میدونید من از بچگی گیج بودم و خوب نشدم

تقریبا دو سال پیش بود ننم گفت پاشو برو نون بخر

ننم هم عادت داره وقتی قلف میکرد رو هدف دیگه هیچ کاریش نمیشد بکنی
هی میگفت پاشو نون
پاشو نون
نون
دیر شد
هوا تاریک شد
الان بابات میاد گشنس

😯 خلاصه منم به زور بلند شدم سوار چرخ شدم با چرخ رفتم نون گرفتم ، پیاده برگشتم 😯

خلاصه گذشت دو روز بعد دوباره ننم گفت پاشو برو نون بگیر و دوباره روز از نو روزی از نو

باز به زور بلند شدم رفتم که سوار چرخ بشم ریدم که چرخ نیست بعد یادم افتاد که آخرین بار چرخو تو مسیر نونوایی استفاده کردم

بدو بدو رفتم دره نونوایی گفتم شاطر یه چرخ اینجا جا نمونده ؟

شاطر گفت چرخه تووه ؟؟

گفتم آره ، من مریضم ، سوءهاظمه دارم ، خون نمیرسه به مغزم ، جون خودتون چرخمو بدید

خلاصه خرچمو پس اوردن و ازون به بعد پیاده میرم نونوایی