دیدی غزلی سرود؟
عـ ـاشـ ـق شده بود
انگار خودش نبود
عـ ـاشـ ـق شده بود
افتاد
شـ کـ سـ تــــ
زیر باران پوسید
آدم که نکشته بود
عـ ـاشـ ـق شده بود
ناشناس
دیدی غزلی سرود؟
عـ ـاشـ ـق شده بود
انگار خودش نبود
عـ ـاشـ ـق شده بود
افتاد
شـ کـ سـ تــــ
زیر باران پوسید
آدم که نکشته بود
عـ ـاشـ ـق شده بود
ناشناس
تو کجایی سهراب ؟!!!؟
خانه ی دوست فرو ریخت سرم
مانده ام عشق کجا مدفون شد ؟!؟
به چه جرمی غزلم را خواندند ؟؟؟
به چه حقی همه را سوزاندند؟؟؟
گله دارم سهراب
دل من سخت گرفته است ؛ بگو
دوست دارم بروم
اینهمه خاطره را از دل من بردارید
عشق را جای خودش بگذارید
بگذارید به این خوش باشم
:که به قول سهراب
پشت دریا شهریست
که در آن هیچکسی تنها نیست
عشق بازیچه ی آدمها نیست
باشدکه پای سفله به گنجی فرو رود
زان گنج، قیمتی نفزاید لئیم را
بیقیمت است گرچه به زر برکشی لئیم
ارزنده است اگر بفروشی کریم را
هرگز بهای خر نفزاید به نزد عقل
گر برنهی به خر طبق زرّ و سیم را
ملک الشعرای بهار
دوست دارم که کمــی سر به سرت بگذارم
گلِ مریــــــم وسطِ بال و پرت بگذارم
هی بگویم که تو را دوسـت ندارم اما
یک سبد گل بخرم پشتِ درت بگذارم
❇مریم قهرمانلو❇
از بخت بدم شهــره به شیرینی
قندی
ای کــــــاش کـه لازم نشـود باز
بخندی
آنقدر تو ماهی که ندارد عجب
اینکه
هرکس که تو را خواست، رَوَد
رو به بلندی
❇مریم صفری❇
خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا
دفع مده دفع مده ای مه عیار بیا
عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر
تشنه مخمور نگر ای شه خمار بیا
پای تویی دست تویی هستی هر هست تویی
بلبل سرمست تویی جانب گلزار بیا
گوش تویی دیده تویی وز همه بگزیده تویی
یوسف دزدیده تویی بر سر بازار بیا
از نظر گشته نهان ای همه را جان و جهان
بار دگر رقص کنان بیدل و دستار بیا
روشنی روز تویی شادی غم سوز تویی
ماه شب افروز تویی ابر شکربار بیا
ای علم عالم نو پیش تو هر عقل گرو
گاه میا گاه مرو خیز به یک بار بیا
ای دل آغشته به خون چند بود شور و جنون
پخته شد انگور کنون غوره میفشار بیا
ای شب آشفته برو وی غم ناگفته برو
ای خرد خفته برو دولت بیدار بیا
ای دل آواره بیا وی جگر پاره بیا
ور ره در بسته بود از ره دیوار بیا
ای نفس نوح بیا وی هوس روح بیا
مرهم مجروح بیا صحت بیمار بیا
ای مه افروخته رو آب روان در دل جو
شادی عشاق بجو کوری اغیار بیا
بس بود ای ناطق جان چند از این گفت زبان
چند زنی طبل بیان بیدم و گفتار بیا
مولانا
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا
مولانا
گلي از شاخه اگر ميچينيم
برگ برگش نكنيم
و به بادش ندهيم
لااقل لاي كتاب دلمان بگذاريم
و شبي چند از آن
هي بخوانيم و ببوسيم و معطر بشويم
شايد از باغچه كوچك انديشه مان گل رويد
“سهراب سپهري”