یبلب

بسم رب الشهدا

قسمت سوم داستان عاشقانه ای واقعی

*♥♥♥♥*♥♥♥♥*

وقتی آمد آنقدر شیرین زبان بود و خوب حرف میزد که به راحتی آدم را وابسته خودش میکرد

همیشه فکر میکردم با سختگیری خاصی که من دارم به این راحتی به هر کسی جواب مثبت نمیدهم

چون خودم در ورزش های رزمی دفاع شخصی و کنگفو کار میکردم ، علاقه داشتم که همسرم رزمی کار باشد

هر رشته ای که اسم میبردم ، امین تا انتهای آن را رفته بود

در چهار رشته ورزشی جودو ،کنگفو ،کاراته و کیک بوکسینگ مقام کشوری داشت

آن هم مقام اول یا دوم

همان جلسه اول گفت رشته ورزشی شما به نوعی برای خانمها مناسب نیست و حتی پیشنهاد جایگزین هایی داد

گویا مقالاتی در این زمینه نوشته بود و حتی ورزش های جدیدی ابداع کرده بود

این جلسه اولین جلسه ای بود که ما تنها صحبت کردیم

خصوصیات اخلاقی ما شباهت زیادی به هم داشت…

*♥♥♥♥*♥♥♥♥*

ما عاشق هم شده بودیم ولی  عمر این زندگی عاشقانه چه کوتاه بود

امین کریمی ، همسرم ، همیشه زنده اس

*♥♥♥♥*♥♥♥♥*

داستان زندگی شیرین و عاشقانه ای که فقط عمر ظاهری آن 2سال و 8ماه بود با ما همراه باشید

فردا ادامه داستان میذارم

برای خوندن قسمت اول کلیک کنید

برای خوندن قسمت دوم کلیک کنید