روز خزان پاییزی
پرستویی را دیدم در حال مهاجرت
به او گفتم
چون به دیار یارم می روی
به او بگو دوستش دارم
و منتظرش می مانم
بهار سال بعد
پرستو نفس نفس زنان آمد
و گفت ؟
دوستش بدار
ولی منتظرش نمان
روز خزان پاییزی
پرستویی را دیدم در حال مهاجرت
به او گفتم
چون به دیار یارم می روی
به او بگو دوستش دارم
و منتظرش می مانم
بهار سال بعد
پرستو نفس نفس زنان آمد
و گفت ؟
دوستش بدار
ولی منتظرش نمان
آدمها عاشق ما نمیشوند ، آدمها جذب ما میشوند
در لحظهای حساس حرفهایی را میزنیم که شخصی نیاز به شنیدنش داشته
در یک لحظه ی حساس طوری رفتار میکنیم که شخص
احساس میکند تمام عمر در انتظار کسی مثل ما بوده
در یک لحظه ی حساس حضور ما ، وجودِ شخص را طوری کامل میکند
که فکر میکند حسی که دارد نامی جز عشق ندارد
آدمها فکر میکنند که عاشق شده اند
آدمها فکر میکنند بدون وجود ما حتی یک روز دوام نمیآورند
آدمها فکر میکنند مکمل خود را یافته اند
آدمها زیاد فکر میکنند
آدمها در واقع مجذوب ما میشوند
و پس از مدتی که جذابیت ما برایشان عادی شد ، متوجه میشوند که
چقدر جایِ عشق در زندگیشان خالیست
میفهمند در جستجوی عشقهای واقعی باید ما را ترک کنند
تمامِ حرفِ من اینست که کاش آدمها یاد بگیرند که
” عشق پدیدهای حس کردنی است نه فکر کردنی ”
و کاش بفهمند که بعد از رفتنشان ،
عشقی را که فکر میکرده اند دارند چه میکند با کسانی
که حس میکرده اند این عشق واقعی ست
بودنم را هیچ کس باور نداشت
هیچ کس کاری به کار من نداشت
بنویسید روی سنگم بعد مرگ
با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ
او که خوابیدست در این گور سرد
بودنش را هیچ کس باور نکرد
نیسان وانت شاخ به شاخ رفته بود زیر کامیون
میگفتن رانندش مُرده
تنها چیزی که میشد از لاشه ی ماشین تشخیص داد نوشته پشتش بود
“دوستم بدار ! شاید فردایی نباشد ”
پیرمرد همسایه آلزایمر دارد
امروز صبح بیخودی شلوغش کرده بودند
او فقط یادش رفته از خواب بیدار شود
مادرا به گردن خدا حق دارن
هوای هم را نداشته باشیم خفه خواهیم شد
بعضی از آدمها مثل قوطی کنسرو میمونن
وقتی میبینین باد کردن یعنی خراب شدن و باید بندازینشون دور
مرا تا بزن ، به قرینه هم تا بزن
میخواهم تنها درگیر نیمه خودم باشم
کاش یاد بگیریم اگه به یکی دست دادیم … به بقیه پا ندیم
وقتی اولین احساس مادرم به من “تهوع” بود از دیگران توقعی ندارم
صفحه ی آخر شناسنامه زیاد مهم نیست
گاهی باید تو آیینه خوب نگاه کنی ببینی هنوز زنده ای یا نه !؟!؟
کاش خدا روی بعضی از آدمها با ماژیک قرمز علامت میگذاشت تا ما بدونیم باید بیشتر مطالعه شون کنیم
حوا بودن تاوان سنگینی دارد
وقتی آدم ها برای هر دم و بازدم به هوا نیاز دارند
کسی که تو حرفاش زیاد میگه “بیخیال” بیشتر از همه فکر و خیال داره فقط دیگه حال و حوصله بحث و صحبت نداره
چرا همیشه زندگی از دیدن خنده من لجش می گیرد ؟
زندگی به من آموخت که همیشه آماده دفاع از حمله احتمالیِ کسی باشم که به او محبت فراوان کردم
گفتم : چند سالته پسر ؟
به زور سطل آشغال رو میداد پایین ، بهش میخورد ده ساله باشه
آشغالها رو تو پشت موتورش گذاشت و گفت : شونزده
گفتم : این آشغالها رو کجا میبری ؟
گفت :میبرم این پایین میدم بازیافت کنن
گفتم : چقدر درمیاری ؟
گفت : هرچی بشه خدا رو شکر
گفتم : با این سنت بهت گیر نمیدن گواهی نامه نداری پشت موتوری ؟
گفت : تا حالا نشده ، موتورش رو روشن کرد و رفت و من هنوز تو کف این دنیام
فکر کنم تو زندگیم یه جایی پیچ پیچیده ولی من نپیچیدم
مردها بغض میکنند بعد لبخند تقلبی میزنند و در جیبهایشان به دنبال فندک میگردند
بن بست زندگی جاییست که نه حق خواستن دارین نه حق انتخاب
پایانی برای قصه نیست چرا که نه گوسفندان عاقل میشوند و نه گرگها سیر
سخت ترین کار دنیا ترمیم اعتمادیه که از دست رفته
نه انگیزه ای برای خواب ، نه انگیزه ای برای بیدار شدن
اون چیزی که شما باهاش مُردی ما یه عمره داریم باهاش زندگی میکنیم
کبوترها که جز پرواز آزادی نمی خواهند نباید در حصار میله ها با دانه ای گندم به او تعلیم ماندن داد
شاید کم رنگ باشم اما هرگز دو رنگ نیستم
حرفی برای گفتن اگر بود ، دیوارها سکوت نمی کردند
گفت : با مادر یه جمله بساز
گفتم : من با مادر جمله نمیسازم ، دنیامو می سازم
سکوت متن ساده ای است که اشتباه خوانده می شود
اگه چند ماه نبودم خیال نکنین ناراحت بودما
یه اتفاق فوق العاده بد واسم افتاد
طوری که شب و روزم گریه شده بود
همه یک خانواده ایم
آدم که از خونوادش ناراحت نمیشه
در روزی از روز ها شیخ با شاگردانش در کوچه ها قدم میزدندی و از طبیعت لذت می بردندی
ناگهان یکی از شاگردان شیخ گفت :ای شیخ ، درست است که در تبلیغ ها نباید از زنان استفاده نمود؟
شیخ گفت نادان چه ربطی به راه رفتن در کوچه ها و لذت بردن از طبیعت داشت؟
ریدی در داستان کله پوک
شاگرد گفت ببخشید یا شیخ سوالی بود که با دیدن آن زنان ساپورت پوش آنطرف خیابان در ذهن من پدید آمد
شیخ نگاهی به آنطرف خیابان کرد و مات و مبهوت گردید
شاگرد گفت ای شیخ پاسخ مرا ندادی
شیخ گفت خیر نباید در تبلیغ ها از زنان استفاده نمود
شاگرد گفت پس چرا خدا در تبلیغ بهشت از حوری استفاده نموده است؟
شیخ کله اش را بخاراند و گفت،پف#یوز تو حرف نزنی نگوین لالی و با شاگرد یقه به یقه شدندی
ناگهان دیدند مرد دیوانه ای بجای آنکه آنهارا جدا کنندی از آن ها فیلم گرفتندی
شیخ گفت ای نادان چرا بجای اینکه پا در میانی کنی از ما فیلم میگیری نادان؟
مردک پاسخ بداد برای اینکه بگذارم در اینستاگرام و لایک جمع آوری کنم
شیخ و شاگرد از این پاسخ خشتک دریدندی و در همان خیابان بر گوشی مرد ریدندی
نوشته شده و طنز پردازی شده توسط شکوفه
همه ی انسانها تنها با زایمان مادرشان به دنیا نمی آیند بلکه بارها و بارها به دلیل کسب تجربه های تازه ، زاده می شوند
آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگری از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی که بَر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند
راه را از آنجایی آغاز کردم که دیگران به بن بست خورده بودند
وقتی سعادت شفا ندهد ، هیچ دارویی چاره ساز نیست
باید آنقد زیبا بخندی که اطرافیانت خجالت بکشند تو را به گریه بیندازند
رمز خوشبخت زیستن در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم
بزرگترین حقیقت دنیا ، تنهایی است
اشیا هم زنده هستند ، نکته ی مهم بیدار کردن روح آنهاست
در عرض یک دقیقه می شود یک نفر را خُرد کرد
در یک ساعت می شود کسی را دوست داشت
در یک روز می شود عاشق شد
ولی یک عمر طول خواهد کشید تا کسی را فراموش کرد
اُمید آخرین چیزی است که می میرد
اگر خداوند برای لحظه ای فراموش میکرد که من عروسکی کهنه ام و تکه کوچکی از زندگی به من ارزانی میداشت
احتمالا همه آنچه را که به فکرم میرسید نمیگفتم بلکه به همه ی چیزهایی که میگفتم فکر میکردم
کمتر میخوابیدم و بیشتر رویا میدیدم چون میدانستم هر دقیقه ای که چشممان را بر هم میگذاریم شصت ثانیه ی نو را از دست میدهیم
هنگامی که دیگران می ایستند راه میرفتم و هنگامی که دیگران میخوابیدند بیدار میماندم
هنگامی که دیگران صحبت میکردند گوش میدادم و از خوردن یک بستنی شکلاتی چه لذتی که نمیبردم
کینه ها و نفرت هایم را روی تکه ای یخ مینوشتم و زیر نور آفتاب دراز میکشیدم
قدرت ، جاذبه مرد
و
جاذبه ، قدرت زن است
انسان تا وقتی فکر میکند نارس است ، به رشد و کمال خود ادامه میدهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است دچار آفت میشود
طولانی ترین سفرها نیز یه روز با گامی کوچک آغاز میشوند
به خاطر چیزهایی که در زندگیَت تمام شده اند گریه نکن
بلکه خوشحال باش که د زندگیَت اتفاق افتاده اند
چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد
تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب
حسرت واقعی را آن روزی میخوری که میبینى به اندازه سن و سالت زندگى نکرده ای
دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیاست
سخت است همزیستی دائم با کسانی که دغدغه هایت را نمی فهمند اما عزیزان تواَند
همواره معتقد بودم
برای خدا عشق بسیار بیشتر از ایمان ارزش دارد
زندگی آنچه زیسته ایم نیست بلکه همان چیزی است که در خاطرمان مانده که به یادش می آوریم تا روایتش کنیم
شاید خدا خواسته است که ابتدا ، بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را
به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر میتوانی شکرگزار باشی
❥ ❣❦❧ خــــــــــــدایـــــــــــا ❥ ❣❦❧
↺ از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت… ↻
اما شکایتم را پس میگیرم… ❢❢❢
☜من نفهمیدم…☞
✵فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت…✵
✔ نگاهم به تو باشد… ✔
⇤ گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست… ❢❢❢ ⇥
✗✗ معنایش این نیست که تنهایم… ✗✗
✘†♂ معنایش اینست که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت… ✘†♂
✌ با تو تنهایی معنا ندارد… ✌
╰★╮ مانده ام تو را نداشتم.
چه می کردم؟
أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ
دل ها فقط با یا خدا آرام میگیرد
دلتنگی چه حس بدی است
تنهایی چه حس بدی است
کاش
پاره ای ابر میشدم
دلم مهربانی می بارید
کاش نگاهم شرار نور میشد
اشتی میدادش
و
که دوست داشتن چه کلام کاملی است
و
من
چقدر دلم تنگ دوست داشتن است