فردي چند گردو به بهلول داد و گفت: بشكن و بخور و براي من دعا كن.
بهلول گردوها را شكست ولي دعا نكرد.
آن مرد گفت: گردوها را مي خوري نوش جان، ولي من صداي دعاي تو را نشنيدم!
بهلول گفت: مطمئن باش اگر در راه خدا داده اي خدا خودش صداي شكستن گردوها را شنيده است . . . !