نادر شاه در حال قدم زدن در باغش بود که باغبان خسته و ناراضی نزد وی رفت و گفت

پادشاه فرق من با وزیرت چیست..؟

من باید اینگونه زحمت بکشم و عرق بریزم ولی او درناز و نعمت زندگی میکند و از روزگارش لذت میبرد

نادر شاه کمی فکر کرد و دستور داد باغبان و وزیرش به قصر بیایند

هردو آمدند و نادر شاه گفت

در گوشه باغ گربه ای زایمان کرده بروید و ببینید چند بچه به دنیا آورده
هردو به باغ رفتند و پس از بررسی نزد شاه برگشتند و گزارش خودرا اعلام نمودند

ابتدا باغبان گفت

پادشاها من آن گربه ها را دیدم سه بچه گربه زیبا زایمان کرده

سپس نوبت به وزیر رسید وی برگه ای باز کرد و از روی نوشته هایش شروع به خواندن کرد

پادشاها من به دستور شما به ظلع جنوب غربی باغ رفتم و در زیر درخت توت آن گربه سفید را دیدم ، او سه بچه به دنیا آورده که دوتای آنها نر و یکی ماده است ، نرها یکی سفید و دیگری سیاه و سفید است بچه گربه ماده خاکستری رنگ است

حدودا یک ماهه هستند من بصورت مخفی مادر را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم آشپزهرروز اضافه غذاها را به مادر گربه ها میدهد و اینگونه بچه گربه ها از شیر مادرشان تغذیه میکنند

همچنین چشم چپ بچه گربه ماده عفونت نموده که ممکن است برایش مشکل ساز شود

” نادر شاه رو به باغبان کرد و گفت این است که تو باغبان شده ای و ایشان وزیر ”