میدونید، تقلید تا یه جایی جواب میده، بعد مثل مار پوست می اندازی و اون پوسته تقلیدی رو یه گوشه رها میکنی. پوسته جدید خودتو پیدا میکنی و از مسیری میری که دوست داری ، به اون پوسته قبلی نگاه میکنی و دلت میسوزه برای تمام اون زمان هایی که فقط مقلد بودی. یجایی خودت میشی و دقیقا از همونجا، زندگی شروع میشه
“حدیث احمدی”
زن ها می توانند در اوج دلتنگی لبخند بزنند، آواز بخوانند، غذای دلخواهت را تدارک ببینند
کودکانه با بچه ها بازی کنند
زن ها می توانند با قلبی شکسته باز هم دوستت بدارند، ببخشند و بخندند
تو از طرز آرایش موهایش یا رنگ لب هایش، لباسش یا حتی حرف هایش هرگز نمیتوانی حدس بزنی زنی که روبرویت ایستاده دلتنگ یا دلشکسته است…
” زن بودن کار ساده ای نیست”
خسرو شكيبايی
همینطور که سنمون میره بالا و پیرتر میشیم متوجه میشیم که
️ساعت مچیمون چه صد هزار تومانی باشه وچه ده میلیون تومانی هر دو یک وقت را نشون میدن
اگه کیف پولمون هزارتومان ارزش داشته باشه یاصد هزار تومان ارزش پولی که داخلش هست فرقی نمیکنه
خونهای که توش زندگی میکنیم صدمتری یا دو هزار متری روی تنهایی ما اثری نداره
متوجه خواهیم شد که خوشبختی واقعی ما ارتباطی به دنیای مادی اطرافمان ندارد
اگر در هواپیما در قسمت درجه یک نشستهایم یاعادی وقتی هواپیما سقوط کرد ماهم باهاش میریم
پس وقتی خواهر و برادر و دوستانی داریم که میتوانیم درکنارشان بگوییم و بخندیم و از دنيا لذت ببریم این یعنی خوشبختی
یه شب پرسید: اگه من نبودم الان این ساعت چیکار میکردی؟
گفتم: کتاب میخوندم
فکر میکردم
مینوشتم
عکس ادیت میکردم
نقاشی میکردم شاید
یا خطاطی
گفت:ببین پس این دیوونه چقدر رقیب داره
دلم میخواست براش بنویسم: رقیب نیستن اینا… چیزایین که نباشی زنده نگهم میدارن ، تا برگردی
🙂
میگن: عمرِ رفاقت وقتی از هفت سال بگذره دیگه اون ادم برات رفیق حساب نمیشه
جزوِ خانواده ت میشه
کاسه و لیوانتون یکی میشه
از هرخیابون و کافه و دورهمی
خاطره دارید
تا دلتون بخواد به ادمهایِ شناسِ اشتراکی که باهام داشتین خندیدین و غیبت کردین
تو بد و خوبِ هم حالا چه کم چه زیاد سهیم بودین
ولی امان از اون رفاقت هایی که تاریخ انقضا دارند
از اون دوستی هایی که تاوان دارند
یهویی تو خیابون همو میبینین نمیشناسین
تو دوستی های مشترکتون وقتی اسمش میاد خودتون و میزنین کوچه علی چپ که انگار حرمتی شکسته نشده و کدورتی شکل نگرفته
که سهمِ یه رفاقتِ چندین ساله فقط یه آه برایِ خاطرات باشه
که دیگه بود و نبودت فرقی نمیکنه
امان از وقتی که بعد چندین سال به خودت میای و میبینی جز جاده یِ یه طرفه یِ خاکی هیچی نمونده
رفاقت هایی که بر پایه معرفت باشه تاوانِ گزاف و سنگینی داره
فرگل مشتاقی
شاید باورت نشود
گاهی
از شدت دلتنگی
راضی به هرچه بودن میشوم بجز خودم
مثلاً همین امروز
آرزو می کردم
شاپرک گرفتار
در تار عنکبوت گوشه ی اتاقت باشم
همان قدر نزدیک
همان قدر بیچاره
هستی دارایی
وقتي وارد يه رابطه پخته ميشي نگرانيا از اينكه كجا رفت،با كي رفت يا تنهام ميذاره تبديل ميشه به اينكه الان چي حالشو خوب ميكنه؟ چطور فرداشو بسازم؟ كم خوابيده و خسته ست
رابطه هاي با ستون انقدر محكمه و به هم اطمينان ميدن كه نگرانيشون فقط رفاه طرفشونه نه ترس از نبودنش