khengoolestan_photo (149)

مادرم هیچ وقت به من نگفت دوستم دارد
وقت نداشت دستش همیشه بند بود
دستش بنده بستن بند کفش های من که گره زدن بلد نبودم
دستش بندِه دکمه ی روپوش خواهرم بود
بند مشق های برادرم…

من اما دوست داشتن را زنگ های تفریح
در سیب قرمزی که ته کیفم گذاشته بود گاز می زدم…

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥