میخوام توی صفحه ی صفرِ اولین کتابم جواب این سوالت رو بدم که داستان هایی که مینویسم تخیل منه یا واقعیت؟
اصلن مگه کسی میتونه مرز بین تخیل و واقعیت رو مشخص کنه؟ واسه من که هیچوقت گذرنامه ی این مرز صادر نشد
چهار سالم بود که مادرم فهمید توی خلوتم با خودم حرف میزنم. نه! با خودم حرف نمیزدم، من همیشه یه سری آدم، پر از دغدغه توی ذهنم زندگی میکردن
کم کم نگرانی مادرم زیاد شدو منو برد پیش روانپزشک و برام طول درمان تعیین کردن
همه فکر کردن خوب شدم اما من فقط سکوت کردم و دنیام رو از بقیه مخفی نگه داشتم
با یه سکوتِ سخت بزرگ شدم
تا اینکه یه روز توی هجده سالگی یه دخترِ لاغرِ سبزه ی قدبلند با چشمای روشن و کشیده و مژه های بلند و صورتِ استخونی و موهای به هم ریخته ی فر خورده وارد دنیایِ ذهنم شد
این با بقیه فرق داشت و نمیتونستم دوریش رو تحمل کنم، ساعت ها مخفیانه تلفنی باهاش حرف میزدم اما کسی پشت خط نبود
پاییز اونسال بخاطر شغل پدرم مجبور شدیم خونمون رو عوض کنیم
یه روز وقتی توی بالکنِ خونه ی جدید نشسته بودم به سیگار، دیدم یه دخترِ یکدست مشکی پوش ایستاده جلوی پنجره ی خونه ی روبه رویی و به طرز راز آلودی چوب آرشه رو میکشه روی ویولن، صدای موسیقی ای که داشت مینواخت تنم رو لرزوند، خوب نگاش کردم، اون خودش بود، دختری که ماه ها داشت توی ذهن من زندگی میکرد و من توی خلوتم، پنهانی، بدون اینکه کسی بفهمه دستاشو میگرفتم و قدم میزدیم و توی تاریکی کوچه میبوسیدمش
مرز بین خیال و واقعیت شکسته شد، اون خودش بود… رُخشید
هر شب با پدرش میومد خونه ی مادربزرگش که همسایه روبه رویی ما بود و بعد از دادن قرصاش براش ویولن میزدو مادربزرگش آروم میشد و منی که ازبالکن یواشکی نگاش میکردم بی تاب
هر شب سرکوچه منتظر بودم که موقع رفتن بتونم از نزدیک ببینمش
تموم پاییز کارم این بود تا اینکه فهمیدم وقتی رد میشه برمیگرده و نگام میکنه، رخشید داشت منو نگاه میکرد، نه توی خیال، توی واقعیت
اماهیچوقت بهش چیزی نگفتم
من عادت کرده بودم توی خیالم زندگی کنم و حالا رخشید یه خیالِ واقعی بود… یه خیالِ شیرین و سرد، شبیه روزهای بارونیِ پاییز
مادر بزرگش یه نیمه شب زمستونی تموم کرد و بعد از مرگش دیگه خبری از رخشید نشد، هیچ آدرسی ام ازش نداشتم
رخشید برای همیشه رفت و رازش رو توی خیال من جا گذاشت
دیگه طاقت حمل این راز رو توی خیالم نداشتم و بالاخره یه روزِ برفی سکوتی که از چهارسالگی بامن بزرگ شده بود رو شکستم و نشستم به نوشتن قصه ی رخشید و راز رخشید برملا شد
راز رخشید برملا شد
علی سلطانی
7 سال پیش
چه قشنگ مینویسه این علی سلطانی
7 سال پیش
لایک
ممنون
7 سال پیش
عالی بود
7 سال پیش
سام علیکم
7 سال پیش
سلام پفتل بندری
7 سال پیش
شیخ دعاش خوبی
اگه خواستی دوباره چت بزاری و منو دعوت کنی اول خبرم کن ممنون میشم
7 سال پیش
باشه قبلش خبر میکنم فعلن چت نمیزاریم
7 سال پیش
باشه قبلش خبر میکنم فعلن چت نمیزاریم
خدارشکر دیشب یک دعوای کردم
7 سال پیش
ها چطوری یاسی خانوم
7 سال پیش
ها چطوری یاسی خانوم
خوبم آبجی دستو پام داره میلرزه تو چطوری
7 سال پیش
همه تون خوبین خوشین امروز من نبودم خوش گذشت
7 سال پیش
لالمونی گرفتین
من نبودم خیلی میحرفیدین الان لال شدین
7 سال پیش
خب دیگه من باید برم
قربونم برین فدام شین
زودی میام تا دیدار بعد خدانگهدارتون به امید دیدارتون
7 سال پیش
7 سال پیش
خداحافظ پفتل بندری ، زود بیا
7 سال پیش
ماشاالله چه سرعتی تفت بزنم چشم نخوری
تتتتف
تفففف
تتتفففف
تف
7 سال پیش
خداحافظ پفتل بندری ، زود بیا
نوچ من برم فردا شب میام
الانم هستم
7 سال پیش
چرا برای بودنت وقت تعیین میکنی ، همیشه باش دیگه
وقتایی که نیستی رو بگو
یعنی بگو من مثلن پنجشنبه نیستم
نه اینکه بگی صبح شنبه فقط میام
7 سال پیش
چرا برای بودنت وقت تعیین میکنی ، همیشه باش دیگه
وقتایی که نیستی رو بگو
یعنی بگو من مثلن پنجشنبه نیستم
نه اینکه بگی صبح شنبه فقط میام
خو شرمنده دیشب یه دعوای داشتم
میترسم زیاد گوشی دستم بگیرم و اینکه روزا مامانم دار منو خانوم میکنه غذا درست کردن یادم میده برا همین اگه بودم کامنت میزارم
7 سال پیش
الووو یکی یه چی بگه
7 سال پیش
نیستن پفتلی فکر کنم بچه ها
7 سال پیش
منم درگیرم ببینم چیکار کنم که درست بشه سایت
7 سال پیش
خو من میرم هر موقع اومدین بوووق بزنین
7 سال پیش
مثله همیشه عالی بود اجی
7 سال پیش
الووو یکی یه چی بگه
سلام خوبی یاسی جون
7 سال پیش
قشنگه
7 سال پیش
بیب بیب
7 سال پیش
سلام شیخ خوفی
7 سال پیش
سلام آبجی رها
خوبم ، شکره خدا
7 سال پیش
سلام خوبی یاسی جون
شلوم جیگر خودم
من عالیم تو چطوری خواهر گلم
7 سال پیش
تب دارم یکم هم سردرد چ کنم؟
7 سال پیش
سام آقا پارسا خوبی داداش
7 سال پیش
اومدم پامو از خنگولستان بزارم بیرون همه تون اومدین
چه هماهنگ ایییش
7 سال پیش
سلام رها جون خوبی آبجی گلی
7 سال پیش
بدک نیستم تو خوبی عجقم
7 سال پیش
بدک نیستم تو خوبی عجقم
عالیم هزیزم چه خبرا چیکار میکنی گلم
7 سال پیش
بدک نیستم تو خوبی عجقم
اصلا چرا گفتی بدکم باید بگی عالی خب
بگگگوعالیم
بببببگووووو
یعنی چی چه معنی میده دختر تو خنگولستان بگه بدکم باید بگی عالللیم
بگگگگگو عالیم زیر قالیم
7 سال پیش
شلوم جیگر خودم
من عالیم تو چطوری خواهر گلم
ممنون خوبم چخبرایاسی جونم
7 سال پیش
وای انرژیم تموم شد من رفتم خودمو بزنم تو شارژ«دروغ میگه میخواد بره شنل قرمزی نگاه کنه» فعلا عزیزانم
7 سال پیش
ممنون خوبم چخبرایاسی جونم
سلامتیا عابجی از تو چه خبر نفسم
7 سال پیش
سلامتیا عابجی از تو چه خبر نفسم
سلامتی رهبرا عزیزم
7 سال پیش
قشنگ بود
ممنون
7 سال پیش
اهوم اهم اهم
چرا ور نمیزنید
چرا زر نمیزنید
چرا حرف نمیزنید
چرا گپ نمیزنید
چرا چرا چرا چرا
7 سال پیش
مهدیسی خوفی عابجی خوشی سلامتی
7 سال پیش
سلام یاسی
ممنون بدکی نیستم
توخوبی
7 سال پیش
اخی من دیوونم با خودم حرف میزنم ادم تصور میکنم و باهاش حرف میزنم تازه دعوا میکنم
7 سال پیش
فعلا یاسی
7 سال پیش
سلام یاسی
ممنون بدکی نیستم
توخوبی
اوی اوی نوچ نوچ باید حتما بگی عالیم فهمستی
منم عالیم
7 سال پیش
نوچ نوچ نه نگار کسی امشب حالش روبه راه نیست
منم خداحافظ
7 سال پیش
پروفایلت خیلی قشنگه یاسی جون
7 سال پیش
hjhjj
6 سال پیش
اقا فوق العادست این علی سلطانی بی نظیره خواهشا بقیه قسمت هاشم بذارید
هر چه میخواهد دل تنگت بگو