حسیـن علیه السلام در حالیکه بر خاک گرم کربلا
افتاده بود
رو به خیمه ها کرد
کودکی دید
که با شتاب به سمت قتلگاه می آید
و خواهرش
که دوان دوان به دنبالش می رود
تا شاید بتواند او را در حلقه ی دستانش اسیـر نوازش کند
اما
عبدالله دیگر خیلی نزدیک شده
و زینـب هم چیزی نمانده به او رسد
و حسین
آری
همان که وارث غیرت حیدر است
فریاد می زند
زینـب نیـا جانِ برادر
قتلگاه جای تو نیست
روز آخر نیامده است اما
روضه رفته است داخل گودال
مثل مرغی که بال او کنده است
حسنی زاده می زند پر و بال
محسن ناصحی
هر چه میخواهد دل تنگت بگو