تو را آن گونه میخواهم که باغی باغبانش را
شبیه مادر پیری که میبوسد جوانش را
تو را در یک شب بارانی غمگین سرودم که
نمیدانم زمانش را، نمییابم مکانش را
پریشانم شبیه پادشاهی خفته در بستر
که بالای سرش میبیند امشب دشمنانش را
تو در تقویم من روزی نوشتی دوستت دارم
از آن پس بارها گم کردهام فصل خزانش را
پرستویی که با تو هم قفس باشد نمی ترسد
بدزدند آب و نانش را، بگیرند آسمانش را
تو ماهی باش تا دریا برقصد موج بردارد
تو آهو باش تا صیاد بفروشد کمانش را
من آن مستم که در میخانهای از دست خواهد رفت
اگر دستان تو پر کرده باشد استکانش را
علی سلیمانی
هر چه میخواهد دل تنگت بگو