عاقا هنرستان بودیم مانور اتش نشانی برامون گذاشتن
بعد میخواستن بگن که هر اتیشی رو نمیشه با آب خاموش کرد
و یه سری آتیشا حتما باید با کپسول پودری خاموش بشه
بعد اومدن عملی اینو بهمون بگن
یه منقل فلزی بزرگ اوردن داخلش مخلوط آب و گازوئیل و نفت بود
اینو اتیشش زدن که گرم بشه
بعد آب میپاشیدن توش که نشون بدن که چی میشه
بعد آب که میپاشیدن این مواد نفت گازوئیل میومدن جا به جا میشدن یهو یه شعله خرکی و زیادی میکشید بالا
همیجوری داشتیم نگاه میکردیم
دیدم یکی از هم کلاسیام از رو منقل پرید وقتی شعلش کم بود
من گفتم خیلی زشته اگه نپرم
عاقا بدو بدو رفتم سمت منقل همین که پریدم
دقیق رو منقل بودم یارو دوباره آب و گرفت تو منقل
تا پشمای زیر بقلم اپلاسیون شد
بو کله پاچه ازم بلند شد
بعد مثه قهرمانا از دله اتیش رد شدم پریدم اونطرف منقل
یهو دیدم ناظممون گفت خاک بر سرت پیرزاد یه تیپا زد به بک گروندم
منم دیدم خیلی اوضاع بیریخته دوباره از رو منقل پریدم اونطرف قاطی بچه ها
هیچی دیگه کامل اپلاسیون شدم
دود از خشتکم بلند شده بود ،هر چی پشم داشتم اپلاسیون شد
یه خاطره دیگه هم بگم براتون
سره کلاس دینی بودیم
معلمش خیلی باحال بود ؛ فامیلیش موسوی بود چاقالو هم بود
من خیلی باش خودمونی بودم
بعد یه بار من رو صندلی تک نفره نشستم کنار دستش رو به بچه ها
بچه ها داشتن از کتاب رو خونی میکردن و این وسطاش قطع میکرد خوندن و توضیح میداد
منم بقل دستش بودم هی برا بچه ها ادا اطفار در میوردم
چون بقل دستش بودم نمیدید منو
بچه ها هم هی خندشون میگرفت وسط خوندن
بعد من همیجوری صورتمو مث کج و چوله کرده بودم یهو برگشت منو دید
منم همیجوری که کج و چوله بود صورتم
گفتم ای وای سکته کردم
اینم یهو صدا فیله حامله داد
گفت پاشو گمشو بیرون
بعد منو گرفت
میکشید سمت در
دید نمیام کیفمو گرفت پرت کرد از کلاس بیرون
بعد دوباره صدا فیله حامله داد
اومد منو کِشون کِشون کشید برد دم در داشت درو روم میبست منم هی زور میزدم بیام داخل
بعد یهو گفت نمیری نه ؟؟
شروع کرد درو بازه و بسته کردن رو من
سه چهار بار بین در و چهارچون صدا بز دادم و پرتم کرد بیرون
خو یعنی چی ، این چه طرز برخورد با یه آدمی که سکته کرده
ان شا الله وقت کنم میزارم بازم خاطرات رو
7 سال پیش
7 سال پیش
چقد مثل حیاط مدرسه ماس
7 سال پیش
7 سال پیش
خخخخخخخ
خ ی ل ی ب ا ح ا ل ب و د
اخ چه کیفی میده
منم سر خانمامووون
این کاراکردم
ولی هیچ وقت نفهمیدنند
تازه دانش اموز خوبه ام بوووودم
7 سال پیش
خخخخخخخ
خ ی ل ی ب ا ح ا ل ب و د
اخ چه کیفی میده
منم سر خانمامووون
این کاراکردم
ولی هیچ وقت نفهمیدنند
تازه دانش اموز خوبه ام بوووودم
خخخخخخ پس چه معلمی بوده خخخخخخ
6 سال پیش
واااااای خیلی قشنگ بود.هردوشون زیبا بودن اما به نظر من دومین خاطره بهتر بود
6 سال پیش
* خنگولستان شما قدیمی است ،لطفا آن را بروز رسانی کنید *
https://play.google.com/store/apps/details?id=com.apps.khengoolestan
4 سال پیش
سلام
4 سال پیش
سلام عرض شد
3 سال پیش
سلام یه خاطره با حال دارم کلاس هفتم که بودم یه بچه درسخون منظم مثبت یه خیلی هم فاطمه نیمکت عقبی رو اذیت میکردم یه روز گوشی اورده بود من احمق داشتم با دوستم تقلب می نوشتیم واسه امتحانات پایانی فیلم منو گرفت اقا وقتی این فیلمو دیدم اگه می رفت به ناظم نشون میداد تجدید بودم منم از ترس شده بودم نوکر اون ازش متنفر بودم ولی چون ازم آتو داشت هر چی می گفت می گفتم چشم خیلی بد بود باید صبح تو سرکا یخ می زدم که خان راحت اول من بره سر کلاس باید هر زنگ براش خوراکی می خریدم تغذیه ام می دادم بهش اون باید جای کن می نشست منم باید می رفتم ته هی منو مسخره می کرد باید به خودم می خندیدم باید هر کفشی که اون میگفت هر جورابی که اون میگفت می پوشیدم ظهر موقع تعطیلی باید صاف وای می ایستادم که اون راحت رد شه خلاصه کلی سال بعد به روزا خندیدم
هر چه میخواهد دل تنگت بگو