صداي پول 🙂
يك روز مردي فقيري از بازار عبور ميكرد كه چشمش به دكان خوراك پزي افتاد از بخاري كه از سر ديگ بلند ميشد خوشش آمد تكه ناني كه داشت بر سر آن ميگرفت و ميخورد
هنگام رفتن صاحب دكان گفت تو از بخار ديگ من استفاده كردي وبايد پولش را بدهي مردم جمع شدن مرد بيچاره كه از همه جا درمانده بود
بهلول را ديد كه از آنجا ميگذشت از بهلول تقاضاي قضاوت كرد ،بهلول به آشپز گفت آيا اين مرد از غذاي تو خورده است؟
آشپز گفت نه ولي از بوي آن استفاده كرده است. بهلول چند سكه نقره از جيبش در آورد و به آشپز نشان داد وبه زمين ريخت وگفت؟
اي آشپز صداي پول را تحويل بگير. آشپز با كمال تحير گفت: اين چه قسم پول دادن است؟
بهلول گفت مطابق عدالت است: «كسي كه بوي غذا را بفروشد در عوض بايد صداي پول دريافت كند»