*~*~*~*~*~*~*~*

اولین روزی که نبودی، وقتی بیدار شدم با خودم گفتم زود پاشم برم چایی دم کنم که بدون صبحانه از در بیرون نری. غلت زدم دیدم توو جات نیستی
یه لحظه با خودم گفتم پس حتما رفته نون تازه بگیره چشمم که به قاب عکس روی میز که دیشب چپه ش کرده بودم افتاد، تازه یادم اومد دیگه هیچی مثل قبل نیست و آه از نهادم بلند شد

اولین روز تولدت که نبودی، بازم مثل همیشه از یه ماه جلوتر تو فکر این بودم که امسال چه برنامه ی دو نفره ای بچینم که تا سال دیگه یادت نره و سال بعد خاطره شو مرور کنیم و هی بخندیم. چشمم که به تقویم افتاد یادم اومد ای دل غافل، تو خودت جلوتر یه برنامه چیده بودی که من هر سال روز تولدت هی یادم بیفته و هزار بار بمیرم

اولین روز تولدم که نبودی… اینو نیازی نبود زیاد بهش فکر کنم
هر روز کادویی که برام گرفته بودی و قاطی وسایلت قایم کرده بودی جلو چشمم بود، سورپرایزت از خیلی وقت پیش ها، وقتی داشتم وسایلتو با حسرت نگاه می کردم لو رفته بود. از چند روز بعد از همون اولین روز

سه روز تمام جای خونه رفتم یه هتل با پایین ترین درجه ممکن موندم تا اینقدر مزخرف بودنش حواسمو پرت کنه که اصلا یادم نیاد چندمین روز کدوم ماهه هدیه ت رو ولی دقیقا همون شب تولدم باز کردم بالاخره نمیشد تو ذوقت بزنم که

اولین عیدی که نبودی… دیگه حسابی یادم مونده بود که نیستی
هفت سین نچیدم که وقتی خونه م زیاد حواسم نباشه که عیده
سال تحویل هم رفتم پیش فامیل که دورم شلوغ باشه مثلا و کمتر به یادت باشم. که ای کاش نمی رفتم. تنها کسی که توو جمع نبود تو بودی

اولین سفری که بدون تو رفتم… من بر عکس تو که یک بار و برای همیشه بدون من سفر رفتی، هیچوقت بدون تو سفر نرفتم. هیچوقت

اولین سالگرد نبودنت… همه رفتن بهشت زهرا. به زور می خواستن منو هم ببرن. میگفتن بسه دیگه، یه سال خودتو زدی به اون راه. بیا با چشمات ببین تا باورت شه من اما فرار کردم. جای بهشت زهرا رفتم کوه. همون جایی که با هم میرفتیم و خیلی خطرناک بود و من همیشه پام پیچ میخورد

این بارم پام پیچ خورد و کسی نبود دستمو بگیره و بگه مواظب باش. پام سر خورد و هیشکی نبود از پشت بغلم کنه و جلو زمین خوردنمو بگیره. من هم محکم با صورت خوردم زمین

این بار دیگه باورم شد که نیستی
عجیب باورم شد

*~*~*~*~*~*~*~*

❇آنا جمشیدی❇