دنبال دختر آفتاب مهتاب ندیده نباشین
.
.
.
.
هم کمبود ویتامین دی داره
هم شب کورى داره و
کچله😂
✳✳
ارسال شده توسط : رو مخ اول
دخترهمسایمون ۸ سالشه
اومده میگه: شماره ایرانسلمو تو گوشیت سِیو کن داشته باشی
خندیدم گفتم: من ایرانسل قبول نمیکنم
اومد لپمو کشید گفت: بچه خوووووووشگل! مام ثابتمونو به هرکسی نمیدیم
😂
.
.
.
اینا بچن؟؟؟
من همسن این بودم، واسه هواپیما دست تکون میدادم برام بوووووووق بزنه
😂😁😂😂😜
توفیلمای ایرانی کابوس هميشه دم صبح اتفاق می افته
اگه زن ازخواب بپره شوهررفته سرکار
.
.
.
.
مرد ازخواب بپره می بینه زن در حال نمازخوندنه
خلاصه هیچوقت بغل هم نیستن
😂
آخرین باری که یه نفر از من اجازه گرفت
سه ماه پیش بود
کنار خیابون تکیه داده بودم به ماشین
صاحبش اومد گفت: مهندس، اجازه میدین ما بریم 😂😁😂😂
حیفه نون توی خونه با بچش نشسته بوده میگه بذار هوش بچم رو تست کنم
.
.
.
.
.
با دهنش میگه تق تق
بچه : بابا در ميزنن
حیفه نون : من بودم بیشعور
بچه : بابا شما که کلید داري
😂
حیفه نون : حتما مادرته، تو بشین خودم باز میکنم😂
با دوست دخترم رفتم بيرون! يه سگ
ديده گفت كيشش كن بره ميترسم
يه سنگ زدم تو سرش پاشد دونبالمون
پريدم بالاى درخت به دوست دخترم گفتم
چرا نمياى بالا الان تيكه پارت ميكنه؟؟
ميگه : مگه من زدم؟؟؟
سگه از خنده دندوناش ریخت
ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی
در گوش تو آرام بگوید خبری نیست
یا کاش کسی باشد و آرام بگوید
دستان من اینجاست ببین دردسری نیست
❇مهدی فرجی❇
بچه که بودم روش خاصی برای گفتن حرف هایم داشتم
مهم این بود که هیچ کدامشان ناگفته نمیماند
اگر چیزی میخواستم و میدانستم نمیتوانم داشته باشمش یا بزرگ ترها نمیگذارند، با لب و لوچه ی آویزان میرفتم پیشِ مادر که همیشه ی خدا سر اجاق بود
نفس عمیق میکشیدم، چشمهایم را میبستم، با دست گوشهایم را میگرفتم و خواسته ام را میگفتم… بعد با نهایت سرعت دور میشدم
مادر دلش میسوخت، و آن چیز هر چقدر هم که بزرگ و دست نیافتنی بود مالِ من میشد
من نمیدانم… خودت بگو
با لب و لوچه ی آویزان
چشم های بسته
گوش های گرفته
چه بگویم؟
چگونه بخواهمت؟
که دلت بسوزد
که مالِ من بشوی
❇مریم قهرمانلو❇
ملا و پسرش را به دارالحکومه دعوت کردند. آن ها به آن جا رفتند، اما دربان راهشان نداد و گفت: با این لباس ها نمی شود پیش حاکم رفت
بروید لباس هایتان را عوض کنید و بیایید. ملا و پسرش رفتند و دیگر نیامدند. ساعتی بعد، ماموری به خانه ملا رفت و پرسید: ملا، چرا نیامدید؟ همه منتظر تو و پسرت هستند
ملا گفت: دربان به ما گفت که بیاییم لباس هایمان را عوض کنیم. ما آمدیم اما هر کاری کردیم لباس پسرم به تن من نرفت. برای همین نتوانستیم بیاییم
مادرت تو را می بیند
خواهرت، پدرت، مردم غریبه
هزار نفر تو را می بینند
همه تو را می بینند
آن وقت
من که دوستت دارم
من که
از همه بیشتر دوستت دارم
تنهایم
❇علیرضا روشن❇
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهی است که بیرون شدن از چاهش نیست
ماه من نیست در این قافله راهش ندهید
کاروان باز نبندد ، شب اگر ماهش نیست
نامه ای هم ننوشته است ، خدایا چه کنم
گاهش این لطف به ما هست ولی گاهش نیست
ماهم از آه دل سوختگاه بی خبر است
مگر آیینه ی شوق و دل آگاهش نیست
یارب آیینه ی او لطف و صفاییش نماند
یا بساط دل بشکسته ی من آهش نیست
تا خبر یافته از چاه محاق مه من
ماه حیران فلک جز غم جانکاهش نیست
داشتم شاهی و بر تخت گلم جایش بود
حالیا تخت گلم هست ولی شاهش نیست
تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است
خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست
خواهش اندر عقبش رفت و به یاران عزیز
باری این مژده که چاهی به سر راهش نیست
شهریارا عقب قافله ی کوی امید
گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست
سید محمدحسین بهجت تبریزی❇
❇متخلص به شهریار
امام هادی (ع) فرمودند
كسى كه به تو اميد بسته است نااميدش مگردان، وگرنه مورد غضب خداوند قرار خواهى گرفت