یه آهنگ خاص
یه خاطره ناب
یه یاد کهنه
یه نفر تنها
یه عاشق
یه عکس یادگاری
یه عطر مشترک
یه حس ساده
چه معجونی میشود برای گریه امشب
یه آهنگ خاص
یه خاطره ناب
یه یاد کهنه
یه نفر تنها
یه عاشق
یه عکس یادگاری
یه عطر مشترک
یه حس ساده
چه معجونی میشود برای گریه امشب
چه انرژی عَظیمی می خواهَد
کنترل اَولین قطره اَشـــــــ ـــــک برای نَچٍکیدن
בلـــَم گرفتــﮧ
از همــﮧ ی بــی تفآوتــی هآ
از همــﮧ فــَرآموشی هآ
از هَمﮧ بــی اعتمــآدی هآ
کــآش معلــمی بود و انشـ ـ ـــآیی مــی خوآســت
“روزگــآر خوב رآ چگونــه مــی گــُذرآنید ؟”
بعضی ﺍﺯ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺩﺭﮐﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﻭﺳﺨﺘﻪ
ﻣﺜﻞ ﮐﻨﺎﺭ ﺍوﻣﺪﻥ ﺑﺎ ﺟﻤﻠﻪ
.
.
.
هر چه میخواهد دل تنگت ،
ســــــــــــــاکت
کسی درک نخواهد کـــرد
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسید
خداوند پاسخ داد
اما کودک هنوز مطمئن نبود که میخواهد برود یا نه
خداوند لبخند زد
کودک ادامه داد
خداوند او را نوازش کرد و گفت
کودک با ناراحتی گفت
اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت
کودک سرش را برگرداند و پرسید
کودک با نگرانی ادامه داد
خداوند لبخند زد و گفت
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صدایی از زمین شنیده میشد . کودک میدانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند. او به آرامی یک سوال دیگر از خدا پرسید
خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد
عباس محمد علی کشوان آل شیخ _ در گفت وگویی ، با تسلیت محرم و ایام عاشورای امام حسین(ع) بعد از حمد و ثنای خداوند و صلوات بر اهل بیت طاهرین(ع) گفت
بنده از کوچک ترین خادمان حرم قمر بنیهاشم(ع) هستم که از طرف پدر 12 نسل در حرم ابوالفضل بوده ایم
وی افزود : تمام اجدادم تا 12 نسل قبل همه کلید دار و خادم حضرت ابوالفضل(ع) بوده اند و هرموقع یکی فوت می کرد، فرزند وی در این سِمت مشغول به کار می شد
کشوان که نام خانوادگی وی برگرفته از شغل کفشداری حرم است ، افزود
همواره کلید سرداب و حرم مطهر دست خاندان ما بوده و این رویه از 485 سال پیش که اجداد من از ایران به عراق مهاجرت کردند؛ ادامه داشته است
شیخ عباس کشوان که متولد 1936 مصادف با 1315 شمسی در کربلا و هم اکنون 74 ساله است ، می گوید
بنده به مدت 35 سال کلید دار و کفشدار حرم قمر بنی هاشم بودم و خاطراتی در این مدت به چشمان خود دیده ام که حتی پدر و پدربزرگم برایم تعریف نکرده اند بلکه خود بعینه شاهد بودم و برای دوستداران اهل بیت(ع) بیان می کنم
وی وقتی شنید مردم کشور ما از بیان خاطرات و کرامات استقبال کرده اند، اظهار امیدواری کرد
آقا ابوالفضل (ع) نگهدار مردم ایران و سایر ارادت مندان به خاندان اهل بیت عصمت و طهارت (ع) باشد
شیخ عباس افزود: حدود 30 سال پیش در یک روز جمعه بنده در حرم نشسته بودم که شب فرا رسید و یک مرد جوان عرب بیابان گرد وارد حرم شد ، در حالی که فرزندی علیل بهروی دست داشت که آن فرزند پسر حدود 8 سال سن داشت و به دلیل معلولیت توان هیچ گونه حرکتی حتی تکلم نداشت و مانند تکه ای گوشت بهروی دست پدر جابه جا می شد
خادم حرم حضرت ابوالفضل(ع) افزود
ساعت 12:30 دقیقه شب بود که پدر این کودک معلول به همان لهجه عربی و محلی خود با ابوفاضل صحبت می کرد و گلایه داشت که
آقا اباالفضل! من از تو اولاد سالم خواسته ام، اما اولاد ناقص داده ای و چه فایده دارد، من 8 سال است که مبتلای این بچه شده ام حال این بچه را بگیر و برای خودت باشد
شیخ عباس می گوید
به چشم خود دیدم آن پدر جوان کودک 8 ساله معلول خود را به سمت ضریح چنان پرت کرد که صدای برخورد سر کودک با میله های ضریح به بیرون از ایوان رسید و کسانی که در بیرون از حرم نشسته بودند ، کنجکاو شدند که این صدای چیست و پس از این واقعه خود پدر نیز به سرعت از حرم گریخت و رفت
شیخ عباس گفت: با دیدن این منظره بسیار ناراحت شدم و پیش خود گفتم
ای بی حیا! این چهکاری بود کردی! و پس از آن که پدر طفل را پیدا نکردم ؛ بسیار گریستم، فرزند را در بغل گرفتم و با خود گفتم : این بچه بیمار چه گناهی دارد، و سر او را در بغل گرفتم
شیخ عباس افزود
این جریان ادامه داشت تا ساعت 1 بعد از نیمه شب رسید، در حالی که بچه را در بغل آرام می کردم کمکم متوجه شدم انگشتان پای بچه حرکت کرد . ابتدا فکر کردم توهم دارم و چشمانم را مالیدم که مبادا در حالت خواب بوده ام ، اما دیدم کمکم پاهایش حرکت کرد سرش را روی زانو گذاشتم و در حالی که اشک می ریختم، دیدم یک چشم او باز شد و پس از آن چشم بعدی باز و بعد نگاه کرد و گفت: پدر و مادرم کجا هستند؟
شیخ عباس گفت : در این بین سایر خدام حرم را صدا زدم که بیایند و ببینند که آیا من اشتباه نمی کنم که آنها نیز تأیید کردند بچه می تواند حرکت و صحبت کند
شیخ عباس افزود
این پدر و فرزند از اعراب بادیه نشین بودند که به شغل زراعت و کشاورزی مشغول بودند و پس از شفای این طفل 8 ساله ، چشمان او باز شد دنبال پدر و مادرش می گشت. به او گفتم: پسرم، آیا می توانی سر و دست و پاهایت را حرکت دهی ؟ و او گفت: بله! به راحتی می توانم دست و پا و چشمانم را حرکت دهم، فهمیدم معجزه ای شده و قمر بنیهاشم(ع) او را شفا داده است
شیخ عباس افزود
سپس عبایی روی پسر انداختم و سه بار او را دور ضریح حضرت ابوالفضل(ع) طواف دادم و او را در اتاقی قرار داده و این واقعه را به استاندار، کلید دار و مرجع تقلید آن زمان خبر داده و در دفتر حرم ثبت کردیم و از طریق بلندگو اعلام کردیم مردم برای دیدن معجزه ابوالفضل(ع) بیایند و طفل شفایافته را بهروی منبر گذاشته خود در کنارش نشستم
شیخ عباس گفت
از کودک پرسیدم: زمانی که پدرت تو را به سوی ضریح پرت کرد، آیا سرت درد نگرفت؟
گفت: اصلاً متوجه نشدم، اما ناگهان دیدم دو دست بریده از سمت ضریح بیرون آمده و من را در آغوش گرفت و سرم را در بغل گرفته و آن دو دست ابتدا به پاها سپس به دست و پس از آن چشمان و سرم کشیده شد و احساس کردم هیچ مشکلی از نظر معلولیت ندارم و می توانم دست و پا، زبان و چشم خود را حرکت دهم و هیچ مشکلی ندارم
شیخ عباس افزود: وقتی صبح شد، مردم برای دیدن این معجزه هجوم آوردند و حدود 20 بار پیراهن به تن این کودک شفایافته کردیم که هربار به وسیله مردم تکه تکه شد و به نیت تیمّن و تبرّک، مردم بخشی از لباس کودک را با خود بردند
شیخ عباس کشوان افزود : پس از این ماجرا پدرش آمد و گفت: یا ابوفاضل! چرا معطل کردید و چرا زودتر شفا ندادید؟
وی گفت: پس از آن به توصیه خادمان حرم، این فرزند شفایافته بهروی مرکبی قرار داده شد و از صبح تا غروب در کربلا چرخانده شد و مردم از این واقعه مطلع شدند
وی در پایان اظهار امیدواری کرد: دست های قمر بنی هاشم(ع) بهروی سر ما و همه ارادتمندان اهل بیت قرار بگیرد و خداوند مسلمانان و شیعیان را از شر دشمن در امان بدارد و جزای خیر در دنیا و آخرت عطا کند
باز بوی محرم می آید و عالمیان یکدست سیاه بر تن کرده اند
جالب است جماعت هفت رنگ بصورت خودجوش یکرنگ میشوند
واقعا این چه شوری است که عالم و آدم را دیوانه و درگیر خود کرده ؟
زندگی مثل بازی شطرنج میمونه
اگه بلد نباشی همه میخوان یادت بدن
وقتی هم که یاد گرفتی همه میخوان شکستت بدن
همه ادم ها با هم برابرند
اما پولدارها محترم ترند
همه آدم ها با هم برابرند
اما بچه ها واجبترند
همه ادم ها برابرند اما خانوم ها مقدم ترند
همه آدمها برابرند اما سیاه ها بدبخت ترند و سفید ها برترند
در کل همه ادم ها برابرند ، اما بعضی ها برابر ترند
اینگونه زندگی کن
شاد اما دلسوز
ساده اما زیبا
مهربان اما جدی
سبز اما بی ریا
و عاشق اما عاقل
در دنیا همه چیز دوست داشتنی است
اما برای دنیا تلاش نکن که مقصد خاک است
ما ادما همیشه صداهای بلند میشنویم
پرنگ ها رو میبینیم و کارهای سخت دوست داریم
غافل از اینکه خوب ها
اسون میان
بیرنگ میمونن
و بیصدا میرن
صبر کردن دردناک است
و فراموش کردن دردناکتر
ولی از این دو دردناکتر اینست که
ندانی باید صبر کنی یا فراموش
عشقی که تنها با یک نگاه اغاز میشود
با شناخت ، سست و ست تر میشود
ولی عشقی که با شناخت اغاز میشود
با هر نگاه عمیق و عمیق تر میشود