khengoolestan_axs

..♥♥………………

سلام نزديكترينم

امروز ايزابل به ديدنم امد! بعد از مدت ها توانست مرا ببيند، اخر هربار كه مي آمد با خودخواهيِ تمام در را به رويش باز نميكردم
اخم نكن! ميدانم ايزابل تنها يارِ اين روزهاي من است اما يكبار هم كه شده به من حق بده

روزهاي سختيست… نوشتن اين نامه ها و مرور خاطرات گذشته… درست مثل اين است كه يك داغ را دوبار تجربه كني
هر خطي كه از اين نامه مينويسم يك چروك به پوست صورتم اضافه ميكند! ميدانم اخر اين غم مرا پير ميكند اما بايد بنويسم… عذاب ميكشم اما بايد بنويسم! بايد بداني… تويي كه يكطرفه به قاضي رفتي بايد بداني
اينبار خودم به خودم فرصت توضيح ميدهم و تو محكومي به شنيدن

در را كه به روي ايزابل باز كردم به محض ديدنم شوكه شد! از بس اين چندروز غذا نخوردم لباس هايم برايم گشاد شده اند و زير چشمانم گود افتاده
مرا در اغوش گرفت و گريه كرد
بلند بلند گريه ميكرد… ميداني ايزابل دلش برايم نميسوزد! مرا دوست دارد بدون ترحم

برايت اشنا نيست اين نوع دوست داشتن؟
بگذريم

وارد خانه كه شد از ديدن آن همه فنجان قهوه روي ميز مطالعه ام جا خورد! اخر اين چندروز به جاي غذا فقط قهوه دم ميكردم و مينوشيدم
انگار كه بخواهم خودم را به زور شبيه تو كنم
ايزابل با عجله به سمت خانه شان رفت كه برايم غذا بياورد تا از گرسنگي تلف نشوم
به سمت اشپزخانه رفتم و قهوه ام را كه دم كشيده بود داخل فنجان ريختم و به تو و ان روزها فكر كردم
در برزخ بودم

همه ميخواستند مرا به زور هم كه شده در چاه بيندازند! انگار ديدن بدبختي من شده بود تفريح شان! درست لحظه اي كه داشتم به داخل چاه سقوط ميكردم دستي جلو امد و مرا در اغوش گرفت
به اصرار با تو راهي شدم، به سمت مقصدي كه نميدانستم

وقتي به من پيشنهاد دادي تا با تو، كيت و ويل به سمت عمارتتان كه در كشور ایتالیا بود همراه شوم تعجب كردم! خيلي زياد
گلوريناي لجباز درونم بيدار شد
عصبي شدم! از ذهنم گذشت اين مرد كيست كه فكر كرده ميتواند به من ترحم كند
انقدر با اصالت بودي كه وقتي فهميدي ناراحتي ام از چيست با ارامش به من توضيح دادي كه: گلورينا! لج نكن! عمارت انقدر وسيع هست كه جا براي همه مان باشد و در ضمن تو در انجا به كيت كمك ميكني و از من حقوق دريافت ميكني! من ادمي نيستم كه به كسي مجاني لطف كنم

همين جمله كافي بود تا اب روي اتش بشوي
وقتي اولين بار چشمم به عمارت افتاد بغضم تركيد با خودم گفتم كاش لرونايي هم بود تا اينجا باهم در ارامش زندگي می کردیم
عمارت بزرگتر و زيباتر از ان چيزي بود كه فكرش را ميكردم
عمارتي سفيد با پنجره هاي بزرگ
عمارت انقدر بلند بود كه براي ديدن اخرين طبقه اش بايد سرت را تا اخرين حد ممكن بالا ميگرفتي

اما برايم جذاب تر از ساختمان عمارت، باغ عمارت بود
سبزِ سبز… زندهِ زنده
اطراف ساختمان عمارت پر بود از درخت و گل
زندگي درست در همين باغ جريان داشت
نفسي عميق كشيدم
بويِ زندگي مي امد… بويِ شروعي نو

چشمانم را بستم و در دل گفتم
بايد شروع كنم! از اولِ اول! انگار كه دوباره متولد شدم… اري من متولد شدم در باغِ عمارتِ سفيد اين مردِ چشم سياه

..♥♥………………

نورا مرغوب❇
❇فصل دوم | نامه شماره یک

♦♦—————♦♦

خنگولستان را از یکی از روش های زیر دانلود و نصب کنید

لینک بازار

~~~~~~~~~~~~~
لینک مایکت

~~~~~~~~~~~~~

چون پارس هاب و چهار خونه هنوز آبدیت رو قرار ندادن لینکش رو نمیزارم
که نسخه قدیمی رو اشتباهی دانلود نکنید

~~~~~~~~~~~~~

لینک مستقیم ◄