متاب ای ماه امشب،تا نبینم صبح فردا را
ببار ای اشک تا دریا کنم دامان صحرا را
بریز ای اسمان خون جای باران بر زمین امشب

که پرپر میکند فردا خزان گل های زهرا را
بگریید ای تمام اهل عالم ان چنان امشب
که با اشک خود از خجلت برون ارید سقا را
ندای ارجعی دل برده از هفتاد و دو عاشق
صدای العطش اتش زده اعماق دریا را
وضو گیرید از خون دل خود ای بنی هاشم!
که بردارید فردا از زمین،قران لیلا را
نگهدار ای سکینه!اشک های دیده ی خود را
که در گودال خون فردا بشویی جسم بابا را
میا ای افتاب صبح بیرون از افق فردا
که با سوز عطش اصغر ندارد تاب گرما را
الهی مهر زندانی شود در سینه ی مشرق
که در گودال خون زهرا نبیند ظهر فردا را
بگردید آل یاسین سخت فردا در بیابان ها
که در یابید زیر خارها گل های طاها را سپاه حق و باطل صف کشیدند از دو سو میثم
میان این دو صف بشناس دنیا را و عقبا را

♪غلامرضا سازگار♪