هنرستان بودیم

زیاد سر به سره معلما  میزاشتیم

یه معلمامون بود خیلی حرص میخورد و عصبی میشد

 

یبار داشت درس میداد

 

یه مبحثی رو شروع کرد توضیح دادن ، آخرش گفت متوجه شدید

 

*tafakor* *fekr*   *gij_o_vij*

 

مام مث مرغ حامله  نگاش میکردیم

دوباره شروع کرد از اول توضیح دادن

باز نگاه کرد گفت به ما گفت متوجه شدید ؟؟

 

*bi asab* *bi asab*

باز ما هیچی نگفتیم و مث شلغم  نگاش میکردیم

بعد رو کرد به یه بچه خر خونای کلاس گفت تو فهمیدی ؟

گفت بله

*amo_barghi*

گفت بیا توضیح بده

*O_0* *O_0*

گفت نه نه نه نه   نفهمیدم

 

بعد معلممون بیش از حد عصبی شد

 

اومد بگه دیگه از کاراتون شاخ در اوردم  ، عین بز چشماتونو دوختید به تابلو ؛ آخرشم  هیچی نفهمیدید

*bi asab* *fosh*

یهو گفت

یعنی چی نفهمیدید ؟؟ من چشام شاخ در اورده

من خو تشنج کرده بودم ، کف میدادم بالا

بقیه هم هی خودکاراشانو مینداختن رو زمین

خلاصه گذشت ازین قضیه

یه بقل دستی  داشتم  فامیلش گلی زاده بود  ؛ این میومد سوتی های معلما رو مینوشت

این سوتی رو ننوشت ؛  اومده بود رو دیوار نقاشی کشیده بود

یه چیزی تو این مایه

 

khengoolestan_24_dey_1395_daftarche_khaterat

 

یبار همین معلمه داشت تکالیفو حل میکرد

اومد اومد اومد

تا رسید سره نیمکت ما

به بقل دستیم گفت این چیه کشیدی

 

*bi asab* *bi asab*   *bi asab*

منم گوشه لبامو گاز گرفته بودم ، خودمو چک و چوله کرده بودم که نخندم

داشتم نگاه عکس امام بالا تخته میکردم

بعد گلی زاده  خیلی جدی گفت

اجازه این یه قوله چشمش شاخ داره

من هی چک و چوله تر میشدم ، اونقد چوله شده بودم که گلی زاده از قیافه من خندش گرفته بود

*bi asab* *bi asab*

بعد معلمه گفت  چرا میخندی ؟؟

گلی زاده گفت اجازه این شیخ هی داره شکلک در میاره

 

:khak: :khak:

بعد معلم بر گشت منو نگاه کرد

منم همیطوری چک و چوله داشتم به عکس امام بالا تخته سیاه  نگاه میکردم

 

میترسیدم تو چشاش نگاه کنم ؛ یهو  ببینم واقعن شاخ داره

بعد گفت واقعن یه مشت بیشعور تو کلاسه

شعور و تربیت  ندارند یه مشت حیوونن

 

همتون اینطوری نیستید ها ولی بعضیاتون واقعن بی شعورید

*modir* *modir*

منو میگفت

 

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

*ghalb_sorati*  دلاتون شاد و لباتون خندون **♥**

 

مشاهده همه خاطرات قرار داده شده تا به امروز ◄