♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتابهای خود مینویسد
روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد. قاضی شوهر را احضار کرد و او طلب خود را انکار نمود یا فراموش کرده بود
قاضی از زن پرسید: آیا بر گفته ی خود شاهدی داری؟
زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند
قاضی از گواهان پرسید: گواهی دهید زنی که مقابل شماست پانصد مثقال از شوهرش که این مرد است طلب دارد و او نپرداخته است
گواهان گفتند: سزاست این زن نقاب مقابل صورت خود را عقب بزند تا ما لحظه ای وی را درست بشناسیم که او همان زن است، تا آنگاه گواهی دهیم
چون زن این سخن را شنید برخود لرزید و شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟ برای پانصد مثقال طلا همسر من چهره اش را به شما نشان دهد؟
هرگز! هرگز! من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمی دهم که چهره ی همسرم در حضور دو مرد بیگانه نمایان شود
چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد ازشکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید

——————————–
چه خوب بود آن مرد با غیرت، امروز جامعه ی ما را هم میدید که زنان نه برای پانصد مثقال طلا و نه حتی یک مثقال نقره، چگونه رخ و ساق به همگان نشان میدهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده ی آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند

♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

*haj_khanom*

اینجاست که شاعر می فرماید

مهریه رو کی داده کی گرفته

*haj_khanom*