فهرست مطالب
  • نوشته های اندرویدی (2,526)
  • دفتر شـعـــر (1,222)
  • دلنوشته (1,035)
  • متن زیبا (934)
  • عاشخونه ها (879)
  • انرژی مثبت (849)
  • داستانکهای زیبا (542)
  • متفرقه (303)
  • روانشناسی (265)
  • یک ذره کتاب (249)
  • پست های سریالی (249)
  • عکس و مکث (245)
  • بسته جوکها (212)
  • پیام های اوسا (164)
  • یادمون باشه (131)
  • سخنان بزرگان (129)
  • خاطره ها (125)
  • جملکس (118)
  • نهج البلاغه (117)
  • سرگرمی (98)
  • طالع بینی (86)
  • جوک های تابستون 96 (86)
  • آیا میدانید (86)
  • ترانه خونه (85)
  • داستانک های شیخ و مریدان (84)
  • داستان های دینی (77)
  • پیامک تبریک (74)
  • متن سلامتی (64)
  • خندانکس (58)
  • چیستان (57)
  • پیام تسلیت (57)
  • جوک های بهار 95 (57)
  • جوک های تابستان 94 (56)
  • نقاشی های ارسالی (51)
  • مطالب علمی (50)
  • بهلول (47)
  • جوک های تابستان 95 (46)
  • جوک بهمن 93 (41)
  • جوک های بهار 96 (41)
  • جوک های زمستان 94 (40)
  • جوک های آذر 93 (39)
  • خبرنامه (39)
  • دیالوگ های ماندگار (38)
  • داستان های ترسناک (35)
  • جوک های بهار 97 (35)
  • حدیث (34)
  • ساختاری (34)
  • چُس ناله (34)
  • جوک های بهار 94 (32)
  • جوک های زمستان 95 (32)
  • پــیامــک (30)
  • اموزش (30)
  • شرت و پرت (28)
  • ملا نصرالدین (25)
  • زنگ سلامت (19)
  • جوک های پاییز 95 (18)
  • جوک های زمستون 97 (17)
  • جوک های بهار 98 (17)
  • داستان کوتاه علمی (16)
  • جوک های پاییز 96 (16)
  • جوک های پاییز 98 (16)
  • زندگی نامه بزرگان (15)
  • دروصف محرم (15)
  • تست های روانشناسی (13)
  • جوک های پاییز 94 (13)
  • دهه شصتیا (13)
  • جوک های بهار 99 (13)
  • جوک های پاییز 97 (12)
  • جوک های زمستان 98 (12)
  • کامنتکس (10)
  • آموزش (10)
  • جوک اسفند 93 (9)
  • نرم افزار ساخت بوت (8)
  • جوک های تابستان 97 (8)
  • جوک های آبان 93 (7)
  • نبرد ها (7)
  • جوک های زمستان 96 (7)
  • گالری (6)
  • خبرنامه ی کلش آف کلن (6)
  • جوک های تابستان 98 (6)
  • داستان های مولانا (5)
  • نرم افزار های متفرقه نیمباز (5)
  • جوک های دی 93 (5)
  • کارگاه داستان نویسی (5)
  • جدا کننده ها (4)
  • نرم افزار ها (4)
  • داستان های تصویری (4)
  • فیلمنامه های طنز و خنده دار (3)
  • آموزش روباتیک (3)
  • بیس های پیشنهادی (3)
  • مپ های عجیب غریب (3)
  • آشپزی (3)
  • نرم افزار تبلیغ در روم (2)
  • نرم افزارهای فلود (2)
  • آموزش کلش آف کلنس (2)
  • مپ های مخصوص کاربران (2)
  • قوانین اتحاد (1)
  • توون هال 7 (1)
  • توون هال 8 (1)
  • توون هال 9 (1)
  • توون هال 10 (1)
  • جوک پاییز97 (1)
  • جوک های تابستان 99 (1)
  • اپ اندروید

    Author Archives: رویا

    رویا

    About رویا

    😊😢

    بچه مثبت | قسمت هجدهم


    تا ساعت پنج عصر یه جورایی تو خونمون عزای عمومی بود
    مامان توی بیمارستان زیر سرم بود و بابا خودشم کم کم با اون حالش باید بستری میشد

    یلدا هم چندین بار حالش بهم خورد و بهروز مجبور شد ببردش خونه

    و من ……..فقط نشسته بودمو دعا میکردم همه چیزایی که انروز واسم اتفاق افتاده یه خواب باشه و من دوباره از صبح روزمو شروع کنم

     

    زنگ در زده شد و من چشمم پی ساعت رفت ……ساعت پنج عصر بود

    حالا باید چیکار میکردم

    هنوز لباسای صبح تنم بود یکراست داخل حیاط رفتمودر را باز کردم

    راننده پدر آرشام سلامی کرد و گفت

    خانم فرمودند بیام دنبالتون………..چمدونتون کجاست

    رو به شقایقو کورش که با نگرانی نگام میکردند گفتم

    من میرم

    شقایق کنارم اومد و گفت

    اما

    وسط حرفش پریدمو گفتم

    باید یه جای آروم بشینمو خوب فکر کنم چه خاکی تو سرم بریزم ….اگه نرم باز یه شلوغ بازی راه میوفته

    باشه عزیزم …..فقط خدا را شکر اون آشغال تا دو سه ماه دیگه سر و کلش پیدا نمیشه

     

    سرمو تکون دادمو بدون برداشتن یه سر سوزن وسیله سوار ماشین شدم تنها وسیله تو جیبمم موبایلم بود

     

    سلام ………مادر آرشام (مهگل ) با اخم نگام کرد و فقط سرشو تکون داد

    از همین اول کار باید تکلیفمو باهاشون روشن میکردم برا همین با صدای نه چندان کنترل شده گفتم

    ببینید مهگل خانم واسه من اخم و تخم نکنید اگه شما از اینکه من عروستونم ناراضی هستید منم همچین راضی نیستم پس به اون پسرتون بگید طلاق منو همین امروز بده و من فردا صبح با ده ملیارد پول دم در خونتونم پاتونم میبوسم

    هوم

     

    من تو این فکرم ارشام چیه تو را دید خوشش اومد

    زبونت خیلی تند و تلخه ؛ قیافتم همچین شاهکار نیست….وضعیت مالیتونم حتی اون موقع که بابات کارخونه دار بود انگشت کوچیکه آرشامم هم نمیشد

    د موضوع همینه …….من چیزی ندارم که در خور شان و منزلت پسرتون باشه بهتره راضیش کنید

    بدون اینکه اجازه بده من ادامه حرفمو بزنم گوشیو برداشت

     

    مطمئن بودم به آرشام زنگ میزنه…..روی مبل مقابلش نشستمو بهش چشم دوختم

    لو عزیزه دلم

    …………..

    سلام قربونت برم

    آره الان رسید

    فقط یه سوال ازت دارم …چرا این دختر …….مگه چی داره که بقیه ندارن

    مادر من عشق و عاشقی دیگه چیه؟

    بابا این همه دختر…تازه از ظواهر امر پیداست اونم همچین مایل به این ازدواج نبوده

    میدونی و باهاش ازدواج کردی؟

    مادر آرشام در سکوت به حرفای پسرش گوش میکرد و نگاش تو چشای من خیره بود

    آخر سر هم گفت :باشه عزیزم …خداحافظ…….نه نگران نباش حتما

    گوشیو قطع کرد و پوفی کشید و گفت

    آتیشش خیلی تنده ……آهی کشیدمو سرمو بین دستام فشردم

    گلی…….گلی

    بله خانم

    اتاقشو نشونش بده

    چشم خانم

    خوبی اتاقی که برام در نظر گرفته بودند سکوت مطلقش بود

     

    روی تخت دراز کشیده بودمو به سقف خیره بودم و فکرم حول و حوش متین و عکس العملش وقتی خبر ازدواجم میشنید ،چرخ میزد

     

    یکی دو ساعت دیگه به ایران میرسید

     

    خدایا من بدون اون میمیرم اما میدونستم اونقدر مرد هست و سر اعتقاداتشه که همین که بدونه زن شرعی آرشامم برا همیشه دورم خط بکشه

    اشکام دوباره راه خودشونو پیدا کردند و همون موقع یاد این ترانه افتادم

    کاشکی تو را سرنوشت ازم نگیره

    میترسه دلم ، بعد رفتنت بمیره

    اگه خاطره هام یادم میارند تو رو

    لاقل از تو خاطره هام نرو

     

    اصلا مگه میشه یه روزی خاطرهای پاک و قشنگم با متینو فراموش کنم….اونروز روز مرگ منو احساسمه

     

    به اس ام اس امروز بعد از ظهر متین نگاه کردم

     

    ملیسا عزیزم اتفاقی افتاده ؟چیزی هست که بهم نگفته باشی

     

    براش نوشتم

     

    تو که میدونی همه عمرمو اونجا گذاشتمو رفتم

    تو که میدونی بجز آغوش تو جایی نداشتمو رفتم

    نه نمیدونی …آخه همه غمامو به تو نگفتم

    نه نمیدونی …آخه نخواستم از چشم تو بیافتم

     

    زنگ زد

    باید صداشو میشنیدم وگرنه دیوونه میشدم ….میدونستم الا شوهر دارم و اینکارم یه جورایی خیانته اما دلم این حرفا حالیش نبود

    متین

    ملیسا

    متین منو ببخش

    چی شده عزیز دلم

    متین فراموشم کن

    فریاد زد گوشیو به جای اینکه از گوشم دور کنم بیشتر بهش چسبوندم

    چی میگی تو ؟

    زمزمه کردم

    کاشکی چشمامو میبستم ، کاشکی عاشقت نبودم

     

    اما هستم

    کاش ندونی بی قرارم ، کاش اصن دوست نداشتم

    اما دارم

    کاش ندونی که دلم واسه چشات پر میزنه

    کاش ندونی که میاد هر روز بهت سر میزنه

    کاشکی بارون غمت منو میبرد

    کاش ندونی که نگاهم ، خیره مونده به نگاهت

    کاش ندونی که همیشه ، موندگارم چشم به راهت

    کاشکی احساسمو عشقت ، دیگه میمرد

    کاش گلاتو میسوزندم ، کاش میرفتم نمیموندم

    اما موندم

    کاش یکم بارون بگیره ، کاش فراموشت کنم من

    اما دیره

    کاش ندونی که دلم واسه چشات پر میزنه

    کاش ندونی که میاد هر روز بهت سر میزنه

    کاشکی بارون غمت منو میبرد

    کاش ندونی که نگاهم ، خیره مونده به نگاهت

    کاش ندونی که همیشه ، موندگارم چشم به راهت

    کاشکی احساسمو عشقت ، دیگه میمرد

    صدای گریم بلند شد و گوشیو قطع کردم

     

    چند بار زنگ زد اما من گوشه این اتاق خودمو تو آغوش گرفته بودم و فقط زار میزدم
    خانم شام آمادست

    میل ندارم

    خانم فرمودند

    -پوف……..باشه …برو من میام

    پیش خودم فکر کردم برم پایین و بخوام منو برسونند خونه ….اما با یاد آوری برگشت متین پشیمون شدم من روی روبرو شدن باهاشو نداشتم …

    گوشیمو از سر شب خاموش کردم ….میدونستم میخواد موضوعو از زبون خودم بشنوه

     

    با شونه های خمیده از پله ها پایین رفتم

    مادر و پدر آرشام سر میز منتظر نشسته بودند با احساس حضورم پدر آرشام به سمتم برگشت تا چیزی بهم بگه که با دیدن من ساکت شد

    سلام

    داری با خودت چیکار میکنی ملیسا

    به چشمای غمگین بهادری نگاه کردم……چی باید میگفتم ….بغضمو به زور غورط دادم

    معذرت میخوام ولی من میلی به شام ندارم ….اگه میشه اجازه بدین برم تو اتاقم

    اما

    پدر آرشام وسط حرف مهگل پرید و گفت

    اشکال نداره …..برو .

    ممنون شب بخیر

    -راستی آرشام گفت بهت بگم گوشیتو روشن کنی میخواد باهات حرف بزنه مثل اینکه تلفن اتاقتم قطع کردی

    به سمت مهگل برگشتمو گفتم

    من کاری به تلفن اتاق نداشتم اما گوشیم شارژ تموم کرده

    گلی

    بله خانم جان

    گوشی اتاق ملیسا خانم چک کن ببین چه مشکلی داره و یه شارژر مناسبم بهش بده

    چشم خانم

    بعد گلی رو به من گفت

    بفرمائید خانم جان

    جلوتر از اون وارد اتاق شدم

    خانم جان گوشیتون

    سامسونگه

    به سمت تلفن اتاق رفت و اونو توی پریز زد

    بعدم از اتاق خارج شد و با یه شارژر برگشت

    ممنون

    نگام به تصویر خودم تو آینه افتاد چشام اونقدر قرمز بود و پوف کرده بود که حد نداشت ….بیخود نبود بهادری با دیدنم اونطوری گفت

     

    گوشیمو روشن کردم ……..آخرش چی ؟

     

    همون موقع اس ام اسی از متین اومد……..سریع بازش کردم ….دستام به شدت میلرزید مطمئنم اون از طریق مامان بابا از همه چیز خبر دار شده

    چرا ملیسا …آخه چرا؟

    اس ام اس بعدیشم رسید

    حالا هر دو حلقه داریم ،تو دوستت من تو چشمام

    تو زدی ……..من اما موندم ،زیر قولت ….روی حرفام

    متینم چی بگم بهت

    که خودم مقصر همه چیزم ……..مقصر صبر نداشتنم مقصر تصمیمگیریای سریع و بدون فکرم

     

    من دلشکسته با این فکر خسته دلم تنگته

     

    با چشمای نمناک …تر و ابری و پاک دلم تنگته

    گوشیو با دستای لرزونم محکم تو دستم فشردم و با مامان تماس گرفتم

     

    ملیسا عزیز دلم ………کجایی مادر

    مامان

    بمیرم برای دل تو ….بمیرم برای دل متین

    مامان متین

    نتونستم حرف بزنم …..گریه مجالم نداد

    اومد اینجا اومد دنبالت ….اومد خبر جور شدن پولو بهمون بده اما ما چیکار کردیم به جای تشکر کردن از اون به خاطر تموم کاراش در حق خونوادمون بهش گفتیم ….گفتیم چه به سرت اومده …….حالش بد شد مامان کمرش شکست تو اوج جوونی ……..وقتی زانوهاش خم شد و روی زمین نشست فقط یه جمله گفت ،گفت خدایا کمکم کن تا فراموشش کنم

     

    اونوقت بود که منو باباتم کمرمون شکست …..ملیسا

    حالا دوتامون با صدای بلند گریه میکردیم

    مامان…….مامانی چرا انقدر من بدبختم ……….مامان دوسش داشتم ….دوسم داشت ……میمردم واسش اونم …..اونم

    بسه مامان …بسه گلم قسمت نبود

    میگویند قسمت نیست خدا نخواست ….حکمت است ….خدایا من قسمت و حکمت نمیفهمم تو طاقت بفهم

    طاقت تموم شد مامان

    گوشی از دستم روی تخت افتاد

    سرمو توی بالشت فشار دادم تا شکایتام از خدا را بلند بلند نگم

    بازنگ خوردن گوشی اتاقم به خودم اومدم صورتم نمناک بود نفهمیدم چطور زمان گذشت اما حالا کسی که پشت خط بود منو از دنیای فکر و خیالاتم بیرون کشید تا مرز جنون فاصله ای نداشتم اینو خودم خوب میفهمیدم

    دستمو به سمت گوشیم بردم …….چشمام اونقدر درد میکرد که درست نمیدیدم

    بالاخره گوشیو لمس کردم …. آروم برش داشتم

    الو

    صدام به قدری گرفته بود که به زور در میومد

    سلام خانم خوشکله

    از مکثی که بعد از شنیدن صدام کرد فهمیدم حالمو میدونه کاش زودتر قطع کنه

    سرمو محکم فشار دادم و گفتم

    سلام

    خوبی؟

     

    صادقانه گفتم

    نه

     

    کمی مکث کرد و گفت

    باید کم کم عادت کنی

    می دونم

    ملیسا …باور کن خیلی دوست



    ツ نمایش کامل ツ

    رویا
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    پست های سریالی

    بچه مثبت | قسمت هفده


    وقتی به متین رسیدم بی اختیار زیر لب زمزمه کردم

    اونکه تو دلم جاشه با عشقی که تو چشماشه

    ای کاش ……………………..مال من باشه

    چی می گی میسا بلا

    دلم خونه

    هیچی سلام

    سلام خانمی چیکارم داشتی

    باید باهات حرف بزنم

    جدی شد

    چی شده ؟

    به چشاش نگاه کردمو گفتم

    چقدر دوسم داری

    چشای نازش شیطون شد

    دوباره بلا شدی

    متین

    خیلی خوب بابا …..نمیتونم مقدارشو بهت بگم ……چون عشقم بهت هر لحظه در حال افزایشه ……

    متین

    جانم

    …دیروز آر…

    با صدای زنگ گوشیم و دیدن شماره مامان گوشیو سریع جواب دادم

     

    الو مامان

     

    …ملیسا کجایی ؟زود بیا ……

     

    در حالی که از جام بلند بلند میشدم با ترس گفتم

    چی شده مامان

    متین هم سریع بلند شد ……هر دومون به سمت ماشینش دویدیم

    مامان با گریه گفت بابا با دو تا از شرخرای بدیعی زد و خورد کرده دماغ یکیشون آسیب دیده و الان کلانتری نزدیک خونس

     

    با بهت گفتم

    امکان نداره

    بابای بیچاره من اونقدر سرش گرم زندگیش بود که تا حالا صدای بلندشم نشنیده بودم چه برسه به زد و خورد

     

    متین هیچ حرفی نزد و تا کلانتری سریع رانندگی کرد

     

    سریع داخل کلانتری رفتم …مامان پشت در اتاقی ایستاده بود

    مامان

     

    سرگرده گفت بیرون باشیم صدامون میکنه

    باشه مامانم …چیزی نیست تو دوباره حرص نخور حالت بد میشه

    متین سلامی به مامان داد

    سلام پسرم

    نگران نباشید ….در اتاق باز شد و سربازه رو به ما گفت

    بفرمائید

    نگاهم به سمت بابا و دو تا گردن کلفت روبه روش افتاد

    لباسای هر سه تاشون کثیف بود و جیب پیرهن بابا پاره شده بود و یکی از مردا هم دستمالی روی دماغش گذاشته بود و دستمال یکم خونی بود

     

    سلام آقا رضا

     

    با صدای متین به خودم اومدم

    سرگرده به سمت متین اومد و محکم دستشو تو دست گرفت و گفت

     

    به سلام آقا متین خوبی …والده چطوره

     

    نفس آسوده ای کشیدم …پس طرف دوست متینه

     

    متین چیزی زیر گوش سرگرد زمزمه کرد که باعث شد سرگرده به سرباز کنار در بگه جاسمی من الان بر میگردم خانوما شما هم تشریف داشته باشید تو اتاق

     

    به سمت بابا رفتمو و آروم گفتم

    بابا خوبین

    بابا اخمی به اون دو تا گردن کلفت کرد و سرشو آروم تکون داد

    تیمور ببین نذاشتی بزنم نفلش کنم

    به مرد بد ریخت نگاه کردم و اخم کردم

    زمزمه کردم

    چهار روز دیگه تا مهلت پرداخت پولمون مونده …چرا هر روز مزاحمت ایجاد میکنید

     

    یعنی میخوای بگی تا 4 روز دیگه پولمونو پس میدی؟

     

    ما از شما پولی نگرفتیم

     

    لبخند زشتی زد و رفیقش گفت :ما و مهندس بدیعی که نداریم پول اون پول ماست

    شما

     

    سربازه که سرگرد جاسمی روی جیبش نوشته بود گفت

    لطفا ساکت …الان سرگرد بر میگردند

     

    اخمی به اون دوتا کردمو کنار مامان که داشت پیرهن بابا را میتکوند نشستم

     

    سرگد همراه متین وارد اتاق شدند

     

    نگاهم توی چشمای سیاه و آروم متین افتاد

    چشماشو آروم باز و بسته کرد و لبخند محوی زد

     

    لبخندی بهش زدم و چشم به سرگرد دوختم

     

    سرگرد رو به اون دوتا گفت

    بهتره شکایتتونو پس بگیرید

     

    جناب سر..

    -ساکت….میخواید به جرم مزاحمت برای این آقا برید یکی دو ماه آب خنک

     

    ***
    بعد از کلی کل کل اونا با جناب سرگرد بالاخره اونا رضایت دادند در حالی که من مطمئن بودم دماغ طرف هیچطوری نشده بود و این کارا فقط برا ترسوندن باباس از کلانتری بیرون رفتیم و باز از متین تشکر کردیم

    سوار ماشین متین شدیم تا خونه سه چهارتا خیابان بیشتر فاصله نبود

     

    مامان رو به من گفت

    حالا 4 روز دیگه با این لاشخورا چیکار کنیم ؟

     

    کسی حرفی برای گفتن نداشت جور کردن این همه پول اونم دقیقا تو زمانی که تو اوج بی پولی و بی کسی بودیم کار حضرت فیل بود

     

    صدامو یکم صاف کردم و قبل از اینکه متین ماشینو دم خونه پارک کنه گفتم

     

    خوب ..خوب آرشام پسر خواهر مهلقا

     

    ترمز ناگهانی متین و نگاه سرگردانش نفسمو برید چه برسه به اینکه بخوام حرفی هم بزنم

    آرشام چی؟

    باصدای مامان نگاهم رو از چشمای متین گرفتم و گفتم بهتره بریم تو خونه باید در رابطه باهاش صحبت کنیم

    آقای محمدی اگه میشه شما هم باشید….به همفکریتون احتیاج دارم

    میدونم خودخواهیه که اونا رو هم مثل خودم تو دریای شک و تردید غوطه ور کنم اما آخرش چی؟ چهار روز بیشتر زمان نداشتیم و با اون کفتارای بدیعی هم خوب میدونستم که دیگه نمیشه ازش مهلت گرفت

     

    هر سه روی مبل منتظر نگام میکردند

     

    چند روز پیش مهلقا اومد اینجا همون روزی که مامان حالش بد شد و بیمارستان رفت…اومد اینجا و گفت که ….گفت که آرشام ده ملیاردو میده و منم باید بهش زنگ بزنم …..در گیر مامان شدمو با توجه به شناختی که از آرشام داشتم بی خیال زنگ زدن شدم تا اینکه خودش زنگ زد

     

    پیشنهاد اول آرشام را که گفتم چشمم به رگ برجسته گردن متین افتاد و فریاد بابا که گفت

    غلط کرد مرتیکه ی عوضی

    مامانم سرش را بین دستاش گرفته بود و محکم فشار میداد

     

    پیشنهاد دومو که گفتم متین عصبی از جاش بلند شد و گفت

    چی؟

    مامان بابا هم اونقدر گیج بودند که متوجه عکس العملش نشدند

     

    بابا گفت

    برم زندان و تا آخر عمرم اونجا باشم بهتر از اینه که تو رو بدبخت کنم و تا آخر عمرم زجر بکشم

     

    نگاهمو از نگاه متین دزدیدمو گفتم

    بابا آروم باش

    مامان به زحمت گفت که واسش قرصاشو بیارم و من هم سریع اینکارو کردم

    قرصاشو بهش دادم متین هنوز ایستاده بود و نگام میکرد …..بابا هم سیگاری از جیبش بیرون کشید

     

    مامان زمزمه کرد پسره کثافت با چه رویی بعد از اون گنده کاریش دوباره پیشنهاد ازدواج داده

     

    بابا گفت

    احمق میخواسته از اب گل آلود ماهی بگیره

    بی اختیار رو به مامان گفتم

    مامان توی قضیه اونروز خونه آرشام ….خوب من …من نقشه کشیده بودم یعنی من و آتوسا

    به هر جون کندنی بود ماجرای نانازو واسشون گفتم

    بابا گفت

    به هر حال اون دختره را به خونش راه داده بود پس چیزی از گناهش کم نمیشه

     

    چرا نمیفهمید الان قضیه من نیستم شمایید بابا

     

    متین به حرف اومد و با اخم گفت

    خانم احمدی شما چی میخواید ؟

    حرفی نزدم ..حرفی نداشتم که بزنم ….وقتی هنوز خودمم گیجمو نمیدونم چی میخوام.فقط مطمئن بودم باید ده ملیاردو به هر طریقی هست جور کنم

     

    مامان حالش خوب نبود بابا زیر بغلشو گرفت و اونو به سمت اتاق خواب برد و من و متین تنها شدیم

     

    متین به چشمام خیره بود انگار میخواست تموم فکرامو از چشام بخونه

     

    بابا به چه زبونی بهش بگم این تو خالیه و هیچی نیست

    (اشاره به مخ پوکم)

     

    بلند شدن ناگهانی متین باعث شد که منم مثل فنر از جا پریدم جوری که متین خندش گرفت

    با ترس گفتم کجا میری ؟

    خونه …کجا میخواستی برم؟

    نمیدونم

    گیجیمو که دید و نگرانی گفت

    ملیسا عزیزم حالت خوبه؟

    نه متین خوب نیستم از یه طرف نمیتونم راحت زندگیه خودمو بکنم و خودخواه باشم در عوض بابای بیچارم بیافته زندان، از طرف دیگه نمیتونم ازت دل بکنم …من …من واقعا زندگی رو بدون تو نمیخوام

     

    لبخند شیرینی زد و چشاش خوشکل درخشید

     

    منم زندگی رو بدون ملیسا بلا میخوام چیکار …هان؟بهتره به جای غصه خوردن یه تصمیم عاقلانه بگیری

    نمیتونم عاقل باشم …من هیچوقت عاقل نبودم

    من قبولت دارم ملیسا ….هر تصمیمی که بگیری …حتی اگه …اگه

    نتونست ادامه بده و سریع از خونمون خارج شد

    خدایا چرا همه چیز اینطوری شد …اونم حالا…… حالا که مطمئنم عاشق شدم

     

    گوشیم زنگ خورد

    با دیدن اسم کنه روی گوشیم اخم کردم

    آرشام پر انرژی گفت

    سلام عشقم

    چی میخوای …تو که همه حرفاتو زدی ؟

    اوم ….تو رو میخوام …..حرفامو کامل نزدم

    منتظرم

    ملیسا دلم برات یه ذره شده

    پوفی کشیدم

    اگه برا گفتن این چرت و پرتا زنگ زدی سرم شلوغه

    عصبی شد ……اینو از نفساش که تند شد فهمیدم

    بهم میرسیم خانم …….برا این زنگ زدم که یه سری شرایطو برات بگم

    من ده ملیاردو به عنوان زیر لفظیت همین که بله را دادی به حسابت میریزم و در عوض بابا جونت باید اندازه دو برابر همین پول به من چک و سفته بده تا یوقت دخترش نخواد شیطونی کنه …….اوم…دوست ندارم خر فرض شم

     

    خیلی خودمو کنترل کردم که بهش نگم تو خر هستی خودت ..خودتو آدم فرض کردی

     

    زیر لفظی را قبل از بله دادن به عروس میدند ……من باید برم خدافظ

     

    گوشیو قطع کردمو هزارتا لعنت بهش دادم

    ***
    هنوز چند دقیقه از قطع گوشی نگذشته بود که پیغام داد

    چون ممکنه عروس خانم زیر لفظیو بگیره و بله نده نوچ …..من زیر لفظیو بعد از بله دادن میدم

    جواب دادم

    لعنت به خودتو زیر لفظیت

    جوابش پشتمو لرزوند

    (ملیسا خانم بهم میرسیم )

    اونقدر فکر کردم که سر درد گرفتم پ

    رفتار خونسرد متین هم شده بود قوز بالا قوز پ

    چشمام داشت کم کم گرم میشد که متین به گوشیم زنگ زدپ

    متین

    سلام خانمم

    سلام

    ملیسا من واسه امشب بلیط دارم

    چی؟الان ……….چرا چرا انقدر



    ツ نمایش کامل ツ

    رویا
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    پست های سریالی

    بچه مثبت | قسمت شونزهم


     

    یهو جو گیر شدمو گفتم

    درد عشقی کشیده ام که مپرس

    زهر هجری چشیده ام که مپرس

    گشته ام در جهان و آ خر کار

    دلبری برگزیده ام که مپرس

    شقایق این بار چشاش اندازه دوتا توپ هفت سنگ شد و گفت:چی؟

    لئوناردو داوینچی….ذهنتو درگیر نکن عزیزم واسه خالی نبودن عریضه گفتم

    حالا چشاش باریک شد و با لحنی که انگار دهساله بازپرسه …گفت:مطمئنی؟

    شک نکن عزیزم

    صبر کن ببینم ملی تو این چند روزه چه غلطی میکردی ؟

    هیچی گلم ….از هجرانت چون شمع میسوختم

    دیگه آمپر چسبوند و اینبار من یه پس گردنی نوش جان کردم

    هوی….بشکنه دستت…بگو انشاالله

    من امروز تکلیفمو

    با ورود استاد خفه شد و من خوشحال

     

    ***

     

    بعد کلاس که طبق معمول نازی جیم زد

    وچشمتون روز بد نبینه که شقایق کنه شد و ول نکرد و منم در یه حرکت انتحاری نه تنها حواسشو از موضوع خودم پرت کردم

     

    بلکه تونستم با خیال راحت سر از ماجراهای جدید اطراف سر در بیارم اونم این بود که سریع رو به یلدا با لحن پر از سوءزن گفتم

     

    یلدا صبر کن ببینم بین تو بهروز چه خبره؟

     

    همین حرف کافی بود که یلدا تا بنا گوش سرخ بشه و به تته پته بیوفته شقایق هم که از فضولی داشت میمرد دست به کمر وایسه و بگه

    به به چشمم روشن زود تند سریع اعتراف کن

    بدو تا نعشتو همین وسط نخوابوندم

    هیچی …بابا خبری نیست

    یلدا خانم با ما هم آره

    آره ….یعنی نه

    با خنده گفتم

    آخرش آره یا نه

    خوب من و بهروز

    تو بهروز چی د جون بکن

    هیچی …اولش قصدم از نزدیک شدن بهش این بود که کمکش کنم نازیو فراموش کنه اما تا چشم باز کردیم دیدیم به هم علاقه مند شدیم

    شقایق با تعجب گفت

    یعنی بهروز به این سرعت نازی رو فراموش کرد؟

     

    خوب بهروز میگه حق با نازنینو و عشقشون به هم روی بچه بازی بوده و حالا داره با چشم باز تصمیم میگیره

    اووووو

     

    زهر مار مگه گرگی او میگی

    خاک تو سرت ملی این او گفتنم نشونه اوج تعجبمه ؛ خوب ادامش

    یلدا با لبخند گفت

    بهروز دنبال کار میگرده و قرار شده آخر این ترم برای خواستگاری رسمی با خونوادش بیان

    واقعا چه خوب …….امروز چرا انقدر زود رفت ؟

    مصاحبه استخدام داره

    یلدا میخوای به بابام بگم ببینم کاری میتونه واسش بکنه ؟

    ممنون اگه این یکی نشد حتما بهت خبر میدم

     

    نامردا قرار خواستگاریم گذاشتینو به ما چیری لو ندادی ؟

     

    اگه این ملی ناقص عقل شک نمیکرد بهتون حتما میذاشتی روز عقدتون بهمون میگفتید؟

    اوی شقایق ….به قول خودت من ناقص العقل بازم بهشون شک کردم تو که اصلا عقل نداری

     

     

    ***

     

    میای دیگه؟

    وای مائده چه گیری دادی به اومدن من

    خوب من دوست ندارم تنهایی خرید برم …بیا دیگه

    تنها چیه الان گفتی خان دادشت هم باهات میاد

    خوب بیاد تو که میدونی متین اصلا سلیقه نداره

     

    یعنی فقط شانس اوردی دستم بهت نمیرسه

     

    چیه خوب.. حق نداریم درمورد داداش خودمونم حرف بزنیم

     

    هر غلطی دلت میخواد بکن

     

    -آهان این شد ساعت 5 سر خیابون…منتظرتم

     

    با اینکه خودم از خدام بود که برم ولی با اکراه گفتم

     

    تا ببینم چی میشه قول نمیدم

    خیلی خری

    بی ادب

    میای دیگه

     

    باشه بابا خفم کردی میام….قربونم بری خدافظ شما

     

    گوشی قطع کردم و سریع با کورش تماس گرفتم و گفتم امروز با من و مائده بیاد خرید و هدفم هم از این کار کم کردن شر مائده از سر من و متین بود که بدون سرخر بریم خرید

     

    خدایی راه حلهایی که من برای مشکلات ارائه میدم انیشتینم به مخش نمیرسید

    پیام جدید آرشام را دوباره نگاه کردم

     

    “خانمی دیگه نمیتونم اینجا دوام بیارم دلم برات تنگ شده”

     

    پاکش کردم و فقط زیر لب گفتم: کنه

    تا ساعت 4 فقط سربه سر سوسن گذاشتم به طوری که دست آخر با ملاقه دنبالم افتاد و من هم از خنده غش کردم

     

    مثل این چند وقت اخیر شیک و ساده آرایش کردمو تا ساعت 5 خودمو به محل قرار با مائده رسوندم و به کورش هم پیامک زدم که سریعتر خودش رو به ما برسونه

     

    با دیدن مائده و متین نزدیکشون شدم و بلند سلام کردم

    هردو با لبخند نگام کردند وجوابمو دادند

     

    به به ملیسا خانم گفتم با اون همه ناز کردنت واسه من اصلا نمیای

     

    خوب از اونجایی که میدونستم نباشم به تو و داداشت اصلا خوش نمیگذشت تصمیم گرفتم اینبار شما را با حضورم مستفیض کنم

    بله بله لطف کردید که اومدید

    -خواهش….قابل نداشت

    بچه پررو

    هنوز جمله اش تموم نشده بود که کورش سلام بلندی داد

     

    دیر که نرسیدم؟

    نه داداشی به موقع رسیدی

     

    از لفظ داداشی استفاده کردم تا حساسیت متین روی کورش از بین بره

    متین با کورش دست داد و رو به مائده گفتم

     

    داداشم که معرف حضور هستند انشالله

     

    بله …بله ….خاله و عمو خوب هستند

     

    سلام دارند خدمتتون

    سلامت باشند

     

    کورش هم به بهانه اینکه میخواد از مائده حال پدرشو بپرسه جلوتر از ما با مائده همگام شد

    متین رو به من گفت

     

    احوال خانم بلا

     

    حالا چرا خانم بلا؟

     

    آخه ما را با حضورتون مستفیض کردین

     

    هی ..هعمچین

     

    وقتی اینطوری بامزه میشی دلم میخواد …….دلم میخواد

     

    منتظر ادامه جملش شدم……اما اون ساکت شد

     

    دلت چی میخواد؟

     

    هیچی بی خیال

    ا…متین دوست ندارم نصف نیمه حرف بزنی

    منم دوست ندارم حرمت بشکنم

    حرمت شکستن دیگه چه صیغه ایه ؟

    ببین ملیسا همونطوری که به خودم اجازه نمیدم تا محرم شدنمون حتی سر انگشتم لمست کنه دوست ندارم با گفتن بعضی چیزا هم حرمت بینمون شکسته بشه.تو مثل یه گلبرگی…ظریف و خواستنی ….دوست ندارم بهت صدمه بزنم

     

    این از اون حرفاسها…چقدر سخت میگیری متین…اینطوری

     

    من هیچوقت با نگاه گناه آلود نگات نکردم ….یا حتی برای سرکشی غرایضم لمست نکردم و تا محرمیتمونم نخواهم کرد.ببین ملیسا ارزش تو برام خیلی باست بالاتر از هر چیزی که فکر کنی.مثل یه الماس دست نیافتنی و با ارزش

     

    خیلی وقته فهمیدم از پس زبونت بر نمیام

     

    اوم….شاگرد شماییم بانو ….شما و بر نیومدن از پس کاری؟…محاله

     

     

    ***
    تا حالا شده احساس کنی خوشبختی تو رگات جریان داره و از لحظه لحظه زندگیت لذت میبری
    با متین بودم برام غیر قابل توصیف و قشنگ بودی ….جوری که حاضر بودم تموم دار و ندارمو بدمو با اون تموم لحظه هامو سر کنم

     

    حالا که کنارش قدم بر میداشتمو اون با محبت برام حرف میزد می فهمیدم که چقدر تو زندگیم جاش خالی بوده

     

    خانم خانما شما چه خریدایی داری ؟

    به چشمای مشکی و با محبتشخیره شدمو گفتم

    نمیدونم

    لبخند زد و دل من با دیدن لبخندش ضعف رفت

     

    دور زدن مائده و کورش اصلا کاری نداشت همین که مائده بلوزی پسندید و وارد مغازه شد متقابلا کورشم پشت سرش وارد شد و من و رو به متین گفتم بریم مانتو فروشی طبقه بالا و اون فقط با باز و بسته کردن چشمای مشکیش حرفمو تایید کرد

     

    توی خرید هیچ دخالتی نکردمو متین با سلیقه خودش برام مانتوی طلایی رنگ شیک و ساده ای که بلندیش تا زیر زانوهام بود و دقیقا فیت تنم بود رو پسندید و تاکید کرد که به خاطر رنگش فقط برا مهمونیای خونوادگی بوشم و من هم گفتم

     چشم سرورم

    یه روسری مشکی با طرح بته جقه طلایی واسم خرید

    متین جان من غیر شال چیزی سرم نمیکنم

    اما این روسری خیلی خوشکله

    پوفی کشیدمو حرفی نزدم

     

    کفش را هم مشکی پاشنه سه سانت با سگک کوچولوی طلایی انتخاب کرد

    من هم براش یه پیرهن مشکی رنگ چسبون آستین سه ربع انتخاب کردم و یه کت اسپرت عسلیکه چرمکاری روش انجام شده بود و خیلی بهش میومد

    حسابی تیغش زده بودم و از این بابت یکم ناراحت بودم

     

    خوب بریم سراغ لباس واسه ملیسا خانم

     

    باشه برا خرید بعدی …..مرسی

    وظیفم بود خانمم

     

    با شنیدن لفظ خانمم حال خوشی بهم دست داد

     

     

    دختر بی جنبه ای نبودم اما در رابطه با متین که هر حرف و هر رفتارش واسم جذاب بود ،کم می آوردم

     

    متین با مائده تلفنی صحبت کرد و بعد گفت

    بیا بریم طبقه ی پایین

    مائده با لبخند نگامون کرد و بعد یواشکی به من گفت

    فکر نکن زرنگی کردی و منو دک کردی …خودم خواستم تنهاتون بذارم

     

    خوب الان چیکار کنم تشکر….آخه جوجو اگه تو هم نمیخواستی تنهامون بذاری مگه کورش کنه ولت میکرد ؟

    آره …اینو خوب اومدی

    هوی مائده نشد از حالا این وسط موش بدوننی ها

    وا …چه چشم سفید

    قربون شما

    سر میز شام اونقدر خندیدیم و مسخره بازی در آوردیم که حد نداشت

     

    بماند که از اونجایی که متین خان با اخلاق های من آشنا بود میز را جوری انتخاب کرده بود که حتی یه سوسک نر هم به میز ما دید نداشت چه برسه به آدم

     

    اونشب که یکی از بهترین شبای زندگیم بود وقتی به خونه رسیدم مامان کیسه های خرید و دید و مجبورم کرد بپوشمشون

    وقتی منو تو اون مانتو دید گفت

    وای ملیسا این فوق العادس و سوسن هم



    ツ نمایش کامل ツ

    رویا
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    پست های سریالی

    بچه مثبت | قسمت پانزدهم


    سلام بلندی کرد و و با پسرا دست داد و کورش اونو پسر عمه مائده معرفی کرد

    روی اولین صندلی خالی نزدیک بهروز نشست

    وای ملیسا باورم نمیشه متین انقدر خوشکل و خوشتیپ بوده باشه

    خفه شو شقایق ….یوقت میشنوه فکر میکنه خبریه

    خدایی نگاش کن اصلا انگار از هالیود پاشده اومده

    خفه بمیر

    کورش و مائده هم نشستند

    مائده کنار من نشست و دستمو گرفت

    وای مائده چقدر یخ کردی

     

    فقط به خاطر اصرار خاله قبول کردم ……ولی عجب غلطی کردم

     

    کاملا مشخص بود که معذبه

    دستشو آروم فشار دادمو گفتم

    یکی دوساعت دیگه تمومه

    کورش یه آهنگی بذار صفا کنیم

     

    کورش زیر چشمی نگاهی به مائده کرد و گفت

     

    سیا تو دو دقیقه نمیتونی آروم بشینی

     

    حوصلمون سر رفت …….یهو بر میداشتید تفکیک جنسیتی هم  میکردید

    سیاوش

    کورش تقریبا داد زد و باعث شد یه لحظه همهمه سالن قطع بشه و همه به طرف میز ما برگردند

    مائده سریع گفت

     

    کورش خان خواهش میکنم

    کورش آروم شد و نگاش کرد

    ببینید دختر خاله کورش خان مهمونیای ما اصلا این مدلی نیس مخصوصا عمو جان منظورم پدر کورشه مهمونیای توپی میگیره اما حالا …….

    مائده سریع رو به کورش گفت

     

    آقا کورش نمیخواد مراعات مارا بکنید هر جوری قبلا مهمونی میگرفتید الانم عمل کنید

    ایول همینه ….محمود بپر سیستمو روشن کن تا من برم فلشمو از تو ماشین بیارم ….حالا که دیجی می جی یوخ …حداقل با همینا یه حالی ببریم

     

    چه جلافتا سیاوش عنتر …..نه بابا مائده هم راه افتاده ……….اگر چه میدونم اگه به احترام خالش نبود همین حالا مجلسو ول میکرد و میرفت …متینم همچین اخم کرده که انگار

     

    هنوز دو دقیقه نگذشته بود که صدای آهنگ بلند شد و به 20 ثانیه نکشید که دستی جلوم دراز شد

     

    جان

    سیاوش با نیش باز گفت

    پرنسس به این بنده حقیر افتخار یه دور رقصو میدند

     

    آخ جون رقص ………..وای متین

     

    نه خستم

    یه لحظه همه با تعجب نگام کردند

     

    خاک بر سرم از بس تو مهمونیا یه لحظه هم سر جام بند نبودم و مثل کش تمبون تا ولم میکردم وسط پیست بودم حالا که میخوام یکم خانم باشم همه تعجب کردند

    پاشو سر حال میای

    سرمو اوردم بالا تا جوابشو بدم که بین راه نگاه متین روی خودم دیدم

    سریع از نگاش رد شدمو به سیاوش اخم کردم

    شرمنده واقعا حوصله ندارم

    سیاوش بی خیال شد .. .. .. و رفت اما من هنوز سنگینی نگاهی را حس میکردم که هنوز معنیش برام بزرگترین مجهول زندگیم بود
    پریوش با اون لباس یقه بازش روی میز به طرف متین خم شد و تموم زار و زندگیشو سخاوتمندانه در معرض دید علاقه مندان قرار داد

    آقا متین افتخار یه دور رقصو بهم میدید

    ایش ایکبیری ……. متین فقط در کسری از ثانیه ناگش کرد و بعد سریع نگاشو دزدید و معذب چند بار دست توی موهای خوشحالتش کشید

    متاسفم بلد نیستم برقصم

    زهر مار پسره پرو حالا اگرم بلد بودی باید میرفتی میرقصیدی

    لا الله الا الله ….هر چی هیچی نمیگم این دختره چشم سفیدم بیشتر خودشو ولو میکنه رو این میز …..یوارکی بیا بخواب رو میزو خودتو راحت کن

     

    پاشید خودم یادتون میدم …….کاری نداره .. دختره کثافت مرض …..با اون قیافه دوزاری و موهای احمقش

    دختر باید خانم و نجیب باشه مثل ملیسا جون …عمرم …جیگرم .

    ممنون اینطوری راحتترم

    پریوش پشت چشمی نازک کرد و شقایق و یلدا هم بلند شدند یه قری بدند

    پریوش بلند شد و به سمت بهروز رفت و با هم جیم فنگ شدند

    هی خوش باشند با هم …منم که اصلا قرم نمیاد و خیلیم متین و خانمم

     

    حالا فقط من و متین و مائده و کورش سر میز بودیم کورش میوه و شیرینی را تعارفمون کرد و من فقط یه شیرینی برداشتم تموم حواسم پیش متین و رفتاراش بود تموم مدت رقص بچه ها سرش را با میوه خوردن و نگاه کردن به میز مقابلش گرم کرد

    ملیسا جون چه خبرا؟

    فعلا که خبرا دست شماست مائده خانم

    یکی از دخترای ایکبیری فامیل ملکی اومد و دستش و رو شونه کورش گذاشت و گفت

    کورش جون پا نمیشی بیای یه قری بدی ؟

    نه

    همچین محکم گفت نه که من جای دختره کوپ کردم

    ایش هر جور راحتی آروم تو گوش مائده گفتم

    چقدر پسر عمت تغییر کرده

    با ذوق گفت :به خاطر من این کارو کرد من ازش خواستم

    ای بمیری حالا نمیشد واسه دل خوش کنک من بگی واسه تو این کارو کرد

    به جهنم اصلا چرا باید واسم مهم باشه ….. محض کنجکاوی پرسیدم

    چرا اینو ازش خواستی

    ابروهاشو به طرز بامزه ای بالا پایین انداخت و گفت

    دیگه دیگه

    هی خوشکله پاشو ناز نکن ………… ای بمیرید همتون خوبه همین حالا گفتم من حال رقصیدن ندارم …..هنوز جواب پسر بهادری را نداده بودم که متین با شتاب از جاش بلند شد و از سالن بیرون رفت و مائده هم با نگرانی دنبالش رفت

    رو به کورش گفتم :چی شد یهو کورش شونه هاشو بالا انداخت و رو به پسره گفت

    مگه نشنیدی گفت حوصله ندارم برقصم

    پسره نکبت

    دیگه دلم طاقت نیاورد و بلند شدمو رفتم دنبال مائده و متین

    جلوی ساختمان که نبودند با عجله پشت ساختمان رفتم …….. مائده داشت باهاش حرف میزد .

    خودخواه نباش متین من همه اینا را از قبل بهت گفته بودم تو خودت قبول کردی

    مائده نمیتونم ..نمیتونم مثل سیب زمینی بشینم و هیچی نگم

    بابا داشتم خفه میشدم …تو منو درک کن

    خیلی خوب حق با توه

    اما یه کوچولو دیگه تحمل کن تموم میشه منم اصلا از این اوضاع راضی نیستم ….اما خوب به خاطر خالم ……. وای خدا آخه کدوم احمقی الان به گوشیم زنگ زد مائده و متین هر دوتاشون من و دیدند خوب ……خاک تو سر این شانس …….. از بس هول کرده بودم روبه اون دوتا گفتم

    سلام و این باعث شد که اخمای متین بیشتر تو هم بره و مائده هم غش غش بخنده

    حفظ ظاهر 123 نفس عمیق …اوهوم اینه

    مائده جون خالت کارت داشت

    باشه عزیزم ممنون …….. من هنوز مثل چغندر وایساده بودم که مائده رفت داخل و حالا من و متین تنها شدیم

    اینبار متین پوفی کشید و سرشو انداخت پایین

    نزدیکش رفتم و گفتم

    آقا متین مشکلی پیش اومده

     

    نگاهش بالا اومد و تو چشام استپ کرد … خدایا من چرا معنای این نگاهو نمیفهمم …….ای خاک بر سر نفهمم…….. چشاش از همیشه غمگینتر بود ………. الهی بمیرم چی شده بود

    من بابت قضییه آهنگ و این حرفا ازتون عذر میخوام

     

    اوا خاک بر سرم به من چه یهو جو گیر شدم و عذر خواستم آخه من نه سر پیازم نه ته پیاز

    متین پوزخندی زد و گفت

    من با اونا مشکلی نداشتم

    پس چی ؟

     

    وای خدا حالاست که بهم بگه پیچ پیچی آخه به تو چه دختره فضول

    تویی

    چشام اندازه دوتا نعلبکی شد

    من

    باز نگاش سر خورد تو چشام

    آره توی لعنتی هستی

    خدایا یعنی چی الان بهم توهین کرد ……….. خودشو رو زمین ول کرد و سرشو بین دستاش گرفت

     

    چرا فحشش نمیدادم چرا زودتر از اینجا نمیرفتم

    چرا با دیدن حال خرابش حال خودمم بد شد …من چم شده ؟

    ببین ملیسا ، خانم احمدی …. من احمق از همون روز اول که پامو گذاشتم تو اون دانشگاه خراب شده و تو جلوی همه بچه های کلاس با حرفات تحقیرم کردی عاشقت شدم …….میدونم به نظرت مسخرس …..اما موضوع اینه که من هر کاری برای فراموش کردنت کردم سودی نداشت ….آره میدونم الان پیش خودت میگی پسره دیوونس که با این همه فرقی که بین دنیامونه عاشقم شده و الانم داره بهم اعتراف میکنه …….اما به خدا دیگه نمیتونم…….باید تکلیف خودمو با تو دلم روشن کنم …دیگه به اینجام رسیده (با دستش اشاره به گلوش کرد) ……خواستم فراموشت کنم اما ندیدنت دیونم میکرد ….خدا هم خودش میدونه نگاهای دزدکیم به تو دست خودم نبود کار دلم بود

     

    از جاش بلند شد و مقابل من مبهوت ایستاد مستقیم به چشمام خیره شد و گفت

     

    نمیتونم بشینم رو صندلیو ببینم پسرا میاند و بهت پیشنهاد رقص میدند

    که کسی به جز من به چشمات خیره بشه ….که یکی به جز من دوست داشته باشه ……….که تو ……..مال کس دیگه ای بشی …….البته اونا مقصر نیستند تقصیر تویی که مال من و دنیای من نیستی که اگه بودی یه لحظه هم نمیذاشتم کسی به جز خودم با این قیافه ببیندت

     

    و بعد از جلوی چشام غیب شد …….خدایا …نکنه خواب میدیدم ….چی شد …چی گفت …کجا رفت

    هنوز مبهوت بودم خودمو به سالن رسوندم و از مامان اینا خواستم زودتر بریم خونه

    زشته آخه هنوز شامم نخوردیم

    مامان حالم فوق العاده بده

     

    مامان که رنگ و روی پریدمو دید قبول کرد فقط از مائده و کتی خداحافظی کردم و مامان بابا رفتند تا از بقیه خداحافظی کنند که مائده آروم گفت

    ملیس طوری شده ؟

     

    نه ….. فقط یکم حالم بده

    مطمئنی ربطی به متین نداره ؟

    نه …چطور مگه

    آخه اونم با یه خداحافظی سرسری رفت

    حرفی نزدم گیج و منگ همراه مامان بابا خودمو به خونه رسوندم و یه راست رفتم تو اتاقم
    برای اولین بار تو زندگیم تا صبح خوابم نبرد و حرفهای



    ツ نمایش کامل ツ

    رویا
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    پست های سریالی

    بچه مثبت | قسمت چهاردهم


    تو مطمئنی تصمیمت درسته؟

    تا حالا انقدر مطمئن نبودم از وقتی دیدمش یه لحظه هم فراموشش نکردم

     

    ببین کورش حرفاتو قبول دارم اما اول باید خونوادتو راضی کنی بعد مائده رو

     

    به مامان گفتم عاشق شدم اتفاقا خیلی خوشحال شد

    بهش گفتی طرف کیه ؟

    نه …اون با تو

    آخه به من چه من نه سر پیازم نه ته پیاز

     

    ملیسا تو با این زبونت میتونی مارم از سوراخ بیرون بکشی

    هندونه زیر بغلم نذار

    ملیسا تو را جون اونی که دوسش داری این کارو برام بکن تا آخر عمر نوکرتم

    اوم……..خوبه ،دوست دارم نوکرم بشی

    زد تو سرمو گفت

    بچه پررو

    خوب جدا از شوخی دقیقا من باید چی کار کنم

    از مائده و نجابتش تعریف کن اونقدر که مامانو مشتاق دیدارش کنی تو که مامانمو میشناسی

    باشه خوبه …نوکرم

    زهر مار

    من میرم دیگه

    کجا

    پیش مامانت

    ببینم چه میکنی

    ایش

     

    مامانش جلوی تی وی تو سالن مشغول دیدن فشن شو بود

    سلام

    سلام عزیز دلم اشرف (خدمتکارشون )گفت اومدی

    آره یه ساعتی هست

    خوبین شما؟

    مرسی الینا چطوره ؟

    سلام داره خدمتتون ….اومده بودم کورشو ببینم چندروزی بود ندیده بودمش

     

    لبخند معنی داری زد و گفت : خودشو تو اتاقش محبوس کرده بود …….. انگار تو دلش داشتند کیلو کیلو قند آب میکردند

    آره برام گفت داشته فکر میکرده

    پس بالاخره بهت گفت

    با تعجب گفتم

    آره خوب گفت که

    هنوز حرفم تموم نشده بود که بغلم کرد و بوسیدم

     

    از اولش میدونستم آخر گلوی کورش پیشت گیر میکنه

    تازه دوزاریم افتاد که چی به چیه نتونستم جلوی خودمو بگیرمو غش غش خندیدم

    بیچاره مامان کورش پیش خودش فکر کرد من یکی دو تخته ام کمه

     

    ببینید مثل اینکه سوءتفاهم شده کورش عاشق دوست من شده نه من

    چی؟

    مائده دوست صمیمیمو میگم

    اما من فکر کردم……. وسط حرفش پریدمو گفتم

    منو کورش مثل خواهر برادریم شما که باید بهتر بدونید

    آره راست میگی خودمم تعجب کردم

    ای خالی بند از رو هم که نمیره

    بله داشتم میگفتم

    یه روزی که کورش با من قرار داشت تصادفا مائده را دید از اون به بعد

    چه جور دختریه؟

    ماهه……….اونقدر خوبه که هر چی از خوبیاش بگم کم گفتم …نمیخوام فکر کنید که چون مائده دوستمه یا کورش ازم خواسته ازش تعریف کنم اینطوری دارم میگم

    کافیه خودتون فقط یه بار ببینیدش عاشقش میشید

    خونوادش چی؟

    خوب به دنیا که اومده مامانشو از دست داده باباش هم آدم فوق العاده محترمو با شخصیتیه

    میخوام ببینمش

    حتما ولی یه چیزی خود مائده از قضیه عاشق شدن کورش خبری نداره

    چشماشو ریز کرد و گفت :باور کنم که نمیدونه

    میل خودتونه ……به هر حال هر وقت خواستید ببینیدش بهم زنگ بزنید

    حتما

    ببخشید که زحمتتون دادم خداحافظ

     

    ***
    شب مائده زنگ زد و گفت که با متین صحبت کرده و دو سه تا فحشم بهم داد که چرا دل داداششو شیکوندمو از این حرفا
    یه لحظه خواستم در رابطه با کورش بهش بگم اما احساس کردم الان خیلی زوده و باید یه جورایی از جانب کورش و خونوادش مطمئن بشم بعد
    یه روز دیگه وقت داشتم جواب آرشامو بدم اگرچه تصمیمو گرفتم که جواب منفی باشه اما جلوی بقیه مخصوصا مامان نشون میدادم که مرددم و هنوز دارم فکر میکنم
    این جنگ اعصاب یه روزم دیرتر شروع بشه خودش خیلیه
    تو این مدت یه هفته اصلا آرشامو ندیدم و آتوسا هم دیگه زنگ نزد
    باید یه جوری از شر آرشام خلاص میشدم
    تو شماره های دو روز پیش شماره آتوسا را پیدا کردمو بهش زنگ زدم
    الو
    عق همچین با ناز گفت الو که احساس کردم نامزدشم

    سلام آتوسا

    تو که گفتی دوسش داری واسه چی دیگه زنگ زدی؟

    جواب سلام واجبه مامانت بهت یاد نداده ؟

    پوفی کشید و من ادامه دادم

    زنگ نزدم که نازتو بکشم …زنگ زدم چون فکر کردم واقعا آرشامو دوست داری بیشتر از من

    خوب حالا چرا عصبانی میشی اگه دوسش نداشتم که انقدر جلوی هر کسی خودمو خار و خفیف نمیکردم

    ببین آتوسا خانم من از آرشام متنفرم خودشم میدونه اما من نمیدونم چرا دست از سرم بر نمیداره

    واقعا

    پس چی فکر کردی زنگ زدم دور هم دو تا جوک بگیمو بخندیم

    خوب …اگه اینطوریه پیشنهاد ازدواجشو رد کن

    فقط منتظر بودم تو بگی …معلومه رد میکنم اما میخوام کلا شرش از سرم کم بشه ؟

    چرا ؟

    چرا چی؟

    چرا آرشامو نمیخوای اونکه

    پای یکی دیگه درمیون

    با خنده گفت :واقعا

    نه همینطوری

    از لحن جدیم نیششو بست و گفت :حالا چی کار کنیم

    خوب باید یه کاری کنم از چشم مامانم بیوفته

    چطوری؟

     

    دوست آتوسا که اسمش ناناز بود و کارش تور کردن پسرا و چاپیدنشون بودو در جریان امور گذاشیمشو شوتش کردیم وسط نقشمون

    اونقدر خودشو ناناز درست کرده بود که من که یه دختر بودم داشتم با نگام قورتش میدادم چه برسه به آرشام بیچاره

    سریع رفتم خونه و به مامان گفتم حاضر بشه تا بریم دیدن آرشام مامان گفت

    فردا میاد اینجا

    نه مامان باهاش هماهنگ کردم امشب یه جشن کوچولوی خانوادگی بگیریم

    محض احتیاط گوشیشو از تو کیفش کش رفتم

     

    با تک زنگ ناناز رو گوشیم سریع مامانو سوار ماشین کردم و گازو گوله کردم

    معلوم هست چه مرگیته

    مامانم من جواب مثبتو امروز به آشام دادم اونم گفت

    امشب یه جشن کوچولو بگیریمو فردا رسمی بیاد خاستگاری

    میدونستم سر عقل میای

    ناناز درو طبق نقشمون باز گذاشته بود و منم بدون تولید صدا درو باز کردمو ماشینو بردم تو

    صدای موسیقی بلند بود و مطمئنا صدای ماشینم از داخل شنیده نمیشد

    مامان گفت : دست خالی نباید میومدیم

    اوه مامان حالا حالا ها وقت داری

     

    مامانو فرستادم تو و خودمم پشت سرش وارد شدم

    آرشام کو

    تو سالنه

     

    گفت مهمون مهمی داره به سمت سالن که صدای موسیقی از اونجا میومد رفتیمو

    اوه اوه …قیافه مامان دیدن داشت

    انگار فیلم مثبت هیژده  میدیدم…..آرشام با بالاتنه ی لخت روی کاناپه دراز کشیده بود و نانازهم با اون تاپ کلته قرمز جیغش و اون دامن کوتاش روش خوابیده بود

    لامصب چه لبیم میگرفت

    مامان به خوش اومد و همچین داد زد اینجا چه خبره که من تو شلوارم از ترس ج.ش کردم

    آرشام بیچاره نانازو هل داد اونطرفو با تعجب به ما نگاه کرد

    حالا نوبت من بود

    پس مهمون مخصوصت ایشون بودند

    خیلی پستی آرشام…. من … من احمق که تازه داشتم عاشقت میشدم …تو با احساسات من بازی کردی هیچ وقت نمیبخشمت

    آرشام با بهت نگام میکرد یه چشمک و یه بوس نامحسوس براش فرستادمو در حالی که سعی میکردم نیشمو ببندم رو به مامان گفتم

    من تو ماشینم

    و الکی دستمو گذاشتم رو صورتمو ادای گریه کردن دراوردم و به سمت در خروجی دویدم سریع پریدم تو ماشینو پیازی که تو داشبورت بود و قاچ کردمو گرفتم جلوی چشمم و بعدم از پنجره پرت کردم بیرون

    ناناز که با یه بای بای سریع جیم زد و مامانم با خشم اومد تو ماشین و در بیچارشو همچین محکم بست که راست راستی اشکم برای ماشینم دراومد

    پسره لاشی آشغال حالیت میکنم با کی طرفی

    تو هم اینطوری به خاطر اون آشغال گریه نکن خوبه قبل از عقد شناختمش

    پدر اون مهلقا را در میارم….. اخ جون

    مامان …من …من دوسش دارم

    تو غلط کردی

    اما…….

    اما و اگه نداره تو خامی نمیفهمی این آدم ………. گوشیم زنگ خورد

    آتوسا بود

    بله

    تموم شد ؟

    آره

    مامانت کنارته

    آره

    باشه مرسی

    بای

    مامان تا صبح نخوابید و هم به مهلقا و هم به مامان آرشام زنگ زد و اونا را با فحشاش مستفیض کرد

    منم تا خود صبح فقط حال کردم
    گوشیو براشتم ….میخواستم ببینم اون آرشام پررو بعد از اون افتضاح باهام چیکار داره

    الو

    بالاخره کار خودتو کردی؟

    من فقط امتحانت کردم که چقدرم سربلند بیرون اومدی

    من یه عمر از این خراب شده دور بودم و با اداب غرب بزرگ شدم

    دقیقا بر عکس من ….فکر کردی برای چی خودمو به آب و آتیش زدم تا به همه بفهمونم ما به درد هم نمیخوریم……ولی خدایی هیچ وقت فکر نمیکردم دستت انقدر راحت واسه مامانم رو بشه

    من امروز میرم آمریکا

    خوب چی کار کنم نکنه توقع داری بیام فرودگاه بدرقه ات

    اصلا..فقط خواستم یاداوری کنم بهت که من تا حالا هر چی میخواستم بدست اوردم

    آ..آ…نشد دیگه هیچ وقت …تاکید میکنم هیچوقت منو به دست نمیاری اکی؟

    نمیذارم دست هیچ کس بهت برسه

    برو بابا دلت خوشه ….بای عزیزم انشاالله بری دیگه بر نگردی

    گوشی و قطع کردمو و با خیال راحت جلوی تی وی دراز کشیدم
    آخی زندگی چه زیباست
    دوباره گوشیم زنگ خورد
    ای بمیرید اگه گذاشتید دو دقیقه بکپم
    بله
    سلام ملیسا جون کتیم مادر کورش

    اوه سلام کتی خانوم حال شما

    خوبم ..امروز وقت داری یه قراری بذاریم این مائده خانومتونو را ببینم

    اوم……خوب نمیدونم چطوری به مائده بگم ….ولی باشه فقط قبلش باید باهاتون صحبت کنم

    امروز عصر میام دنبالت

     

    نه …من میام پارک سر کوچتون

    نمیخواستم مامان بویی ببره

    من داشتم براش نقش یه دختری که شکست عشقی خورده بودو بازی میکردم
    باید قبل از دیدن مائده کتی خانم را روشن میکردم
    از مائده و اخلاقیاتش و خانوادش برای کتی گفتم و اون فقط گفت
    نمیتونم باور



    ツ نمایش کامل ツ

    رویا
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    پست های سریالی

    بچه مثبت | قسمت سیزدهم


    وای خدا مائده عجب گیری بودا حالا چطوری دو درش کنم و برم براش کادو بخرم؟

    به مهمونایی که حالا نصف شده بودند و اکثرشون رفته بودند سر کارو زندگیشون نگاهی کردم

    پیش مادر متین رفتم و خیلی آهسته براش گفتم میخوام یه جوری منو بفرسته بیرون که مائده شک نکنه

    مادر متینم با لبخند گفت

    عزیز دلم مشکلی نیست ….فقط یه نیم ساعت صبر کن تا کار تقسیم سمنوها تموم بشه بعد با متین برو که میخواد سمنوها را ببره دم در خونه ها هم ثواب میکنی هم کارتو انجام میدی

    اوه چه شود …من و متین اگه با هم بریم که سحر سکته را زده

    وقتی مامان متین جلوی همه بهم گفت :پاشو عزیزم ملیسا جون کمک متین برو تا سمنو ها رو پخش کنید

    از نگاه بقیه بی اختیار خجالت کشیدم

    متین زودتر از من خودشو جمع و جور کرد و گفت

    مامان مزاحم خانم احمدی نشید من خودم تنها

    قبل از اینکه جملش تموم بشه سهراب گفت

    منم میرم کمکش

    ایش بمیرید همتون ….حالا همه زرنگ شدند

    مادر متین خیلی ریلکس گفت

    میخوام چندتا از سمنو ها را هم ملیسا بده به اقوامش ….بدو عزیزم دیر شد

    در مقابل چشمای شکه مائده و سحر و سهراب و متین خان چادرمو مرتب کردم و سرم پایین انداختم و با ناز گفتم

    چشم

    اوا موش بخوردم . . . . چه با حیام من

    سهراب کنه هم آخر نیومد و یه جوری بغ کرد که احساس کردم من زن عقدیشمو کار خلافی کردم

    ای بابا چه گیری افتادیمو

    خدا مادر مائده را بیامرزه با این وقت زاییدنش و تولد دخترش …آخه الان وقتش بود دقیقا توی مدت زمان قهر منو مامان بابام و سمنو پزون متین اینا…آخه چرا یه ذره آینده نگر نبوده

     

    خود درگیری دارم من

    متین سمنو های دستش و کنار بقیه سمنوها گذاشت و رفت توی ماشین نشست

    وا من جلو بشینم یا عقب

    اگه عقب بشینم که *کمر* مبارکم روی سمنوهای چیده شده روی صندلی عقب میسوزه و اگه جلو بشینم متین پیش خودش فکر میکنه خبریه

    متین به من که مستاصل نگاش میکردم نگاهی انداخت و یکم خم شد و در جلو را برام باز کرد

    این جنتلمن بازیاش منو کشته ……اصلا از جاش تکون نخورد حالا میمرد میومد پایین درو برام باز میکرد و میگفت

    بفرمایید

    هی هی ما از اولم شانس نداشتیم

    نشستم درو یکم محکم بستم

    متین بی هیچ حرفی راه افتادو بعدم دکمه پخشو زد

    دل دیوانه من به غیر از محبت گناهی ندارد خدا داند

    شده چون مرغ طوفان که جز بی پناهی پناهی ندارد خدا داند

    منم آن ابر وحشی که در هر بیابان به تلخی سرشکی بیفشانم

    به جز این اشک سوزان دل نا امیدم گواهی ندارد خدا داند

     

    .

    .

    .

     

    هی الهی بمیرم برا دلت چه سوزناک بود

     

    نکنه متین خان هم آره

     

    کار پخش سمنوها رو متین بدون اینکه اجازه بده من حتی از ماشین پیاده بشم انجام دادپ

    سوار ماشین که شد گفت

    خوب اینم ازآخریش

    حالا شما آدرسو بدید تا این چهارتا را هم برسونیم

    اول در خونه یلدا رفتم که بیچاره با دیدن من همراه با متین سنگکوب کرد اونم با دیدن چادری که روی سرم بود

    شقایقم اصلا نذاشتم متینو ببینه و خودم رفتم دم در آپارتمانشون سمنو را دادم

     

    کورشم که خودش امد سر کوچشون با قیافه داغون سمنو را گرفت و رفت

    در یه تصمیم آنی به متین آدرس خونه را دادم مطمئنا تو این ساعت روز نه بابا بود و نه مامان

    متین دم در خونه نگه داشت و من تعارفش کردم اما اون بدون اینکه نگام کنه محترمانه گفت منتظرم میمونه و من سمنو را برداشتم و سریع رفتم تو خونه

    سوسن با دیدنم تقریبا بال دراورد به سمتم اومد و محکم بغلم کرد…بهش گفتم نمیخوام کسی بدونه من سمنو اوردم و سوسن هم فقط قربون صدقم رفت که چقدر چادر بهم میاد

     

    سریع رفتم تو اتاقمو از تو چمدون سوغاتیهای مامان پارچه لیمویی رنگ خوشکلی که از کیش برام اورده بود را بیرون کشیدمو و سریع کادوش کردم واسه تولد مائده چون واقعا حوصله خرید نداشتم

     

    یکی دو دست لباس با حجابم انداختم تو یکی از کوله هامو سریع جیم زدم

    خوشبختانه هنوز مامان اینا نیومده بودند که از سوسن خداحافظی کردمو اومدم بیرون

     

    متین ماشینو اونطرفتر پارک کرده بود هنوز دو قدم دیگه تا ماشین داشتم که صدای ملیسا گفتن آرشام متوقفم کرد

     

    وای خدا اینو کجای دلم بذارم با نفرت برگشتمو نگاش کردم سریع خودشو به من رسوند

    یه دور دورم تابید و اروم دست زد و گفت

    براوو چه دختر با حجابی …انوقت چرا ؟

    به خودم مربوطه

     البته خوشکله ……….مسافرت شمال خوش گذشت ؟

    جوابشو ندادم و تو چشاش با نفرت خیره شدم

    کی انشاالله از شمال بر میگردید ؟

    هر وقت میلم کشید

    به میلت بگو زودتر بکشه ……برات برنامه دارم

    من باهات کاری ندارم

    اوه چه خشن …..از شمال که رسیدی خونه خودتو واسه مراسم ازدواجمون آماده کن

    من صد سال سیاه همچین گوهی نمیخورم

    فاصله اش را با هام کمتر کرد و گفت

    میخوری عزیزم به موقش بدتر از گوهم میخوری

    دستشو رو شونه هام گذاشت و خودشو بهم نزدیک کرد

    محکم عقب هولش دادم و گفتم

    برو گمشو آشغال

    اوم…..دلم واسه فحش دادنت تنگ شده بود ………بیا تو بغل عمو تا رفع دلتنگیم بشه و دستاشو دوباره برا بغل کردنم باز کرد

    چیزی شده

    من با خجالت و آرشام با تعجب به متین نگاه کرد

    اوه پس بگو این چادر به خاطر چی بود

    جدی به سمتم برگشت و گفت

    ولی یه چیزیو فراموش کردی اونم اینه که من تا حالا تو زندگیم هر چیزی رو خواستم به دست آوردم ………تو رو هم میخوام و

    خفه شو

    یه قدم سریع به سمتم اومد که متین سریع فاصله بین من و آرشامو پر کرد و رو به من گفت

    شما برید تو ماشین

    با ترس حالا به آرشام که با لبخند مرموزی متین را نگاه میکرد، نگاه کردمو یک آن ترسیدم که آرشام از قضیه شرط بندی چیزی بگه و متین

    آستین متینو گرفتم و کشیدمو و گفتم

    متین تو رو خدا بیا بر یم ولش کن

    آرشام بیتوجه به من به متین گفت

    جوجه تو این وسط چی میگی ؟

    من

    تو حرف متین پریدمو گفتم

    متین جون مامانت جون مائده …اصلا جون اون کسی که دوسش داری بیا بریم …جلوی همسایه ها بده

    متین آرشامو به عقب هل داد و گفت

    برو سوار شو

     

    سریع سوارشدم و متین هم نشست قبل از حرکت آرشام آروم به شیشه سمت من زد

    متین ماشینو روشن کرد

    و من نگامو از چشمای پر از شیطنت آرشام گرفتم و فقط شنیدم گفت

    دارم برات

    و این حرف بی اختیار لرزه ای به تنم انداخت

    متین حتی پخش ماشین را خاموش کرد و در سکوت با سرعت زیادی رانندگی کرد

    فقط پوف کشیدنهای عصبیش بود که سکوتو میشکست

     

    بی اختیار گفتم

    اون هیچ غلطی نمیتونه بکنه

    شاید بیشتر برای دادن اعتماد به نفس به خودم گفتم

    چرا با پدر مادرتون درست صحبت نمیکنید ؟

    چند بار باهاشون حرف بزنم …زبونم مو دراورد از بس گفتم و کسی نشنید

    مامانم که فکر می کنه من عقلم نمیرسه و هنوز صلاح زندگی خودمو نمیفهمم بابامم که رو حرف اون حرف نمیزنه

    پس علت اومدن خونه مائده این بود که شما راحت صحنه رو ترک کردید

    میخواستی چیکار کنم

    میموندید و محکم میگفتید نه

    خوب به خاطر این ،این حرفا رو میزنید که مامانمو نمیشناسی

    نه ….نمیشناسم …….اما شما را خوب میشناختم …دختری که تو تصورات من بود خیلی محکم تر از این حرفا بود ……همیشه حرفشو میزد حتی اگه به ضررش تموم میشد ….مثل اینکه اشتباه شناختمتون

     

    در جواب حرفاش فقط یه آه کشیدمو گفتم

    هیچ وقت درکم نمیکنی؟

    نه اما ازتون میخوام برگردید خونه و مثل همیشه باشید جسور و شیطون

     

    با تعجب نگاش کرم که مثل همیشه نگاشو ازم دزدید ….چی شد؟

    در خونشون پیاده شدم و یه تشکر سریع کردم و الفرار

    مائده ی گور به گوری را راضی کردم سریع بریم خونشون و اونم با هزار تا ناز قبول کرد

     

    از مامان متین یه عالمه تشکر کردمو همراه مائده راهی شدم
    روز تولد مائده تکلیف خودمو نمیدونستم
    باید الان بهش کادو بدمو تبریک بگم یا جشنی چیزی تو راهه

    برای همین وقتی مائده رفت

    wc

    سریع از تو حافظه تلفنشون شماره خونه عمش که به اسم عمه جون سیو بود گرفتم

    الو

    سام متین خان

    سلام خانم احمدی

    ملیسا هستم

    بله شناختمتون

    .
    من فکر کردم نشناختین آخه کل فامیل پدریم احمدی هستند گفتم با یکی دیگه اشتباه گرفتیدم

    امری داشتین

    شیطونه میگه بزنم تو پرش حیف که ممکنه مائده از دستشویی بیرون بیاد وگرنه من میدونستمو این بچه پرو

    واسه تولد مائده که امروزه و انشاالله یادتون نرفته برنامه ای دارین

    بله شب اونجاییم ……..لطفا به روش نیارید

    منتظر بودم شما فقط بگید ….فعلا بای

    امروز باید حال این بشرو بگیرم
    گوشیم زنگ خورد با دیدن شماره آرشام سریع گوشیو خاموش کردم
    بره بمیره عوضی
    تولدت مبارک ………..تولدت مبارک
    به خونواده کوچک مائده که توی حال کوچکشون جمع شده بودند نگاهی کردمو به این فکر کردم چرا هیچ کدوم از اقوام مادری مائده را ندیدم



    ツ نمایش کامل ツ

    رویا
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    پست های سریالی

    بچه مثبت | قسمت دوازدهم


    مائده جان آخه من کجا بیام؟

    یعنی چی

    یعنی چی نداره من خونه عمت نمیام

    اونوقت میشه دلیلشو بدونم…….. البته

    خوب

    خوب چی ؟

    اه….ملیسا مسخره بازی در نیار دلیلت چیه؟

    خوب من تا حالا تو همچین مراسمایی شرکت نکردم

    خوب اشکالی نداره …این بار میشه بار اولت

    مائده

    جان مائده

    خیلی خوب بابا

    راستش اینه که دوست ندارم با این تیپ و قیافه وارد جمعتون بشم

    اوه حالا همچین گفت من نمیام …………گفتم دلیلش چیه……….اتفاقا من یه چادر عربی دارم که بابا از مکه برام اورده اما چون قدش بلند بود و چادر نو هم داشتم برا همین اک گذاشتمش تو کمدم میدم بپوشی

    نه ….آخه من

    وای انقدر نه نه نکن ………..یه لحظه وایسا سریع به سمت اتاقش دوید بعد چند لحظه با یه چادر مشکی برگشت چادر و باز کرد و روی سرم انداخت

    دستاتو بکن تو آستینش….آهان ………..وای عالیه………خدای من ملیسا عین فرشته ها شدی

    به سمت اتاقش هلم داد و من خودم را با پوشش جدیدم درون آینه قدی اتاقش دیدم……….. سیاهی چادرم منو به یاد چشمان متین می انداخت

     

    دختر درون آینه با قیافه معصومانه اش به من لبخند زد و من مبهوت قیافه جدیدم بودم ……… با اینکه مشهد هر وقت میخواستیم وارد حرم بشیم چادر می انداختم ولی همیشه چادرم یه چادر سفید گل گلی صورتی بود

    اما حالا این چادر

    الو ملی …ملیسا…دختر …تو که خودتو تو آینه خوردی…….بیا بریم دیگه الاناس که بابا غر غر کنه

    از دختر درون آینه دل کندم و گفتم

    بریم

    خانه ی متین دارای حیاط خیلی بزرگی بود و سبک خونه با اون ایوان بزرگ قدیمی اما قشنگ بود خونشون تو شمال تهران یه جای خوش آب و هوا بود……از لحظه ی ورودم متین را ندیم ……نمیدونم چرا دلم میخواست عکس العمل متین رو وقتی منو با این چادر میدید ،ببینم

     

    مائده دخترا و خانومای زیادی که اونجا بودند را بهم معرفی کرد

     

    متین  چهار ريال پنجتا  تا عمو داشت که هر کدومشون یکی دو سه تا دختر داشتند ….همه چادری بودند و من خدا را شکر کردم که مائده این چادر را بهم داد

    مائده منو دوست صمیمیش معرفی کرد و عمه اش یعنی همون مادر متین چنان محکم بغلم کرد که احساس تنگی نفس کردم

    چندین بار بوسیدم و تو گوشم زمزمه کرد …..چقدر با این چادر خانم شدی و من با محبت نگاش کردمو گفتم

     

    ممنون

     

    از مائده یواشکی پرسیدم عکس رو دیوار که عکس مردی با چشمای شبیه به متین بود پدر متینه و مائده با آهی نگاش کرد و گفت

    عمو مهدی پدر متینه فوت شده خیلی سال پیش تقریبا متین 8 سالش بوده

    وای ……خدا بیامورزدشون

    خدا رفتگان شما را هم بیامرزه

    با یا الله یا الله گفتن چند تا پسر دخترا به تکاپو افتادند و دستی به مقنعه و چادر هایشان کشیدند و همگی بلند شدند

    مائده کنارم ایستاد و گفت

     

    اینا همه فامیلای متینند بعضیاشونم همسایهاشونن

     

    با چشم دنبال متین میگشتم که هنوز موفق به دیدنش نشده بودم

    دخترا سر به زیر وایساده بودند و یه سلام کوتاه به افرادی که وارد میشدند میدادند

     

    مائده گفت

    ملیسا من برم کمک عمه و

    منم میام

    ممنون ولی………… بدون اینکه منتظر ادامه حرفاش باشم زودتر از اون وارد آشپزخانه شدم

    خسته نباشید

    مادر متین لبخند بی دریغش را به روم پاشید و گفت

    درمونده نباشی عزیزم……. چه کمکی ازم برمیاد فقط تو را خدا تعارف نکنید که احساس غریب بودن بهم دست میده

    لبخند زد و به شیزینیها اشاره کرد و گفت

    تو ظرفا بچینش

    چشم

    شیرینیها را با حوصله تو دوتا ظرف خوشکل سنتی چیدمو مائده هم چای ریخت

    خوب تموم شد

    مادرمتین سرشو از لای در بیرون کردو سهراب را صدا زد

    بعد چند لحظه پسر قد بلند و خوش هیکلی با ریش بزی کوچولویی وارد شد و یا الله گفت

    بله زن دایی

    سهراب جان این چایی و شیرینیو ببر

    چشم ….یه لحظه بیرون رفت و با پسر دیگه ای وارد شد

    سلام زن عمو مادر متین جواب سلامش را به گرمی داد و پسر سلام کوتاهی به ما داد و سینی چایی را برد

    سهراب هم به سمتم اومد و شیرینی ها را از دستم گرفت و یک آن نگاش با نگام تلاقی پیدا کرد که سریع نگامو دزدیدم

    چند ثانیه مکث کرد و بعد از آشپزخانه خارج شد

    چندتا خانم دیگه هم برای کمک به آشپزخانه اومدند ……… گوشیم مرتب زنگ میخورد

    از دیروز دیگه جوابشو نداده بودم …….. به صفحه گوشی نگاه کردم عکس کورش که از نیمرخ زوم روی دماغش گرفته بودم روی صفحش بود

    الو

    خیلی بی معرفتی ………….گم شو من دیگه دوستی به نام ملیسا ندارم

    اوه جه خبره

    چه خبره ؟تو با کدوم دوستات رفتی شمال که نه یلدا و شقایقند نه اون دو تا مرغ عشقو نه من

    شمال ……….شمالم کجا بود

    پس کدوم گوری هستی ؟

    خونه دوستمم

    دوستت ؟

     

    برا اینکه ول کنه گفتم

    مائده دیگه

    ای وای من ……….خوب میگفتی با هم بریم

    زهر مار

    پس کجایی که انقدر شلوغه

    با ذوق گفتم

    اومدم سمنو پزون

    اوه چه با حال ………..ببینم متینم اونجاس

    ندیدمش

    اوکی بای

    وا خدا شفات بده

     

     

    موقع شام بود که صدای یا الله پیچید تو گوشم

    متین بود اینو مطمئن بودم

    آشپزخونه خیلی شلوغ بود و بیست سی  نفری اونجا وول میخوردند

    یکی از دختر عموهای متین درحالی که لپاش گل انداخته بود وارد شد و گفت

    زن عمو آقا متین کارتون دارن

    ای لال شی حالا میمرد خودش میومد اینجا

    عمه،  مائده جون قربونت برم برو ببین متین چیکار داره

    مائده با لبخند نگام کرد و اشاره کرد به دستای کفیش و گفت

    ملیسا میشه تو بری

    اوه مای گاد ………….کاش از خدا یه چیزه بهتر میخواستم مثلا……….اوم…..نمیدونم

    باشه گلم

    چادرمو مرتب کردمو رفتم بیرون

    قلبم تو حلقم میزد

    زهر مار چته

    به خودم تلقین کردم این یکی از پروژه های شرطبندی فراموش شدمه

    دیدمش به دیوار تکیه داده بود و به سقف نگاه میکرد تو اون شلوغی تک و تنها وایساده بود و تو فکر بود

    صداش زدم

    آقا متین

    نگاه متعجبش به سمتم برگشت و رو چادرم قفل شد

    و بعد نگاش آروم آروم بالا اومد و نشست تو چشام

     

    شک دارم بین اینکه چادرم سیاهتره یا چشاش

    مادرتونو مائده دستشون بند بود اینه که من اومدم ببینم کاری داشتید

    کاملا دستپاچه شد انگار یادش نمیومد چیکار داشته نگاشو از چشام دزدید و گفت

    سلام

    اوا خاک عالم من که سلام نکردم

    خودمو نباختم و گفتم

    سلام ببخشید فراموش کردم سلام کنم

    حالا به جوراباش خیره شده بود

    خوب……………….نفس عمیقی کشید و بعد یه چند لحظه مکث گفت

    به مامان بگید کوبیده ها را اوردم ………..دیگ برنجم پشت دره اونجا میکشند یا بیارم تو آشپزخونه

    یه لحظه

    داخل آشپزخونه برگشتمو کسب تکلیف کردم

    عزیزم بگو بیارند اینجا

    پیش متین که برگشتم اینبار نگام نکرد و فقط گفت

    چشم

    سفره خوشکلی سرتا سر حال بزرگشون پهن شد و همه در چیدن اون همکاری کردند

    درست برعکس مهمونیای ما که توش مهمون از جاش تکون نمیخورد و حتی خود صاحب خونه هم فقط به خدمتکارا دستور میداد

    صفایی که چیدن این سفره داشت کجا و میز پر زرق و برق و اشرافی مهمونیای ماها کجا

    وقتی میخواستم سینی که حاوی کاسه های بلوری کوچولوی پر از ترشی بود که دهنم از دیدنش آب افتاد و به سهراب بدم

    رگ غیرت بچه مثبتمون قلمبه شد و رو به من گفت

    شما بفرمایید لطفا …. و به در آشپزخونه اشاره کرد

    زیر لب غر غر کردم

    بچه پر رو

     خدا به داد زنش برسه حتما از اوناس که صب تا شب تو آشپزخونه میشوره میساوه

    منظورم این نبود بری تو آشپزخونه به قول خودت بشوری بساوی

    زیاد دوست ندارم سهراب دور و ورت باشه البته خودت مختاری

    در تموم مدتی که متین جوابمو شیش تا شیش تا میداد دهنم باز مونده بود و به این فکر میکردم مگه صدام چقدر بلند بود که این بشر شنید اصلا همش به جهنم این کی دنبال من راه افتاد سینی ترشی تو دستشو چیکار کرد

     

    ای خدا منو بکش که انقدر سوتی ندم

    وای خدا ، من که منظورم زنش بود

    مائده منو از تو شوک در اورد و متینم سریع ازم دور شد

    ملیسا چی شده ؟

    چرا متین عصبانیه ؟

    چه میدونم ……… مادر متین و متین همه را سر سفره دعوت کردند و من خوشمزه ترین غذای عمرمو خوردم

    آخرای غذا بود که موبایل متین زنگ خورد و متین گفت

    سلام

    آره داداش همین کوچس

    دم در ریسه رنگی زدم

    الان میام دم در

    متین از سر سفره بلند شد

    چی شده عمو ….. رو به عموش گفت

    یکی از دوستامو دعوت کردم الان رسید

    و بعد سریع رفت

    صدای یاالله گفتن متین و بعد ورود اونو

    چشام اندازه یه نعلبکی باز شد

    ای تو روحت کورش

    کورش به همه سلام بلند بالایی کرد و مثل بچه های مثبت سر به زیر اومد تو

    مائده که کنارم نشسته بود با تعجب به سمتم برگشت و پرسشی نگام کرد

    شونمو بالا انداختم و با چشای ریز شدم به کورش که حالا سر سفره کنار متین نشسته بود نگاه کردم

    کورشم همزمان سرشو بالا آورد

     

    به احتمال صد و یک درصد  داشت دنبال مائده میگشت که نگاش به من افتاد



    ツ نمایش کامل ツ

    رویا
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    پست های سریالی

    بچه مثبت | قسمت یازدهم


    اونروز هر چی با کورش حرف زدیم فایده نداشت و پاش را کرد تو یه کفش که قاپ مائده را میدزده

    از جانب مائده مطمئن بودم اما دوست نداشتم اصرار کورش وجه ی مرا جلوی مائده خراب کنه گرچه میدونستم کورش آدمیه که امروز یه تصمیمی میگیره و فرداش به روی خودشم نمیاره پس جای امید بود

    مخصوصا اینکه مائده با دخترای اطراف کورش یه دنیا فرق داشت از جمله باخودمن

    سوغاتی سوسن و همون موقع که رسیدم دادم و مال بقیه را هم گذاشتم تو اتاقم چون هنوز خانواده عزیزم از سفرشون برنگشته بودند

    از روزی که از مشهد اومدم غیر از نمازای صبحم که یک درمیون قضا میشد بقیه را میخوندم و اونطور که فهمیدم شقایقو یلدا هم همینطور بودند

    دو روز استراحت کردم تا مامان اینا هم اومدند

    مامان پوستش از آفتاب برنزه شده بود و با چندتا چمدون خرید از کیش که مطمئن بودم نود و نه درصد انها لباسه برگشت

    بایاد اوری اینکه حتی یه تماس خشک و خالیم باهام نگرفتند به سردی به هر دوشون سلام کردم

    بابا سرمو بوسید و به اتاقش رفت

    اوج محبتش واسه من همین قدر بیشتر نبود گاهی وقتا شک میکنم که بچه واقعیشون باشم

    مامانم هنوز کلمه ای از دهانم خارج نشده گفت

    ملیسا واقعا که عجب مسافریو از دست دادی خیلی خوش گذشت

    به منم خوش گذشت

    مامان پوزخندی زد و گفت با اون دگوری ها _ منظورش دوستام بودند؟

    مامان نیومده شروع نکن

    اخمی کرد و گفت : آتوسا اونجا خودشو واسه آرشام تیکه پاره کرد اونوقت توی احمق رفتی زیارت

    پس خدا را شکر میکنم که نیومدم چون حوصله اون دوستای مسخرتو نداشتم ……مخصوصا آتوسا

    مامان که انگار خودشم از این بحثای تکراری خسته شده بود رو به عباس آقا که مشغول جابه جا کردن چمدونهای مامان بود گفت

    اون زرشکیرو بذار تو اتاق ملیسا مال اونه

     

    ممنون مامان اما

    من خستم بعدا باهات صحبت میکنم

    آهی کشیدمو وارد اتاقم شدم چمدون سوغاتی های مامان اگرچه برایم جذاب نبود اما حداقل میتوانست وقتم را پرکنه شبش هم سوغاتی های هر دوشونو بهشون دادم ……. بابا که از خریدم خیلی خوشش اومد …. مامانم چیزی بروز نداد ولی میدونم اگه راضی نبود صد بار میگفت

     

     

    ماشین را توی پارکینگ دانشکده پارک کردمو به سمت کلاسم رفتم تو راه با متین برخورد کردم

    سلام

    فقط یه ثانیه نگاهم کرد و گفت

    سلام

    بعد چند ثانیه مکث گفت

    ببخشید من عجله دارم با اجازه

    بهم برخورد پسره امل روانی

    اصلا تقصیر خودمه که بهش سلام کردم …..حقا که بی لیاقته

     

    نازنین و بهروز با دیدنم اونقدر تحویلم گرفتند که تصمیم گرفتم هر چند یک بار دورشون بزنم تا منو نبینند و عزیز بشم

    با ورود کورش به کلاس همه سرها به سمتش برگشت

     

    معلوم بود با عطر هوگویش دوش گرفته و با اون کت و شلوار مشکی و کروات دودی خیلی خواستنی شده بود مطمئنا اگه فرناز امروز غائب نبود از کرده خود پشیمون میشد که چرا راحت کنار کشید

     

    اوه سلام خوشتیپه از این طرفا

    به لبخند کورش که به حرف شقایق زد نگاه کردم

    مطمئنا این تیپ زدنش واسه انجام کار مهمی بود وگرنه کورش برای مهمونیهای رسمیمان هم لباسهای اسپرت میپوشید

     

    حتی سهرابی هم به کورش گفت

    نکنه امشب عروسیته

    و کورش با خنده جواب داد خدا نکنه اونروز برسه که من خر شم زن بگیرم

    سهرابی با نگاه خیره اش به من جواب داد

    اونش دیگه دست خودت نیست دست دلته

    از این حرفش بدنم مور مور شد و اخم کردم

     

    بعد کلاس دنبال کورش راه افتادم تا ته و توی قضیه را در بیارم

     

    کجا به سلامتی

    اگه غر غر نمیکنی و عصابمو خورد نمیکنی بگم

    وای نه از همون که میترسیدم داشت به سرم میومد

    کورش ….مائده

    بای هانی …….همین امروز بهت ثابت میکنم تو در موردش اشتباه میکردی

    توی پارکینگ رسیدیم که دهنم باز موند ماشین خدا تومنی باباش زیر پاش بود و رنگ کت و شلوارشم با اون ست کرده بود

     

    چیه

    نگو بابات بهت داده؟

    نه بابا سوئیچو کش رفتم ……..شب احتمالا خونمو میریزه

    حق داره

    آدم یه دوست مثل تو داشته باشه دشمن میخواد چیکار

    توی ماشین نشست و دوباره عطر زد و برام دستی تکون داد به سبد گل پشت ماشین که مطمئنا برای مخ زدن مائده بود نگاهی کردمو آهی کشیدم

    انگار تصمیمش خیلی جدیه

    به شقایق که پشت سرم به رفتن کورش خیره شده بود نگاه کردمو گفتم

    به نظرت چیکار کنم

    هیچی

    خسته نباشید با این همه فکر کردن

    مثلا میخوای چیکار کنی

    چه میدونم …..آهان زنگ بزنم به مائده همه چیو بگم

    اونوقت اگه کورش فهمید ،میدونی که چقدر کینه ای…….شاید بره به متین بگه که تو شرط

    وسط حرفش پریدمو گفتم

    آره راس میگی بهتره منتظر عکس العمل خود مائده باشیم

    با این همه دک و پوزه کورش کوه هم جلوش کم میاره چه برسه به مائده

    بقیه بچه ها هم بهمون رسیدند و همگی راهی کافی شاپ شدیمو من خواسشتم سوغات بچه ها را بهشون بدم که یکی دستش را از پشت سرم جلوی چشمام گرفت

    با لمس دستای مردونش چندشم شد و سریع خودمو جلو کشیدم

     

    سلام عشق من

    اه اینو دیگه کجای دلم بذارم یادم باشه به بچه ها بگم پاتوقمونو عوض کنیم

    سلام آرشام خان

    مسافرت خوش گذشت

    شنیدم به شما با وجود آتوسا جون بیشتر خوش گذشت

    کم نیاورد و گفت

    اون که صد البته

    رو به بقیه هم سلام کرد و با گفتن با اجازه بدون اینکه منتظر حرفی باشه سریع روی صندلی کنارمون نشست

     

    کورش خان کجاند

    شقایق با لودگی گفت:رفته گل بچینه

    همگی پقی زدیم زیر خنده

    به چه کیف پولای قشنگی

    بهروز با خنده گفت : ملیسا جون زحمتشو کشیده

    میدونستم اگه چیزی بهش ندم مامان سر فرصت کلمو میکنه واسه همین کیف پولایی که واسه شقایق و یلدا خریده بودمو و هنوز از کیفم درشون نیاورده بودم

    بیرون اوردم و یکیش دادم بهش

    دست تو جیب کتش کرد و جعبه کوچیکی بیرون کشید اینم برای تو

    در جعبه را باز کردمو و با دیدن دستبند زیبای طلا سفید اخمام تو هم رفت

    شقایق جعبه را از دستم گرفت و دستبندو با احتیاط بیرون اورد

    وای خیلی نازه…….

    چه خوش سلیقه

    یاد بگیر بهروز خان

    به ابراز نظر بچه ها لبخندی زدمو رو به آرشام گفتم

    خیلی لطف کردی ولی نمیتونم قبول کنم

    چرا……. تو قبول میکنی …به عنوان کادوی یه دوست که تو مسافرتش حتی یه ثانیه هم از فکرت بیرون نیومد

    ممنون

    به شقایق که هنوز به دستبند مات مونده بود گفتم شقایق دستبند و بذار تو جعبش و پسشون بده

    ملی من فکر کردم قبول کردی

    تو اشتباه فکر کردی …….من کادویی که ……… آرشام

     

    وسط حرفم پریدو گفت

    استپ خانمی ………بهم کادو دادی بهت کادو دادم

    آخه

    نازنین با حرص گفت

    اما و اگه و نداره

    من کی گفتم اما و اگه، گفتم آخه

    حالا هر چی

    خیلی خوب ممنون آرشام خان

    با هزار بدبختی آرشامو پیچوندیمو رفتیم خونه کورش تا ببینیم چی شد خدمتکار در و باز کرد و ما با سر و صدا وارد شدیم

    مامان کورش خیلی تحویلمون گرفت

    کورش هست

    گفت:کورش تو اتاقشه

    نمیدونم چشه دمغه این سبد گلم اورد انداخت اینجا

    اوپس …….کورش گاف داده بدون در زدن پریدیم تو اتاق و همچین نعره کشیدیم که فکر کنم کورش تو شلوارش جیش کرد

    زهر مار چه خبرتونه دراز کشیده بودما……دخترای روانی

    بهروز تو از اینا هم بدتری

    خیلی خوب بابا بی جنبه

    بهروز با مسخرگی گفت

    شیری یا روباه آق کورش

    فعلا که یه بچه آهوی بی پناهم گیر یه مشت زامبی شقایق با مشت کوبید پس سرشو گفت

    زهر مار حالا هی ننه من غریبم بازی در بیا

    جدی به کورش گفتم

    مائده رااذیت که نکردی

    اذیت کجا بود

    بهش گفتم تصادفی دیدمشو بیاد برسونمش گفت

    صلاح نمیبینم باهاتون بیام . گفتم حداقل یه کافی شاپی قهوه ای شماره ای

    گفت:دلیلی نمیبینه اصلا سرشو نیاورد بالا ببینه من انقدر تیپ زدم یا با یه گونی اومدم…….ماشینو بگو بابام میخواست خفم کنه اونوقت خانم یه نگاهم بهش ننداخت

    با موتور گازی میرفتم انقدر زورم نمیومد

    اونقدر بهش خندیدیم که اشک از چشامون جاری شد

    من که از همون اول گفتم مائده اهل این حرفا نیست

    کورش چند بار زیر لب مائده مائده گفت و بعد رو به من گفت

    دختره بهم میگه به حرمت دوستیم با ملیسا باهات برخوردی نکردم که دیگه پاتو از گلیمت درازتر نکنی

    اااا.پس حسابی شستت

    شقایق خندیدو گفت

    بدو میخوام بندازمت رو بند تا خشک شی

    یلدا گفت اتوتم با من

    ا مزه ها

    کورش واقعا عصاب نداشت چون بدجور خورده بود تو پرش …. ما هم سریع جیم شدیم

     

    ***

     

    رفتارای سهرابی طرز نگاه کردن و بعضی حرفاش دیگه واقعا اعصاب برام نذاشته بود …………. سهرابی همیشه اخمو حالا نیشش تا بنا گوشش باز بود و به قدری تحویلم میگرفت که تمام بچه ها هم به رفتار جدیدش مشکوک شده بودند

    از همه بدتر غیرت کورش و بهروز بود که منو هلاک کرده بود…… بهشون گفتم رفتارای سهرابی مشکوکه

    کورش گفت

    به نظر من که این چند ترم باقی مونده را سر کارش بذار تا پاست کنه و بعدش تو رو به خیر و اونو به سلامت

    بهروزم مثل بوقلمون کله اش را



    ツ نمایش کامل ツ

    رویا
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    پست های سریالی

    بچه مثبت | قسمت دهم


    هنوز پام به خونه نرسیده بود که دم ساختمون ماشین آرشامو دیدم

    اه …حوصله این یکیو اصلا ندارم

    اومدم برگردم که مامان مچمو گرفت و صدام کرد

    برگشتم و به مامان که دم در ورودی با لبخند نگام میکرد نگاه کردم

    تا حالا یاد ندارم مامان برای استقبال از من اومده باشه

    واقعا این کارش نوبر بود

    سلام

    سلام عزیزم بیا تو

     

    نه بابا …کاش آرشام همش میومد خونمون تا مامان من یکم مهربون میشد

    با ابروهای بالا پریده نگاهش کردم و یه پوزخند تحویلش دادم

    مامان جان کشته مرده این ابراز محبتتم

    مامان بی توجه به حرفم دستش رو پشت کمرم گذاشت و تقریبا هلم داد توی خونه ………..

    آرشام و مامانش همراه با مهلقای عزیز تر از جانم که میخواستم سر به تنش نباشه روی مبلها لمیده بودند و مشغول خوردن میوه ها بودند.

    مامان زیر گوشم گفت

    حواست به رفتارت باشه

    خیلی سرد با همه سلام احوالپرسی کردمو گفتم

    با اجازه برم لباسامو عوض کنم

    یه دقیقه کمتر دیدنشونم غنیمتی بود

    با برگشتن دوباره ام به سالن مهلقا که مشغول حرف زدن بود ساکت شد و مامان با هیجان ساختگی به سمت من برگشت و گفت

    ملیسا عزیزم ….ببین مهلقا جان چه پیشنهادی داد…….. دلم میخواست بگم به من چه پیشنهادش بخوره تو سرش …اما در عوض لبخند تصنعی زدمو و کنار مامان نشستمو خودمو آماده ی شنیدن نشان دادم

     

    مهلقا جون میگه چند روز تعطیلی رو بریم ویلای کیش

    چون اونجا……. عق…….واقعا این حرف نمیزد نمیشد بمیره با این پیشنهاداتش

    وسط حرف مامان پریدمو گفتم

    وای مامان چرا الان داری بهم میگی

    مامان چشماشو ریز کرد و گفت

    چطور مگه

    از طرف دانشگاه دارم میرم اردوی چند روزه

    آرشام سریع گفت

    کجا؟

    به تو چه پسره پر رو  ……..حالا چی بگم

     

    یهو یاد حرفای مائده افتادمو و گفتم

    مشهد از اینور اونور صدای کجا گفتن بلند شد

    با اعتماد به نفس خاصی پای راستمو روی پای چپم انداختمو گفتم

    مشهد دیگه

    مامان که از تعجب چشاش قدر گردو شده بود سریع خودشو جمع و جور کرد و گفت

    خیلی خوب حالا هر جا ….فردا کنسلش کن

    نمیشه ………..چون من به دوستام قول دادم ……………. مامان انگار زمانو مکان از دستش در رفت چون مهلقا و بقیه را فراموش کرد و رو به من با صدای بلندی گفت

    شما خیلی بی جا کردید

    مامان چرا زور میگی نمیتونم بیام چون نمیخوام بیام

    ….تو ….

    مهلقا بین حرفای مامان پرید و گفت

    اما ملیسا جان ما این سفرو به خاطر تو و آرشام ترتیب دادیم

    با حرص گفتم

    شما لطف کردید اما واقعا نمیتونم دل دوستامو بشکنم

    پس خود به خود رفتن ما هم منتفیه

    به سمت آرشام که بعد از گفتن این حرف با پوزخند نگام میکرد برگشتمو گفتم

     

    هر جور راحتید………… با گفتن با اجازه به سمت اتاقم رفتم

    قیافه مامان جوری بود که کارت میزدی خونش در نمیومد

    هنوز دو دقیقه نبود که توی اتاقم نشسته بودم که دو تا تقه به در خورد

    و بعد صدای آرشام که گفت

    اجازه هست

    بفرمایید

    وارد اتاق شد و کنارم روی تخت نشست

    بی مقدمه گفت

    چرا از من بدت میاد؟

     

    به صورت در همش نگاه کردمو گفتم

    اینطوریا نیست

    پس چطوریاس؟

    راستش من دفعه قبلم بهت گفتم موضوع تو نیستی من کلا با ازدواج مخالفم چه برسه تو این سن و سال …من هنوز بچم

    قبول …..اما قرار شد بهم فرصت بدی….تو ازم فرار میکنی

    حوصله مسخره بازیو ندارم

    این مسخرس که من عاشقت شدمو و قصد دارم کاری کنم که تو

    بسه تو رو خدا…..من نمیخوام کاری که دوست ندارم انجام بدم

    خیلی خوب راجع به کیش اومدن اصراری ندارم اما میخوام بدونم واقعا داری با دوستات میری مشهد

    آره من و یلدا و احتمالا شقایق

    و این مشهد رفتنت به خاطر شرطبندی بچگانت که نیست؟

     

    با حرص بهش توپیدم

    نخیر ضمنا اگه سوالاتت تموم شد شرطو کم کن میخوام بخوابم

    خندید و لپمو کشید و گفت

    اخما و فحشاتم نانازه

    عق …برو بیرون بچه پرو

     

    اکی هانی ….بای

    ***

    با رفتن آرشام از اتاقم نفس آسوده ای کشیدم و فکر کردم حالا با قضیه مشهد چه کنم

    حالت خوبه ملی

     

    آره چطور مگه

     

    آخه این حرفا چیه که میزنی؟

    شقایق شلوغش نکن……ببین منو یلدا که موافقیم و میریم ….اما تو اگه دوست نداری میتونی نیای

    خدایا من آخرش از دست تو دیوونه میشم

    تو دیوونه بودی عزیزم…..حالا آخرش چیکار میکنی میای یا نه؟

     

    میخوام برم پیش مائده ثبت نام کنم

    نخیر ….خودتو یلدا برید من حوصله این مسافرتا رو ندارم

    اکی اگه پشیمون شدی بهم بزنگ

    نازنینم میاد ؟

    اصلا بهش نگفتم چون میدونم نمیاد

    خیلی خوب اسم منم بنویس

    دنیا دیده بهتر از ندیدس

    آ…قربونت بره …..باشه دختر گلم من رفتم

    زهر مار وایسا منم بیام ….یلدا کجاس ؟

    خونشون…..نمیدونه میخوایم بریم ..میخوام سوپرایزش کنم

    مائده از آمدنمون خیلی اظهار خوشنودی کرد و قرار مدارا گذاشته شد

     

    یلدا از خوشحالی روی پا بند نبود

    شقایق یکم دمغ بود و خودم هم تو فکر

    مامانم حتی به خودش زحمت نداد باهام خداحافظی کنه

    بابا فقط گفت : حسابتو پر کردم …… و سوسن صد بار اشک تو چشماش جمع شد و گفت

    خانم جان التماس دعا ……از امام رضا بخواه منو هم بطلبه ….. صد بار هم بهم گفت

    امام رضا دوستت داشته که طلبیدست

    توی ترمینال ایستاده بودیم که مائده و متین همراه یه خانم میانسال با چهره خیلی مهربون به ما نزدیک شدند

    مائده با دیدنم سرعت قدمهاش را تندتر کرد و خودش را به ما رسوند و مرا محکم در آغوش گرفت

    وای ملیسا جان نمیدونی چقدر خوشحالم که تو و دوستای گلتم میاید

    ممنون

    با شقایق و یلدا هم دست داد و گفت

    راستی معرفی میکنم عمم مریم جون که از مادری چیزی برام کم نذاشته

    خوشبختم ….. لبخند مهربانی زد و گفت

    منم همینطور بچه ها تو خونه خیلی ازت تعریف میکنند مشتاق بودم ببینمت

    بچه ها از گلی خودشونه

    چی شد …بچه ها ….منظورش چیه مگه متینم ……… به سمت متین که کمی دورتر از ما ایستاده بود برگشتم برام سری به نشانه سلام تکان داد و سریع نگاهش را دزدید

    بعدم با یه قدم بلند به سمت ما آمد و سلام کرد

    همگی جوابش را دادیم و با شنیدن صدای دوستای مائده که به سمت ما آمدند متین دوباره به جای اولش برگشت

     

    مادر متین آدم واقعا تو دل برویی بود توی همان زمان کم خودش را توی دل همه ما جا کرد

    موقع خداحافظی هم قران روی سر ما گرفت و ما از زیر آن گذشتیم و وارد اتوبوس شدیم

    هنوز پایم را روی پله اول نگذاشته بودم که متین صدام کرد

    ببخشید خانم احمدی یه لحظه

    به یلدا که از بس با آرنجش به پهلویم میزد پهلویم سوراخ شد و ابروهایش که به حالت بامزه ای بالا پایین میرفت اخمی کردمو و کنار متین رفتم

     

    با من کاری داشتید

    بله …میخواستم ازتون خواهش کنم مواظب مائده باشید اون آسم داره و باید اسپریش همیشه همراهش باشه اما از اونجایی که حواسش به همه چیز هست غیر از سلامتی خودش کم میشه همراهش ببره

    دست توی جیبش کرد و دوتا اسپری به من داد و گفت

    لطفا اینا همیشه همراهتون باشه

    باشه حتما

    فقط لطفا به خودش نگید من بهتون دادم

    یعنی دروغ بگم

    لبخند با نمکی زد و گفت

    اصلا …فقط حقیقتو بهش نگید

    خوبه …اینم یه جورشه

    خوب با اجازتون

    اه …راستی منو اونجا حتما دعا کنید

    سرشو بالا اورد و نگاه سیاهش را روانه نگاهم کرد

    بی اختیار گفتم

    حتما ….. برای اولین بار این من بودم که نگاهم را از چشمانش گرفتم و گفتم

    خداحافظ…. آرام زمزمه کرد به سلامت مراقب خودت باش

     

    **

    یلدا از بس بهم متلک پروند دیگه از کوره در رفتمو و دو تا فحش آبدار بهش دادم

    شقایق سرشو از وسط دوتا صندلی جلو آورد با خنده گفت

    حالا چرا قاطی میکنی ؟

     

    خوب راست میگه بچم …وقتی اومدی تو اتوبوس لپات گل انداخته بود

    زهر مار آخه چرا باید سرخ بشم وقتی که اون فقط ازم خواسته مواظب دختر داییش باشم

    خوب دو حالت داره یکی اینکه تو راست میگیو اون فقط خواسته تو مواظب مائده باشی پس سرخ شدنت نشون میده تو عصبانی شدی و حسودیت شده

    و حالت دوم اینکه تو داری خالی میبندی و بچه مثبت کلاس حرف از دلدادگیو این شر و ورا زده

    و از اونجایی که تو خیلی خجالتی و خانمی سرخ و سفید شدی که البته این حالت یه جورایی تخیلی به نظر میرسه حالت اول بیشتر با عقل جور در میاد

     

    ضمنا چرا این شازده پسر از کس دیگه ای نخواسته مواظب دختر دائیش باشه ؟

     

    با خنده گفتم

     راست میگی با عقل اما تو که عقل نداری عزیزم

    ضمنا اونش دیگه به شما مربوط نیس

     

    یلدا غش غش خندید و گفت

    ولی خدایی اگه شما دوتا بخواید با هم ازدواج کنید چه شود مثل اینه که یخ و آتیش کنار هم باشند

    میشه لطفا نظریاتتونو برا خودتون نگه دارید

    اولا من هیچ وقت ازدواج نمیکنم ..دوما اگه یه زمانی خر شدمو خواستم ازدواج کنم برای همسرم معیارای مخصوص به خودمو دارم که به احتمال صد و یک درصد  تو هیچ بنی بشری پیدا نمیشه

     

    شقایق به حالت مسخره



    ツ نمایش کامل ツ

    رویا
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    پست های سریالی

    نمایش بیشتر
    user_send_photo_psot

    *~~~*****~~~*

    دود اسپند سریع جذب مغز می شود و آنرا گرم می‌کند

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ...

    user_send_photo_psot

    نادرشاه و گدا

    روزي نادر شاه براي زيارت به حرم امام رضا در حرکت بود
    به نزديکي هاي ...

    user_send_photo_psot

    *~*~*~*~*~*~*~*

    سالها پیش عمویم به من شطرنج بازی کردن را یاد داد خیلی سخت بود. آنقدر ...

    user_send_photo_psot

    ^^^^^*^^^^^
    آدم های صبور هیچ وقتی چیز را فراموش نمی کنند
    زخم ها را می شمارند این ...

    user_send_photo_psot

    ♥♥.♥♥♥.♥♥♥

    اگر از من بپرسید که برای انجام چه کاری به این دنیا ...

    user_send_photo_psot

    به نام خالق اتم‌ها و عناصر

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○

    ارام باش!
    ازچه ...

    user_send_photo_psot

    نامه امام خمینی رحمه الله علیه به همسرشان خدیجه ثقفی

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    ...

    user_send_photo_psot

    oOoOoOoOoOoO

    گویند که هر درد و بلایی به جهان است
    تقصیر نمایان شدن موی زنان است

    چون ...

    user_send_photo_psot

    ..*~~~~~~~*..

    خواب دیدم قد کشیدی خوش قد و بالا شدی
    رفتی و آخر نشد که شاخ شمشادت ...

    user_send_photo_psot

    ♥♥.♥♥♥.♥♥♥

    زندگیـ مثهـ چرخو فلکه❄

    میچرخهـ بلخرهـ نوبتـ منمـ ...

    user_send_photo_psot

    هراتومبیل گرون قیمتی که ازکنارمونن رد شد نگیم دزده، کلاهبرداره،الهی کوفتش بشه ...

    user_send_photo_psot

    o*o*o*o*o*o*o*o

    ‌‌قهوه خوشمزه است
    خوشمزگی اش
    به همان تلخ بودنش است
    وقتی میخوریم ...

    user_send_photo_psot

    ^^^^^*^^^^^

    بعضیا هستن که ادعاشون
    مثل دلار هی بالا میره
    ولی شعرشون مثل
    ریال ...

    text .
    .
    .
    در حال تکمیل کردن سیستم نمایشی سایت .
    .