khengoolestan_axs

* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *

من دکتر «س. ص» متخصص اطفال هستم
سال ها قبل، چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم؛ کنار بانک دستفروشی بساط باتری، ساعت، فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود
دیدم مقداری هم سکه دو ریالی در بساطش ریخته

آن زمان تلفن های عمومی با سکه های دو ریالی کار می کرد
جلو رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده؛ او با خوشرویی پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت: اینها «صلواتی» است

گفتم: یعنی چه؟

گفت: برای سلامتی خودت «صلوات» بفرست و سپس به نوشته روی میزش اشاره کرد
(دو ریالی «صلواتی» موجود است)

باورم نشد ، ولی چند نفر دیگر هم مراجعه کردند و به آنها هم دوریالی مجانی داد

گفتم: مگر چقدر درآمد داری که این همه دو ریالی مجانی می دهی؟

با کمال سادگی گفت: ۲۰۰ تومان؛ که ۵۰ تومان آن را در راه خدا و برای این که کار مردم راه بیفتد دو ریالی می گیرم و صلواتی می دهم

مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از یک عمر برای پول دویدن و حرص زدن، دیدم این دستفروش از من خوشبخت تر است که یک چهارم از مالش را برای خدا می دهد
در صورتی که من تاکنون به جرأت می توانم بگویم ی یک مریض مجانی نیز نپذیرفتم

احساساتی شدم و دست کردم جیبم، ده تومان به طرف او گرفتم
آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت: برای خدا دادم که شما را خوشحال کنم

این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز همان حرفش را تکرار کرد. من که خیلی مغرور تشریف داشتم مثل یخی در گرمای تابستان آب شدم

به او گفتم : چه کاری می توانم بکنم؟

گفت: خیلی کارها آقا! شغل شما چیست؟

گفتم: پزشکم

گفت: آقای دکتر! شب های جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتی بپذیر. نمی دانید چقدر ثواب دارد

صورتش را بوسیدم و خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم… دگرگون شده بودم، ما کجا اینها کجا؟

از آن روز دادم تابلویی در اطاق انتظار مطبم نوشتند با این مضمون؛ «شبهای جمعه مریض صلواتی می پذیریم»

دوستان و آشنایان طعنه ام زدند، اما گفته های آن دستفروش در گوشم همیشه طنین انداز بود و این بیت سعدی

گفت باور نمی کردم که تو را
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و من خاموش

راستى یك سوال: شغل شما چیه؟

برای بخشنده بودن، پول مهم نیست باید ببینیم چی داریم؟
گاهی با بخشیدن بک لبخند کوچک می تونیم بزرگترین بخشنده باشیم

خدا را فقط با خم و راست شدن و امتداد والضالین نمی توان شناخت

من و دنیا، همدیگر را رنگ می کنیم
من با مداد سیاه، دنیا با مداد سفید
من، روزهاي او را
او موهاي مرا

راستی شغل شما چیست؟
چه کاری در راه خدا میتوانید انجام بدهید؟
دریغ نکنید

* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *

دکتر حسن امینی فرد