جمله + عکس
یه مایعنه مفتی و رایگان برای چشماتون
یکم رو گوشی ها بد جواب میده
من رو گوشیم کوره کورم
نور گوشی رو زیاد کنید
ببخشیدسکه دارید؟؟
میخوام زنگ بزنم
به گذشته
به آنروزها
به صداقت
به وفا
به راستگویی
به قول وقرار
به همه خوبیها
که گذشتند و رفتند
میدونی چیه هیچ کی منو دوس نداره
من میدونم چون نمیبینم همه از دست من میخوان فرار کنن
معلمون میگه خدا شما نابیناهارو بیشتر دوست داره چون نمیبینید
ولی من گفتم خانم اگه مارو دوست داشت چرا مارو نابینا کرد تا اونو نبینیم بعد گفت خدا دیدنی نیست ولی همه جا هست میتونید اونو حس کنید
گفت شما با دستاتون میبینید
حالا من همه جارو میگردم تا یه روزی بالاخره دستم به خدا بخوره اون وقت بهش میگم
هرچی تو دلم هست … بهش میگم
قسمتی از فیلم رنگ خدا اثر مجید مجیدی
دستفروش مترو داد میزد
یه حبابساز ببرین
بازی و شادی، حق بچههاس
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اما خودش ۱۲ سالش هم نبود
دیروز میگفتم
مشقهایم را خط بزن … مرا مزن
روی تخته خط بکش … گوشم را مکش
مهر را در دلم جاری بکن … جریمه مکن
هر چه تکلیف میخواهی بگیر … امتحان سخت مگیر
اما کنون
مرا بزن … گوشم را بکش .. جریمه بکن .. امتحان سخت بگیر
مرا یک لحظه به دوران خوب مدرسه باز گردان
قدر دوران مدرسه رو با تموم تلخی و شادی هاش بدونید
ارزش هر دوران در نبودش مشخص میشه
و امروز پنجشنبه ایی دیگرست
و دلخوشند ، به این پنجشنبه ها
آنان که روزی بودند
فقط خاطره اند در ذهن حسرتی
بزرگ بر دل و تصویری در قاب
تا یادی کنیم به یک فاتحه
یک صلوات و یک خدا بیامرزدش
روزگاری میآید که ما هم دلخوشیم
به همین پنجشنبه ها
برای شادی روح و آمرزشه تموم منتظرهای پنجشنبه صلوات و فاتحه
حرمتها که شکسته شد
مسیح هم که باشی
نمیتوانی دل شکسته را احیا کنی
آنچه در دستت بود
امانتی پنهان بود که حراج شد
آنچه نباید بگویی گفته شد
فاجعه را یک عذر خواهی درست نمیکند
حرف، حرف ویران کردن دل است
نه دیواری خراب کنی و از نو بسازی
“دلی که ویران کردی، قصری بود که خود ساکن آن بودی”
راستی حالا که خود را بی خانه کردی
با آوارگیت چه میکنی ؟
لابد به خرابه های جا مانده از دیگران پناه میبری
چنان زندگی کن که کسانے
کہ تو را می شناســند
و خدا را نمی شناســند
بواسطه آشنایۍ با تو،با خدا آشنا شونـد