس از پسرای خوش تیپ دانشگاه

    نکته: اگر دیدید که جلوی در آموزش یه دختر ازتون آدرس آموزش رو پرسید
    پس: 1- دختره ترم 4 درس میخونه… 2-شما خوشتیپید… 3 – یالا مخشو بزن دیگه چلمن
    *gij*

    شروع میکنن به نوشتن جزوه ! هر 2-3 شب یکبار به خانه میروند برای حاضری و به خاطر غر زدن های مامان بابا(خوب پدر مادرن دیگه دلشون تنگ میشه شما به بزرگی خودتون ببخشید!) و تعویض لباس و بقیه روز ها خونه دوستشون درس میخونن! (آره جون خودت .بیچاره پدر، مادره خبر نداره خوابگاه دخترا بغل خوابگاه پسراست!!!!) در جواب سلام شما میگویند: سلام.چطوری؟خوبی؟
    *mach*

    ترم ۵- یکی از این موجودات خوش خط و خال (بی اِف ) را بدست می آورند اما چون تازه کار هستند بامبول های زیادی سرشان پیاده میشود! اصلاً سر کلاسها نمی روند و از دانشگاه فقط با
    WC
    کار دارند چون بی اف دارند دیگه احدی را تحویل نمیگیرند و درست مثل ترم یک میشوند ( چون این دفعه فکر میکنن فقط خودشونن که بی اف دارند و آسمان باز شده این پسره افتاده تو بغل اینا! آخر بی جنبگی)کوتاهترین مسیری را که طی میکنند مسیر دانشگاه به کافی شاپ و سپس خانه میباشد. از چهره مردانه گذشته تنها خاطره ای باقی مانده است
    (اینجاست که میگن مردونگی مرده)

    به دلیل افزایش آرایشات روی صورتشون اضافه وزن می آورند و برای جبران آن از مقدار شلوار و مانتو شان کم میکنند! یک میز اختصاصی برای خودشان و بی اف شان در تریا دانشکده رزرو است! تابلو میشوند. کارکنان حراست دانشگاه آنها را به اسم کوچک می شناسند. سند کمیته انضباطی را به نامشان میکنند
    در جواب سلام شما (بعد از 10 دقیقه!) می گویند: اوا سلام ببخشید حواسم نبود

    طرف داره عاشق میشه و حواسش یه جای دیگست….خاک بر سرت
    :khak:

    ترم ۶- خیلی تابلو میشوند! عاشق میشوند، مورد سوءاستفاده قرار میگیرند! مشروط میشوند

    ترم ۷- به طرز وحشتناکی تابلو میشوند! در عشق شکست میخورند! مشروط میشوند

    ترم ۸- دوباره آدم میشوند.دیگر تابلو نیستند چون جوانان مستعد دیگری جای آنها را میگیرند(من لذت می برم میبینم این جوونا…….!) جای جای دانشگاه برایشان خاطره انگیز است. مثل بچه آدم این ترم درس میخوانند فارغ میشوند

    بعد از دانشگاه: ازدواج میکنند و رخت بچه میشورند
    *mamagh*

    ..♥♥………………

     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    سرگرمی

    نمایش بیشتر
    user_send_photo_psot

    * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *

    در جایی که همه

    زغال فروش شده اند و

    دیگران را سیاه ...

    user_send_photo_psot

    کاش به صورت نمادین بگن سندی پاشه آهنگ اصغر آقا بفرما رو اجرا ...

    user_send_photo_psot

    * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
    به نام خالق هستی

    * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *

    🔰دعوت فرزندمان ...

    user_send_photo_psot

     

    ^^^^^*^^^^^

    شده ام بر آن که پری زنم به هوات یا علی النقی
    سفری کنم و سری زنم به ...

    user_send_photo_psot

    ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺯﻟﻴﺨﺎ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
    ﻫﺮ ﺯِ ﭼﺎﻩ ﺁﻣﺪﻩﺍﯼ ﯾﻮﺳﻒ ...

    user_send_photo_psot

    ♦♦---------------♦♦

    نه کاکتوسا یه دفعه خشک میشن
    و نه آدما یه دفعه میرن
    فقط چون ...

    user_send_photo_psot

    ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
    عشق من به طُ ابد و یک روزهـ‌ یعنی تا یک روز بعد ...

    user_send_photo_psot

    ^^^^^*^^^^^

    °•°•°•ڪی آرزو کرد امشب دلم بگیره... ؟

    بهش بگید داره گریم میگیره :) ...

    user_send_photo_psot

    o*o*o*o*o*o*o*o

    من باختم به خودم و سادگی های خودم
    باختم به تصویر غلط آدم های ...

    user_send_photo_psot

    مرد جوانی پدر پیرش بشدت اسهال گرفت و از بس اسهال داشت به حالت مرگ و زندگی در آمده ...

    user_send_photo_psot

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    دوست داشتن بعضی آدم ها مثل اشتباه بستن دکمه‌های پیراهن ...

    user_send_photo_psot

    با عصبانیت نگاهی به سرتا پایم انداختم و با صدایی که به زور داشتم کنترلش میکردم تا ...

    user_send_photo_psot

    قراره در ورژن آینده از چندین رنگ برای نوشتار داخل پست ها استفاده بشه

     
    حالت ...

    text .
    .
    .
    در حال تکمیل کردن سیستم نمایشی سایت .
    .