یه پسر خاله دارم اسمش هادیه

hadi
یبار رفته بودیم خونشون مهمونی ، همه ی خاندان جمع بودن

این پسر خاله ما یهو جوو گیر شد خواست به عنوان هنر نمایی برامون بگوزه

اونقدر فشار اُورد تا رید کفه آشپزخونه

:khak: :khak:

بعد ننش میگفت ما شالا به بچم چه هنرایی داره ، دیگه چی بلدی مامان ؟؟

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

اینم یه خاطره دیگه از قدیمیا که براتون اوردم بالا تا ببینید و بخونید