تو کجایی که مرا یاد کنی
من کمی دلتنگم
تنگی قلب من از رفتن توست
تو کجایی که مرا شاد کنی
من کمی غمگینم
غم من حاصل فقدان تو و خنده توست
ای که از رفتن تو غمگینم
خاطراتت زده آتش به دلم
روزگاریست که از خاطره هایت مستم
کاش میشد که مرا یاد کنی…
تو کجایی که مرا یاد کنی
من کمی دلتنگم
تنگی قلب من از رفتن توست
تو کجایی که مرا شاد کنی
من کمی غمگینم
غم من حاصل فقدان تو و خنده توست
ای که از رفتن تو غمگینم
خاطراتت زده آتش به دلم
روزگاریست که از خاطره هایت مستم
کاش میشد که مرا یاد کنی…
برادر زادم هفت سالشه
داشته تکلیفشو انجام میداده قسمت جمله سازی نوشته
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بابا باد داد !😂
یه مدت انقدر صدا و سیما جومانجی پخش میکرد که یبار تخته نرد آوردم خونه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بابام داد زد
بازش نکن , این بازی نفرین شده اس 😂😜
امروز کیف یه بنده خدایی رو با موتور زدن
باعصبانیت داد میزد …
فرومایه ، بازگرد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بنده خدا فک کنم استاد ادبیات بود
(بیشتر…)
بغلم کن که هوا سرد تر از این نشود
زندگی خوب شود … باد خبرچین نشود
بی هوا بوسه بزن ، عشق دو چندان بشود
بوسه آنگاه قشنگ است که تمرین نشود
وقت بوسیدن تو شعر بیاید یا مرگ ؟
مانده ام گیج ، بخواهم که کدامین نشود؟
چشم و ابروی تو بیت الغزل صورت توست
زلف تو آمده ، تکرار مضامین نشود
بین مردم همه جا از تو فقط بد گفتم
تا که دنیای حسودم به تو بدبین نشود
روز مرگ از نفست جان و دلم میلرزد
به عزیزان بسپارید که : تلقین نشود
دور خود خشت به خشت از تو غزل می چینم
پیش من باش که دیوار غزل چین نشود
جوان کافری عاشق دختر عمویش شد ، عمویش پادشاه حبشه بود
جوان رفت پیش عمو و گفت عمو جان من عاشق دخترت شده ام آمدم برای خواستگاری
پادشاه گفت حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است
گفت عمو هر جه باشد من میپذیرم
شاه گفت : در شهر بديها (مدينه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو
جوان گفت عمو جان این دشمن تو اسمش چیست
گفت اسم زیاد دارد ولی بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند
جوان فورا اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی ها شد
به بالای تپه ی شهر که رسید دید در نخلستان جوان عربی درحال باغبانی و بیل زدن است
به نزدیک جوان رفت گفت ای مرد عرب تو علی را میشناسی
گفت تو را با علی چکار است
گفت آمده ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است
گفت تو حریف علی نمی شوی
گفت مگر علی را میشناسی
گفت بله من هر روز با اون هستم و هر روز او را میبینم
گفت مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم
گفت قدی دارد به اندازه ی قد من هیکلی هم هیکل من
گفت خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست
مرد عرب گفت اول باید بتونی من رو شکست بدی تا علی را به تو نشان بدهم
خب چی برای شکست علی داری
گفت شمشیر و تیر و کمان و سنان
گفت پس آماده باش ، جوان خنده ای بلند کرد و گفت تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی پس آماده باش شمشیر را از نیام کشید
گفت اسمت چیست مرد عرب جواب داد عبدالله
پرسید نام تو چیست
گفت فتاح ، و با شمشیر به عبدالله حمله کرد
عبدالله در یک چشم بهم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خود جوان خواست تا او را بکشد که دید جوان از چشمهایش اشک می آید
گفت چرا گریه میکنی جوان گفت من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم بدست تو کشته میشوم
مرد عرب جوان را بلند کرد گفت بیا این شمشیر سر مرا برای عمویت ببر
گفت مگر تو کی هستی گفت منم اسدالله الغالب علی بن ابیطالب، كه اگر من بتوانم دل بنده ایی از بندگان خدا را شاد کنم حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود
جوان بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت من میخواهم از امروز غلام تو شوم یا علی
پس فتاح شد قنبر غلام علی بن ابیطالب
بحارالانوار ج3 ص 211
امالی شیخ صدوق ص 627
از دیوانه ای پرسیدن : چه کسی را بیشتر دوست داری؟
گفت: عشقم
گفتن :عشقت کیه؟
گفت:عشق ندارم که
خندیدن و گفتن : برای عشقت چکار میکنی؟
گفت : تنهاش نمیذارم
میپرستمش
بی وفایی نمیکنم
باهاش مهربانم
فداکاری میکنم
نگرانشم غمخوارشم
گفتن : اگر دوستت نداشت ؟
اگر تنهات گذاشت؟
اگر نامردی کرد ؟
اشک تو چشماش حلقه زد و گفت : اگر اینطور نمیشد که دیوانه نمیشدم
میخوام ببرمتون به اون قدیمای دور……😂
.
.
.
.
.
.
.
مااااااااااامااااااااااااان تموم شد..😂
بیا منو بشووووووووور…………😂😁😂
یه حسی بهم میگه
این کلاغ اخر قصه
نرسیدن به خونشو از ما میبینه
.
.
.
.
.
.
.
.اخه هر روز رو سر ما می*رینه
مبلغ دیه ﻫﺮ ﻣﺮﺩ 200 ﻣﻴﻠﻴﻮﻥ ﺗﻮﻣﺎﻥ است که ﺑﻪ ﻭﺭﺛﻪ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻣﯽﺷﻮﺩ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺳﻮﺩ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺎﺿﺮ ﺣﺪﻭﺩ 22 ﺩﺭﺻﺪ ﺍﺳﺖ، ﺳﻮﺩ ﻣﺎﻫﯿﺎﻧﻪ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﮔﺬﺍﺭﯼ ﺍﯾﻦ ﻣﺒﻠﻎ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻣﺎﻫﯿﺎﻧﻪ 3.700.000 ﺗﻮﻣﺎﻥ
ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩﻱ ﻣﺎﻫﻴﺎﻧﻪ ﻛﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﺒﻠﻎ ﻓﻮﻕ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺗﻮﺟﻴﻪ اقتصادی ندارد
😂😁😂😂
ﻧﺎﻣﻮﺳﺎ ﺗﻮ مترو نگ*وزید…..!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻣﻦ ﻗﯿﺎﻓﻢ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﺩﻡ ﻣﺸﮑﻮﮐﺎﺱ ﺗﺎ ﻧﮕﺎﻡ ﻣﯿﮑﻨﻦ
ﺧﻨﺪﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﻣﯿﻮﻓﺘﻪ ﮔﺮﺩﻥ ﻣﻦ !!!😂
😂😁😂
قشنگ معلومه دکتر مصدق
واسه فرار از خونه تکونی
رفته بود دنبال ملی کردن صنعت نفت
.
.
.
.
.
.
.
.
.
..
وگرنه کدوم آدمی
بیست و نه اسفند میره دنبال کار به این مهمی؟!؟😂
والاااااااا! 😂
تنها جایی که توی زندگیم هیچ وقت دست خالی ازش برنگشتم
.
.
.
.
.
..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دماغم بود… 😂
حالا فردا بچه دار شدید خواهشاً اسمشو نذارید 😂
.
.
.
.
برجام،😂
امیر برجام،😂
برجام زهرا، 😂
نازنین ِ برجام. 😂
ممنون😂
ﺍﮔﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺭﻭ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺑﺨﻮﻧﯽ ﺑﻪ ﻃﺎﻭﻭﺱ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯿﺸﯽ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺍَﺟﯽ ﻣَﺠﯽ ﻻﺗَﺮَﺟﯽ …
ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺸﻮ ﺍﮔﻪ ﻃﺎﻭﻭﺱ ﻧﺸﺪﯼ خر ﮐﻪ ﺷﺪﯼ …
ㄟ(ツ)ㄏ
فحش بدي ديگ توانايي هامو نشونت نميدم😂
کاش این فرهنگ جا بیوفته که
.
.
..
.
.
.
.
..
.
.
.
.
.
.
.
.
خانواده ها وقتی میان مهمونی بچشونو ببندن
به درخت تو حیاط… 😂
اگر دوزخ را به من بخشند
هرگز هیچ عاشق را نسوزم
از بهر آنکه عشق ؛ خودِ او را صد بار سوخته است
عطار نیشابوری
آرزویم فقط این است زمان برگردد
تیرهایی که رهاشد به کمان برگردد
سالها منتظر سوت قطارم که کسی
باسلام و گل سرخ و چمدان برگردد
من نوشتم که تورا دوست ندارم ای کاش
نامه ام گم بشود، نامه رسان برگردد
روی تنهایی دنیا اگر افتاده به من
باید امروز ورقهای جهان برگردد
پیرمردی به غزلهای من ایمان آورد
به سفررفت و قسم خورد جوان برگردد
مهسا تیموری
نادر شاه در حال قدم زدن در باغش بود که باغبان خسته و ناراضی نزد وی رفت و گفت
پادشاه فرق من با وزیرت چیست..؟
من باید اینگونه زحمت بکشم و عرق بریزم ولی او درناز و نعمت زندگی میکند و از روزگارش لذت میبرد
نادر شاه کمی فکر کرد و دستور داد باغبان و وزیرش به قصر بیایند
هردو آمدند و نادر شاه گفت
در گوشه باغ گربه ای زایمان کرده بروید و ببینید چند بچه به دنیا آورده
هردو به باغ رفتند و پس از بررسی نزد شاه برگشتند و گزارش خودرا اعلام نمودند
ابتدا باغبان گفت
پادشاها من آن گربه ها را دیدم سه بچه گربه زیبا زایمان کرده
سپس نوبت به وزیر رسید وی برگه ای باز کرد و از روی نوشته هایش شروع به خواندن کرد
پادشاها من به دستور شما به ظلع جنوب غربی باغ رفتم و در زیر درخت توت آن گربه سفید را دیدم ، او سه بچه به دنیا آورده که دوتای آنها نر و یکی ماده است ، نرها یکی سفید و دیگری سیاه و سفید است بچه گربه ماده خاکستری رنگ است
حدودا یک ماهه هستند من بصورت مخفی مادر را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم آشپزهرروز اضافه غذاها را به مادر گربه ها میدهد و اینگونه بچه گربه ها از شیر مادرشان تغذیه میکنند
همچنین چشم چپ بچه گربه ماده عفونت نموده که ممکن است برایش مشکل ساز شود
” نادر شاه رو به باغبان کرد و گفت این است که تو باغبان شده ای و ایشان وزیر ”