شیخی دست از دنیا برداشته بود . مریدان او را گفتند چرا از دنیا نصیبی بر نداری ؟

گفت : اگر کسی از شما بشنود که من با عجوزی فرتوت وصلت کرده ا م، چه می گویید ؟

ناچار می گویید حیف چنین جوانی که سر به چنین پیرزنی فرود آورده و جوانی خود را تباه و ضایع کرده

سپس ﺷﯿﺦ ﻟﺨﺘﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪ ﺭﯾﺸﯽ ﺧﺎﺭﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺧﺸﺘﮏ ﻣﺴﻠﻂ ﺷﺪﻩ ﻓﺮﻣﻮﺩ

پس بدانید که این دنیا عجوزه ایی پیر است و تا امروز به هزاران نفر شوهر کرده است و هنوز از عهد دیگری در نیامده به دیگری میپیوندد

و آن کسی که خودش رو با چنین عروسی آرام میکند ؛ همانی است که زیبایی دین را ندیده تا زشتیه این دنیا برایش آشکار شود

ﺧﺒﺮ ﺩﻗﯿﻘﯽ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ

ﺁﻥ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﺑﻘﺎﯾﺎﯼ ﺧﺸﺘﮏ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﻓﺮﺳﻨﮕﯽ ﺳﺮﺍﯼ ﺷﯿﺦ ﯾﺎﻓﺖ ﺷﺪ‬