همیشه میگفت
من اونقدرا هم که به نظر میام
خوب نیستم
و من هیچوقت شک نکردم که
تنها حرف راستی که به من
میزد همین بود
خدا کند یه اتفاق خوب بیافتد وسط زندگیمان
اری همينجا
وسط بی حوصلگی های روزانه مان
نگرانی های شبانه مان
وسط زخمهای دلمان
انجا که زندگی را هیچوقت زندگی نکردیم
یک اتفاق خوب بیافتد
انقدر خوب
که خاطرات سالها جنگیدن وخواستن ونرسیدن از یادمان برود
انگونه که یک اتفاق خوب همین الان همین ساعت
همین حالا……. از پشت کوههای صبرمان طلوع کند
طلوعی که غروبش
غروب همه ی غصه هایمان باشد
برای همیشه
کاش آپشنی بود
وقتی میخوایم از روی دلتنگی
به کسی پیام بدیم میگفت
شما اکنون دلتنگ هستید و
گهی که میخواهید بخورید
به صلاح شما نیست
پیام ارسال نشد
همه یِ ما باید کسی را داشته باشیم
که وقتی یک روز
روزِ ما نبود
بنشینیم رو به رویش و غرغر کنان از سیر تا پیازِ تمامِ بد بیاری هایمان را برایش تعریف کنیم
و او هم لبخند به لب گوش کند و پایانِ هر جمله مان بگوید
حق داشتی پس اینقد عصبی بشی
حالا ولش کن مهم نیست
فدایِ سرت
میدانید آدم هرچقدر هم قوی باشد
باید کسی را داشته باشد
که حالِ بدش را بفهمد
که نگذارد
به حالِ خودش بماند
کسی که حالمان را به حالش گره زده باشد
امیداورم همه ی شما یکی از این مهربونا رو توی زندگیتون داشته باشین