khengoolestan_axs

..*~~~~~~~*..

این زن که میبینم در آئینه
این آدم بی وصله، بی پینه
این ظاهر خندان و بی کینه
باور کنی یا نه… خودِ من نیست

اندوهِ پنهان گشته با ریمل
معلوم بود از دور هم کامل
دائم خیانت دیده بود این دل
هرچند از سنگ است نشکن نیست

لب هایِ از رژ سرخ و این دامن
یک قلب سنگی، روحی از آهن
دیگر نشانی در درونِ من
از آنچه در من بوده قبلا نیست

این شیشه های خالی مشروب
این چشم های هیز و نامحجوب
بویِ هوس، این بوی نامطلوب
از من نشانی دیگر اصلا نیست

تصویری از پاکی که میشد دود
یک خاطره تلخ و غبار آلود
یک ردپا از عشقِ درد اندود
دردی که هم اندازه ی تن نیست

سر کردنِ یک عمر بی فردا
وقتی که در بی عشقیِ دنیا
دیگر خبر از آدم و حوا
دیگر خبر از دام و ارزن نیست

من ماندم و یک دردِ لاکردار
شد تکیه گاهم شانه ی دیوار
سیگار و چایی، چایی و سیگار
درمانِ من اشنو و بهمن نیست

آخر تمامش می کنم من را
بیگانه در آئینه را، زن را
این روح زندانی و الکن را
آن روز وقتِ اشک و شیون نیست

♦♦—————♦♦

طاهره اباذری هریس