من نیز چو خورشیـــــد
دلم زنده به عشـــــق است
راه دل خود را نتوانــــم که نپویم
هر صبــــــح در آیینۀ جادویی خورشید
چون مینگــــرم، او همه من، من همه اویم
* فریدون مشیری *
من نیز چو خورشیـــــد
دلم زنده به عشـــــق است
راه دل خود را نتوانــــم که نپویم
هر صبــــــح در آیینۀ جادویی خورشید
چون مینگــــرم، او همه من، من همه اویم
* فریدون مشیری *
8 سال پیش
من همچو یک الاغم بارم نمیتوان برد
خسته به گِل نشستم در این دیار سختی
چشمم به ره بمانده بسکه به انتظارم
کیست که بازم این بار از گِل درارد خر را ؟؟
هر چه میخواهد دل تنگت بگو