khengoolestan_axs

o*o*o*o*o*o*o*o

میدونی از کجاشِ که دیگه از نفس می افتی و بیخیال میشی؟

از اونجا که هرچی به سمتش می دوی نزدیک که نمیشی خسته هم‌ شدی تازه، ‌از جایی که وقتی قلبت داره از هم میپاشه ولی از فرط نا امیدی دیگه کاری به کاریش‌نداری

بدتر از همه‌ اینه که حتی اگه واسش عاشقانه ترین‌ شعرهاتم‌ بگی اون و یادِ کسِ دیگه میندازه و تو فقط کسی هستی که داره خودش و واسه هیچی میکشه واونجاست که غصه داره خفت میکنه و یه حالت تهوع عجیب تمامه وجودت و میگیره

روزات درگیر تکرار میشن، دستات یخ میزنن و پاهات شروع میکنن به لرزیدن، روحت آتیش گرفته و جسمت تشنّج
نتیجش میشه این که وسط یکی از همون خیابونای لعنتی که باهاش خاطره داشتی وایستادی یادت نمیاد راهِ خونه از کدوم طرفه
دوستات دارن باهات حرف میزنن و تو مات و مبهوت داری نگاشون میکنی

آخر سرم‌ وسطه این شیدایی یا که بهتر بگم ‌دیوانگی گم میشی لابلای افکارت و دیگه هرگز کسی پیدات نمیکنه

o*o*o*o*o*o*o*o

فرهاد رضايى