یه دورانی از زندگیم حدود کلاس اول دوم راهنمایی

به خاطر قد و هیکلم منو مینداختن نیکمت آخر

و یا افت شدید تحصیلی مواجه شدم

*fereshte* *fereshte*

خلاصه سره کلاس دینی بود
من و رفیقم نوید مث قدیم نشسته بودیم نیمکت آخر
معلم نشسته بود پشت میزش ، بچه ها داشتن میخوندن

خوندن رسیده بود به نفر اول نیکمت جلویی

بعدش میشد بقل دستیش

بعدش میشد نوید بعدش میشد من

من استرس گرفته بودم
یهو از خود بیخود شدم به نوید گفتم من باد پیچیده تو دلم

اونم استرسش بیشتره من

گفت با من حرف نزن الان خطو گم میکنم

گفتم باشه ؛ خودمو یه وری کردم یه چس اسرائیلی زدم بقلش

اینم یهو گفت چوسیدی ؟؟

منم گفتم با من حرف نزن خطو گم میکنم

*vakh_vakh* *vakh_vakh*

یهو گفت پییییییییییییف خاک بر سرت کنم

:khak: :khak:

شروع کرد فوت کردن و با دستاش بال بال زدن و چسو هول دادن جلو

*fosh*

بعد گفت فک کنم ریدی ؛ اصن بوش نمیره
*ey_khoda* *ey_khoda*

نوبت خوندن رسید نفر دومه نیمکت جلویی
داشت میخوند از روی کتاب یهو ساکت شو
بعد به بقل دستیش نگاه کرد گفت تو بودی ؟؟

*jar_o_bahs*

بقل دستیش که کلن آسم گرفته بود انگار ، نفس نمیتونست بکشه
*gij*

یهو معلم گفت چرا نمیخونی ؟؟؟؟

*bi asab* *bi asab*

بلند شد گفت عاقا اجازه اینجا بوی گوز میاد ، این نوید هی میگوزه حولش میده جلو

*gij_o_vij* *gij_o_vij*

معلمه عصبانی شد

دره کلاسو باز کرد گفت نوید بیا گمشو بیرون ؛ احمقه خر

*bi asab* *bi asab*

بعد من وژدانم ناراحت شد بلند شدم گفتم

*bi_chare* *bi_chare*

اجازه ؛ این همیشه این آخر کلاس میگوزه و میچوسه حالمونه بهم زده
من سیستم بویاییم از کار افتاده

اینم هی میگفت اجازه دروغ میگه ما نبودیم
خلاصه جفتی پرتمون کردن بیرون

*fekr* *fekr*

و بعد از این قضیه تصمیم گرفتم که ازون به بعد برم نیمکت اول بشینم و بچ#سم

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

یه خاطره دیگه هم از این معلم و کلاس دینی بگم

این معلم ما عادت داشت میومد کیفشو میزاشت سره میز ما که آخر کلاس بودیم بعد تو کلاس راه میرفت

کیفش دقیق مثل کیف من بود ؛ ازین کیف دستی مشکیا

یه روز نوید یه ربع دیر اومد از زنگ تفریح

من نشسته بودم جای اون

معلم تو مسیر برگشت سمت اول کلاس بود پشتش به ما بود

*talab* *talab*

اومد گفت پاشو بیا سره جات بشین

منم همیجوری که لم داده بودم

به آرومی انگشت شصتم رو بهش نشون دادم

*good*

یعنی لایک

بعد اینم یهو ازخودش خروشید

گفت بلند نمیشی نه ؟؟

فک کرد کیفی که رو میزه ماله منه

کیفو گرفت پرت کرد سمت نیمکتای اون سمت کلاس

منم تا این صحنه رو دیدم تشنج کردم

*vakh_vakh* *vakh_vakh*

نشستم کف زمین میزدم تو سرم و سایلنت میخندیدم

اونقد گوشه لبام رو گاز گرفته بودم که لبام شتری شده بود

تموم زورمو جمع کردم دستمو بردم زیر نیمکت کیفمو نشون نوید دادم

یهو نوید مثل کسی که کابل چهارصد ولتی بش داخل کرده باشن شروع کرد

اینور اونور رفتن و بدو بدو کیفو برداشت اورد
گذاشت رو میز با تف تمیزش کرد

بعدم خودشو زد به سر درد و سرشو گذاشت رو دستش

منم که کف کلاس از خنده ری#ده بودم

*vakh_vakh* *vakh_vakh*

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

*ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥**

منتظر خاطرات بعدیم باشید

*modir* *modir*

لیست خاطرات قرار داده شده تا به امروز ◄