داستان حاج ماشاءالله خدادادپور كرماني و عنايت ابا عبدالله الحسين _ علیه السلام
سی و دو سال از بهار عمرم می گذشت ، روزی در کارگاه نجاری مشغول کار بودم
احساس تهوع شدیدی به من دست داد ، آن چنان که نتوانستم تحمل کنم. نزد پزشکی که در همسایگی مغازه ام بود به نام دکتر سید حسین وکیلی مراجعه کردم
پس از معاینّه، نارسایی و مشکل کلیه ها مشخص شد، وی گفت : کلیه هات از کار افتاده. داروهایی تجویزنموده و دستور استراحت داد
***
در منزل بستری شدم، و داروها را مصرف می کردم ولی روز به روز حالم بدتر می شد
از خوردن آب هم ، منع شده بودم. گاهی از شدت تشنگی فقط لبهایم را تر می کردند. ادرار از من خارج نمی شد. چون کلیه ها کاملا از کار افتاده بود و در آن زمان دستگاه دیالیز هم وجود نداشت
تا این که تمام بدنم ورم کرد . پاها و دستها ورم کرده، چون کنده ی درخت شده بود،و اصلا خم نمی شد
شکمم بزرگ شده بود و آب آورده بود. آن چنان متورم شده بود و پوست شکم نازک شده بود که داخل آن پیدا بود
***
دکتر گفت: نباید حرکت کنی. از شدت درد و ناراحتی به دیوار پنجه می کشیدم
مدت دو سال در منزل به پشت خوابیدم . آنچه ذخیره داشتم، خرج کردم ؛ اما هر روز دردم بیشتر می شد
ناامیدی کامل و ناتوانی ام از ادامه درمان باعث شد مرا چون مرده ای از روی تخت بلند کردند و به بیمارستان ارجمند منتقل کردند
آن گاه دیدند موریانه تخت و تشک و مقداری از پشت مرا سوراخ کرده، که در اثر بی حسی که در بدنم پیدا شده بود، متوجه آن نگردیده بودم
در بیمارستان شورای پزشکی تشکیل دادند، و هر روز دوبار بدنم را زیر برق می گذاشتند ، و داروهای گوناکونی را روی من آزمایش می کردند ، و اگر کسی می خواست تزریق کردن را یاد بگیرد ، روی من تمرین می کرد . آب شکم مرا به وسیله ی سرنگ می کشیدند، ولی هیچ یک از برنامه های درمانی موثر واقع نمی شد
پس از یک دوره شش ماهه ، مرا مرخص کردند و به منزل فرستادند، ولی حالم هر لحظه بدتر می شد و لذا با وساطت پزشک معالجم مجددا مرا به بیمارستان بردن ، و باز هم بعد از شش ماه مرا به منزل برگردانند
در این مرحله، حالم به قدری وخیم شد که قابل گفتن نیست _ مثل اینکه اینجا شکم حاج آقا پاره می شه و قابل تو صیف نیست _ مرا به بیمارستان بردند
روزی استاندار وقت کرمان، آقای صمصام، برای بازدید از بیمارستان ارجمند وارد اتاق من شد . تا وضع مرا دید، خیلی ناراحت شد و با دکترم صحبت کرد. استاندار گفت
این مریض را به خارج بفرستید و کلیه مخارج آن را من متحمل می شوم
ولی دکتر هرمان ابراشر که آلمانی بود، گفت
این مریض در هیج جای دنیا قابل علاج نیست. دکتر جلو آمد و پلکهای مرا بالا زد و گفت این مریض ۲۴ ساعت دیگر بیشتر زنده نیست و فرستادن او به خارج هم فایده ای ندارد
چنان بدنم ورم کرده بود که چشمهایم دیده نمی شد و آب که زیر پوست بدنم جریان داشت، معلوم می شد
دکتر به استاندار گفت
فقط ۳ تا فرزند کوچک دارد، اگر لطف کنید آنها را به پرورشگاه تحویل بدهید
بچه هایم را آن روز به بیمارستان آوردند که در آخر عمر در کنارم باشند. با توجه به ناامیدی پزشکان مرا به خانه آوردند و در همان اتاق خشتی گنبدی کوچک خواباندند
تمام دوستان و آشنایان به جز تعداد معدودی که بعضی از آنها اکنون زنده هستند و شاهد ماجرا می باشند ، بقیه مرا ترک کردند. هر کس چیزی برایم تجویز می کرد
بعضی شراب کهنه را تجویز می کردند. ولی من که همیشه از خداوند متعال می خواستم، مرا شفا دهد، گفتم چنانچه بمیرم و شراب مرا نجات دهد، حاضر نیستم شراب بخورم. زیرا امام صادق علیه السلام فرمودند
در حرام شفا نیست
***
از همه چیز و همه کس دل بریده بودم و هیچ چیزی برام معنی و مفهومی نداشت. دیگر دارو هم نمی خوردم و به دکتر مراجعه نمی کردم
از همه جا دل کنده بودم و از همه مایوس، ولی تنها نور امید در دلم به مولایم امام حسین علیه السلام بود . انتظار می کشیدم که آقا به من نظر لطف کند
همه برایم دعا می کردند ، حتی در مساجد، مردم شفای مرا از خدا می خواستند
به برکت همین دعاها حضرت ابا عبدلله الحسین علیه السلام به من نظر کردند ، شب و روز چشمم به در اتاق دوخته شده بود که آقا بیایند
ماه محرم پدیدار شد و هر روز امید من بیشتر می شد . تا اینکه صبح روز هشتم محرم، ناگهان دیدم یک کبوتر سفیدی لب بام خانه ام نشست
با خود گفتم خدایا این کبوتر که سه طوق بر گردن ، یکی به رنگ سبز، یکی سفید، و دیگری قرمز ، پا و پنجه ای بلند داشت . خیلی زیبا بود، قاصد حسینی است؟
خدایا اگر این کبوتر برای نجات من فرستاده شده، بیاید کنار تختم. ناگاه کبوتر آمد و زیر تخت من رفت
من آرامش پیدا کردم. ساعتی بعد، مادرم وارد اتاق شد. در حالی که دستمالی در دست داشت گفت
پسرم این دستمال آغشته به اشک بر امام حسین و دستمال را به سینه من مالید
نمی توانستم حرف بزنم. با اشاره به مادرم فهماندم که مهمان دارم . در زیر تخت است. مادرم برای کبوتر آب و دانه آورد
اما کبوتر چیزی نخورد و صدایی از او شنیده نمی شد. سرش را زیر بالش کرده بود
شب شانزدهم محرم شد. دلم بسیار شکست گفتم
آقا روز عاشورا تمام شد، چرا به من جواب نمی دهی؟
درب اتاق را از بیرون روی من می بستند و هر کس دنبال کار خودش می رفت. یک وقت چشمهایم را روی هم گذاشتم
در عالم مکاشفه، دیدم سقف اتاق شکافته شد. آقایی همانند یک پارچه نور، تشریف فرما شدند و روی صندلی چوبی کنارم نشستند _ هنوز هم آن صندلی باقیست _ از تخت با همان حال ضعف پایین آمدم و با یک دست بازوی آقا را گرفتم و دست دیگرم را روی شانه آن حضرت قرار دادم و هی می گفتم
به!به! به صورت عالم نگاه کردن عبادت خداست
ایشان به من لبخند می زدند
عرض کردم:شما چه کسی هستید؟
آقا فرمودند
چه کسی را صدا می زدی؟
گفتم: من آقا امام حسین را می خواستم
فرمودند : من امام حسینم، از ما چی می خواهی؟
گفتم
آقا شما خود می دانید من چی می خواهم
در همین حال، دوباره سقف اتاق شکافته شد و دو دست قطع شده در حالی که داخل بشقابی بود ، روبروی آقا حاضر شد
نگاه کردم دیدم این دستها بدن و سر ندارد
آقا فرمودند : به من نگاه کن و از ما چیزی بخواه
گفتم : خود شما می دانید چه می خواهم.
فرمودند: هر چه خواستی، ما به تو دادیم
گر طبیبانه بیایی به سر بالینم
به دو عالم ندهم لذت بیماری را
بعد فرمودند بلند شو برویم
آقا دستم را گرفت و به مسجد خواجه ی خضر کرمان بردند، در حالی که دو دست بریده نیز در کنار آن حضرت بود
دیدم منبری بسیار زیبا وجود دارد و مسجد مملو از افرادی که همه ی انها یک پارچه نور بودند . وقتی آقا وارد شدند، همه از جا بلند شدند
من هم جلو ایشان ایستاده بودم و می گفتم
به!به! نظر به صورت عالم عبادت است
عرض کردم آقا شما کجا بودید اینجا تشریف آوردید
ناگهان از آن حال بیرون آمدم. دیدم در اتاق خودم هستم. ولی داخل اتاق بوی عطر و گلاب و بوی تربت سید الشهدا فضا را پر کرده است و کبوتر از زیر تخت بیرون آمده و با صدای بلند می خواند و به دور من می چرخد
احساس کردم بدنم سبک شده. دست به شکمم کشیدم، دیدم سالم است. فوری از تخت پایین آمدم
چون درب اتاق را از پشت بسته بودند، در زدم. مادرم در را باز کرد و مرا بغل کرد و گفت
چه خبر است؟ در این اتاق چه اتفاقی افتاده که این همه بوی خوش و عطر تربت می آید؟ همه تعجب کردند که من چگونه بر خاستم
گفتم:آقا امام حسین مرا شفا داده. با صدای بلند و اشک چشم فریاد یا حسین می زدم
آمدم در حیاط منزل، احساس کردم باید به دستشویی بروم . بعد از ۴ سال برای اولین بار با پای خودم به دستشویی رفتم
مقدار زیادی چرک و خون از من دفع شد. و بدنم کاملا راحت شد. سبک شدم. تمام ورم های بدنم فرو نشست. حتی دو طرف بدنم که از شدت ورم فتق کرده بود خوب شد
آن گاه وضو گرفتم و همه اش یا حسین می گفتم و گریه می کردم تا صبح شد . همسایگان تصور می کردند من مرده ام و برای من بستگانم گریه می کنند . بعضی از آنها صبح به عنوان تشییع جنازه من آمدند. دیدند من سالمم و شفا گرفتم. همدیگر را خبر کردند تا شفا یافتن مرا ببینند. برایم لباس و کفش آوردند
تصمیم گرفتم ظهر آن روز برای نماز جماعت به مسجد جامع کرمان بروم. اول ظهر در صف جماعت شرکت کردم. تا به امامت مرحوم آیت الله صالحی نماز را به جماعت بخوانم
در بین دو نماز، دو نفر از افرادی که چند روز قبل به عیادت من آمده بودند، در دو طرف من نشسته بودند و با تعجب به من نگاه می کردند. یکی به دیگری گفت
این جوان چقدر شبیه آقا ماشاالله است. دیگری گفت: بیچاره آقا ماشاالله در حال مرگ است، کارش تمام است، خدا او را شفا بدهد
من گفتم : خودم ماشاالله نجارهستم و خداوند به عنایت امام حسین مرا شفا داد. مردم فهمیدند
دورم جمع شدند و می خواستند لباسهایم را پاره کنند، ولی آیت الله صالحی و عده ای دیگر مانع شدند
***
روز بعد دکتر وکیلی که سال ها مرا معالجه می کرد، متوجه شد مرا به بیمارستان فرستاد و یک آزمایش و عکسبرداری کامل از من انجام داد. دکترها متعجب شدند و دکتر هرمان آلمانی به دکتر وکیلی گفت
چه دارویی برای این تجویز کردی که خوب شده. بگو تا ما برای همه ی مریض های مثل او تجویز کنیم؟
اما دکتر وکیلی جواب داد
جد من ، ابا عبدالله الحسین علیه السلام، او را شفا داده. تمام دکترها و پرستارها که وضع مرا دیده بودند، شروع به گریه کردند
دکتر هرمان آلمانی گفت: این آقا از یک بچه ای که تازه متولد می شود، سالم تر است
بعد از شفا یافتنم، کبوتر سفید ۴ ماه در منزل من بود و صبح روز شهادت صدیقه ی کبری فاطمه زهرا علیها السلام، داخل حیاط نشسته بودم که کبوتر هم آمد کنارم نشست و بعد از چند لحظه، پرواز کرد و به دور حیاط چرخید و بر لب بام جایی که روز اول وارد شده بود، نشست
من به کبوتر نگاه می کردم و اشک می ریختم که ناگاه پرواز کرد و رو به قبله به سوی آسمان بالا رفت. آن قدر به او نگاه کردم تا از دیده ی من غایب شد. فوری رفتم به منزل مرحوم حجه الاسلام حاج آقا طاهری که آن روز، روضه داشتند
عده ای از علما و روحانیون نشسته بودند و چون مرا مضطرب دیدند، سوال کردند: چرا ناراحتی؟
گفتم : کبوترم رفت
آقایان گفتند: آقا ماشاءالله ، نگران نباش ، ماموریتش تمام شده. من قلبم آرامش پیدا کرد
دستور روضه خوانی از جانب ابا عبدالله الحسین
یک سال بعد، روز هشتم محرم همان روزی که سال قبل قاصد حسینی کبوتر سفید به خانه ام آمده بود
دلم می خواست در منزل روضه خوانی بر پا کنم ولی قدرت مالی نداشتم. با چشم اشکبار، وارد اتاق مخصوص شدم _ شفا خانه _ و گفتم آقا امام حسین می خواهم روضه خوانی بر قرار کنم
میل دارم منبر بسازم و در مساجد بگذارم _ که تا کنون متجاوز از صد ها منبر ساخته ام که یکی از آنها در مسجد مقدس جمکران است _ دوست دارم غذا طبخ کنم و به عزا داران بدهم
بعضی گفتند بگذار سال آینده ؛ مادرم می گفت: کسی که چیزی ندارد، بهتر است جلسه روضه ی مختصری را در مسجد الرضا که در نزدیکی خانه مان است، بر پا کند
من گفتم مادر! باید روضه را داخل همین منزل بخوانم، آن هم منزلی که امام حسین تشریف آوردند. می خواهم همین جا خیمه بزنم
شب نهم(شب تاسوعا) که مصادف با شب جمعه بود، خوابیدم. در عالم رویا دیدم ، نوری از آسمان با زمین آمد و همان آقایی که سال گذشته مرا شفا دادند ؛ وارد حیاط شدند
عبایی بر دوش و نعلین زردی به پا داشتند و من با حالت ادب دست به سینه مقابل شان ایستادم. آقا لبخندی به من زدند و عبا را از بدن بیرون آوردند و روی زمین گذاشتند
من گفتم : آقا برای چه از در بسته آمدید؟
فرمودند: مگر نمی خواهی روضه بخوانی؟ آمدیم به تو کمک کنیم ، برو یک جارو بیاور
من ناراحت شدم که چرا آقا جارو کنند. خودم جارو می کنم. از طرفی فکر کردم جاروهای ما تمیز نیست تا به دست مبارک آقا بدهم
یک وقت دیدم دوباره نوری داخل منزل آمد که محله را روشن کرد که قابل وصف نیست. دیدم جاروی زیبا به دست آقا داده شد و آقا مقداری از حیاط را جارو زدند و بعد با دست مبارکشان اشاره کردند که منبر را اینجا بگذار تو روضه بر پا کن ما تو را کمک می کنیم
من خانمم را صدا زدم که بیا از آقا پذیرایی کن ، دوباره نور شدند و پرواز کردند. به ساعت نگاه کردم ، دیدم ساعت دو نصفه شب است و عجیب آنکه شبی هم که آقا شفایم داد ، ساعت دو بامداد بود
باز هم تا صبح _ یا حسین یا حسین _ گفتم و گریه کردم
عرض کردم آقا ممنونم کمک کردید،راحت شدم. اذان صبح شد نماز خواندم. بعد از نماز صدایی در خانه بلند شد
در را باز کردم. دیدم آقای حاج صادق مهرابیان است . او دعای کمیل را از حفظ بود و از دوستانی بود که دوران نقاهت و مریضی به من کمک می کرد
دست بر گردنم انداخت و گفت: می خواهی روضه بخوانی؟
گفتم شما از کجا فهمیدی؟
گفت آنچه تو در خواب دیدی من هم دیدم
مقداری قند و چای داد و گفت این ها را آقا امام حسین برایت حواله کرده ؛ ناراحت نباش
من حاج آقا موحدی را دعوت می کنم و روضه را برگزار می کنیم
بعد یکی از همسایه ها گفت: می خواهی روضه بخوانی؟
من به دلم گذشته که بلندگو و زیلو را من می آورم ؛ وسایل را آوردند و روضه خوانی را بر پا کردم
از روز اول مجلس بسیار عجیبی شد. جمعیت فراوانی آمدند. علما نیز شرکت کردند و اکنون حدود چهل سال از این مجلس با شکوه می گذرد که هر ساله جمعیت زیادی از عاشقان و شیفتگان حسینی از شهرهای مشهد ، قم ، تهران ، یزد ، و…. در این عزا خانه شرکت می کنند و علما ، وعاظ و مداحین اهل بیت ادای وظیفه می نمایند ، و مجلسی کم نظیری است. بعضی هم در این مجلس حاجت گرفته اند
حتی یک جوان زرتشتی شفا گرفت، در حالی که مادرش در این خانه متوسل به قمر بنی هاشم شده بود ، و صدا می زد. آقا دو دست قطع شده شما در این منزل آمده بچه ام را شفا بده
زن می گوید: وقتی به خانه رفتم، دیدم جوان فلجم نشسته ؛ دست بر گردنش انداختم و گفتم چی شده؟
گفت مادر آقایی با دو دست قطع شده آمد و فرمود مادرت خانه ماشاالله نجار به ما متوسل شده است
حالا از جا بلند شو ! و من هم نشستم و آقا که سوار اسب بود در حالی که دست نداشتند، تشریف بردند
و به برکت این کرامت آنها به شرف اسلام مشرف شدند
و باز چندین خانم که ۱۸ و ۱۲ سال ازدواج کرده بودند و بچه دار نمی شدند، از این شفا خانه نتیجه گرفتند و بچه دار شدند
هر ساله مقداری گلاب از آستانه مقدسه ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه السلام حواله این مجلس می شود که عزاداران با شور و هیجان خاصی و با شیون و ضجه و ناله از این گلاب استفاده می کنند
این گلاب به وسیله ی مرحوم حاج آقا حسین بزرگزادگان که از خادمین حرم مطهر امام رضا علیه السلام بودند ، حواله این مجلس می شد که هنوز هم هر ساله خادمین مطهر این گلاب را می آورند و آن مرد مخلص امر کردند ۱۸ روز به تعداد سن مادر معصومین روضه خوانده شود و گلابدان مخصوص از آستانه مقدس آوردند که خود آقای حاج ماشاالله این گلاب را بین عزاداران می پاشند و هیجان خاصی به مجلس می دهند
8 سال پیش
خیلی قشنگ بود
5 سال پیش
یا خدا رحمی به این بنده ناتوانت بکن که تنها امیدم رحمت و گرفتن دستم از جانب شماست
4 سال پیش
یاخدایی که مهر مطلق است , وانسانها پاک سرشتی که از جنس خدایند , یا حسین
4 سال پیش
یاخدا,, یا حسین
4 سال پیش
سلام بر خدای مهربونم
سر بر تمام پیامبران
سلام بر پیامبر مهربانی محمد مصطفی
سلام بر جناب علی امامِ جوانمردی
سلام بر بانو فاطمه بانویه عشق ایثار
سلام بر امامان مظلومیت جنابان امام حسن و امام حسین
سر بر خواهری بی نمونه و ام مصایب بانو علیا حضرت زینب
سلام برا برادر وفادر جناب ابولفضل
ای کاش عمر من به گناه و رذالت نگذشته بود تا لطفتون شامل حامل من هم میشد مرگ بر من و عمر پر از گناهم
4 سال پیش
بسلامتی روزی که منم پولدار بشم حال مادرم عالی بشه و سلامت
4 سال پیش
.😊
4 سال پیش
سلام بر خدای مهربونم
سر بر تمام پیامبران
سلام بر پیامبر مهربانی محمد مصطفی
سلام بر جناب علی امامِ جوانمردی
سلام بر بانو فاطمه بانویه عشق ایثار
سلام بر امامان مظلومیت جنابان امام حسن و امام حسین
سر بر خواهری بی نمونه و ام مصایب بانو علیا حضرت زینب
سلام برا برادر وفادر جناب ابولفضل
ای کاش عمر من به گناه و رذالت نگذشته بود تا لطفتون شامل حامل من هم میشد مرگ بر من و عمر پر از گناهم
اینو نباس اینجا بزاری که باس بخش نوشتن بفرستی
4 سال پیش
اینو نباس اینجا بزاری که باس بخش نوشتن بفرستی
سلام
شیخ خودت اگه اینو میبینی
یا بچه ها شما
بهس بگید که خنگوی پفتل خرابه
راه دسترسی بهش نداشتیم
اینجاهم که نیست
لطفا بگید اگه ممکنه یجوری راهنماییش کنه
برنامه رو که باز میکنه یه صفحه سفید میاد و دیگه هیچی
گوشیشم عوض کرده
4 سال پیش
سلام
شیخ خودت اگه اینو میبینی
یا بچه ها شما
بهس بگید که خنگوی پفتل خرابه
راه دسترسی بهش نداشتیم
اینجاهم که نیست
لطفا بگید اگه ممکنه یجوری راهنماییش کنه
برنامه رو که باز میکنه یه صفحه سفید میاد و دیگه هیچی
گوشیشم عوض کرده
سلوووم شیدولی
چی حال داری ابجی
میبینم تو بخش کامنتایی
ولی فک کنم تایید کننده نیستش
4 سال پیش
سلوووم شیدولی
چی حال داری ابجی
میبینم تو بخش کامنتایی
ولی فک کنم تایید کننده نیستش
سلام فسقلی
مرسی خوبم تو خوبی خواهر؟
خودم تاییدیم ولی بقیه نیستن
منم منتظرم بینم پیامم دیده نمیشه یکی راهنمایی کنه
4 سال پیش
سلام فسقلی
مرسی خوبم تو خوبی خواهر؟
خودم تاییدیم ولی بقیه نیستن
منم منتظرم بینم پیامم دیده نمیشه یکی راهنمایی کنه
خوبم به خوبیت ابجی 😌
چی خبرا
معلومه خیلی خلوت شده خنگو 😕
4 سال پیش
سلام😊😊
4 سال پیش
سلام به همه
4 سال پیش
سلام
شیخ خودت اگه اینو میبینی
یا بچه ها شما
بهس بگید که خنگوی پفتل خرابه
راه دسترسی بهش نداشتیم
اینجاهم که نیست
لطفا بگید اگه ممکنه یجوری راهنماییش کنه
برنامه رو که باز میکنه یه صفحه سفید میاد و دیگه هیچی
گوشیشم عوض کرده
باشه.
بهش بگو توقف اجباری بزنه. اگه نشد خنگول رو از اول نصب کنه فکر کنم چون گوشیش رو عوض کرده اینطوری شده
4 سال پیش
خوبم به خوبیت ابجی 😌
چی خبرا
معلومه خیلی خلوت شده خنگو 😕
اره یه سریا درگیرن
خود منم که نمیام زیاد
4 سال پیش
باشه.
بهش بگو توقف اجباری بزنه. اگه نشد خنگول رو از اول نصب کنه فکر کنم چون گوشیش رو عوض کرده اینطوری شده
سلام ابجی
نمیدونم حالا بهش میگم
ولی مال منم تقریبا اینجوری بود ولی اینطوری درست نشدا
حالا ببینم چی میشه
4 سال پیش
بهش بگو. منم به شیخ میگم انشاالله که درست میشه.
4 سال پیش
بهش بگو. منم به شیخ میگم انشاالله که درست میشه.
باشه
مرسی ازت❤
4 سال پیش
سلام
4 سال پیش
مائده
4 سال پیش
خوبی
4 سال پیش
بابا درگیری کیلو چنده. تند تند بیایید خنگول تا شلوغ کاری کنیم
4 سال پیش
بابا درگیری کیلو چنده. تند تند بیایید خنگول تا شلوغ کاری کنیم
سلامممممممم
4 سال پیش
حنگو رو از گوگل پلی اپدیت کنید دخترا
4 سال پیش
سلامممممممم
سلام
4 سال پیش
سلام
4 سال پیش
سلام
شیخ خودت اگه اینو میبینی
یا بچه ها شما
بهس بگید که خنگوی پفتل خرابه
راه دسترسی بهش نداشتیم
اینجاهم که نیست
لطفا بگید اگه ممکنه یجوری راهنماییش کنه
برنامه رو که باز میکنه یه صفحه سفید میاد و دیگه هیچی
گوشیشم عوض کرده
سلاااااااام شااادییی
شناختی یا البته
4 سال پیش
حنگو رو از گوگل پلی اپدیت کنید دخترا
نصیحتی از بزرگ خاندان
4 سال پیش
سلام به همه چتو رید
4 سال پیش
سلام چرا اینجوری شده کو ستار، شیخ لک لک نگ نگ بلقیس مزمز شیدولی شیمیایی و تونی
4 سال پیش
خنگولستان هم خنگولستان قدیم، گرم و صمیمی الان مثل آلاسکا سرده
4 سال پیش
سلام یکی بیاد رو اب.
4 سال پیش
سلاممممم
4 سال پیش
سلام
4 سال پیش
سلام تایید کننده
4 سال پیش
حنگو رو از گوگل پلی اپدیت کنید دخترا
وایییی خدا عکسشونو ببین
4 سال پیش
جواب سلام واجبه هاها
4 سال پیش
تازه دیدی؟؟؟
4 سال پیش
حیف بلی که با شیخ ازدواج کرد😢
4 سال پیش
سلام چرا اینجوری شده کو ستار، شیخ لک لک نگ نگ بلقیس مزمز شیدولی شیمیایی و تونی
سلام هستیم هنو
تو کی هستی بیا و خودترو به ما مهرفی کن
4 سال پیش
حیف بلی که با شیخ ازدواج کرد😢
4 سال پیش
سلام هستیم هنو
تو کی هستی بیا و خودترو به ما مهرفی کن
سلااآاام
4 سال پیش
سلام ابجی
خوبی
4 سال پیش
سلااآاام
سلامممم
4 سال پیش
سلام ابجی
خوبی
خوبم
خودت حال و احوالت چه شکلیه
4 سال پیش
جواب سلام واجبه هاها
بله سلامممم
4 سال پیش
حیف بلی که با شیخ ازدواج کرد😢
بله مگه پسر دایییم چشهههه
خیلی خوبه
4 سال پیش
تازه دیدی؟؟؟
بله مگه پسر دایییم چشهههه
خیلی خوبه
4 سال پیش
خوبم
خودت حال و احوالت چه شکلیه
بدم
داغونم
4 سال پیش
بدم
داغونم
دوباره چرا😕
4 سال پیش
بله مگه پسر دایییم چشهههه
خیلی خوبه
خوب بابا
به پای هم پیر شن
4 سال پیش
دوباره چرا😕
مهم نیست
4 سال پیش
خوب بابا
به پای هم پیر شن
4 سال پیش
خوب بابا
به پای هم پیر شن
سلاممم هستی جونم خوبی
4 سال پیش
مهم نیست
خیلی هم مهمه
4 سال پیش
سلاممم هستی جونم خوبی
خوبم.
خودت خوبی. چه خبرا چیکارا می کنید
4 سال پیش
خیلی هم مهمه
نه بابا
4 سال پیش
خوبم.
خودت خوبی. چه خبرا چیکارا می کنید
تایید کننده نداریم عایا
4 سال پیش
تایید کننده نداریم عایا
هستم اما در گیرم
4 سال پیش
هستم اما در گیرم
رمان می خونی
4 سال پیش
هستم اما در گیرم
لک لک هستی
4 سال پیش
رمان می خونی
نه دنبال انتشار آپ هستم. اما خیلی سخته
4 سال پیش
خوبم.
خودت خوبی. چه خبرا چیکارا می کنید
منم خوبم هیچی نشستم با شما حرف میزنم
4 سال پیش
نه دنبال انتشار آپ هستم. اما خیلی سخته
راستی
با اینکه زیاد حالم خوب نیس
ولی دنبال کارای تو بودم
الانم نتیجه رو بهت می گم
4 سال پیش
منم خوبم هیچی نشستم با شما حرف میزنم
چه خبرا لکی
از نگی خبر نداری
4 سال پیش
راستی
با اینکه زیاد حالم خوب نیس
ولی دنبال کارای تو بودم
الانم نتیجه رو بهت می گم
واقعا
شرمندم کردی. عجلهای نبود که
4 سال پیش
راستی
با اینکه زیاد حالم خوب نیس
ولی دنبال کارای تو بودم
الانم نتیجه رو بهت می گم
واستا
ببین چون تو چند تا چیز مهم بهم یاد دادی
و
تو ویرایش بهم کمک کردی
یه چی رو بهت می گم
یه مسابقه داستان نویس هست
4 سال پیش
واستا
ببین چون تو چند تا چیز مهم بهم یاد دادی
و
تو ویرایش بهم کمک کردی
یه چی رو بهت می گم
یه مسابقه داستان نویس هست
خوب!
4 سال پیش
واقعا
شرمندم کردی. عجلهای نبود که
یه هفته است اصلا سر رمان خودم کار نکردم
4 سال پیش
واستا
ببین چون تو چند تا چیز مهم بهم یاد دادی
و
تو ویرایش بهم کمک کردی
یه چی رو بهت می گم
یه مسابقه داستان نویس هست
که تا ۳۰ شهریور مهلت ارسال اثار رو داره
بعد
قالبشم
داستان کوتاه است
4 سال پیش
خوب!
سوالتم از گوگل پرسیدم
4 سال پیش
واستا
ببین چون تو چند تا چیز مهم بهم یاد دادی
و
تو ویرایش بهم کمک کردی
یه چی رو بهت می گم
یه مسابقه داستان نویس هست
انتظاری ازت نداشتم که
تو آینه ی مقابل من بودی عینه گذشته های خودم فقط نمی خواستم با نوشتن در جا بزنی. می خواستم به جایگاهی که خودم آرزو داشتم و نرسیدم تو برسی. اینجوری خوشحالم هم می کردی. همین کافی بود
4 سال پیش
که تا ۳۰ شهریور مهلت ارسال اثار رو داره
بعد
قالبشم
داستان کوتاه است
الان چطوری می تونم این سایت رو پیدا کنم
4 سال پیش
انتظاری ازت نداشتم که
تو آینه ی مقابل من بودی عینه گذشته های خودم فقط نمی خواستم با نوشتن در جا بزنی. می خواستم به جایگاهی که خودم آرزو داشتم و نرسیدم تو برسی. اینجوری خوشحالم هم می کردی. همین کافی بود
واقعا؟؟
چه جایگاهی؟؟؟
4 سال پیش
واقعا؟؟
چه جایگاهی؟؟؟
اینکه اسمت با کم سن بودنت در کنار نویسندگان بزرگ باشه که حس می کنم تا اون جایگاه چند قدم موندی
4 سال پیش
الان چطوری می تونم این سایت رو پیدا کنم
و اینکه مزیت این مسابقه چیه؟
4 سال پیش
سوالتم از گوگل پرسیدم
ببین
وقتی
یه محتوا رو ویرایش میدی
چون محتواش
تغییر نکرده
و تنها طرحش
چند تا تغییر کوچک داشته
بهت لینک جدید نمیده
بلکه یه لینک جدا به همون
محتوا قبلی ضمیمه می کنه
4 سال پیش
اینکه اسمت با کم سن بودنت در کنار نویسندگان بزرگ باشه که حس می کنم تا اون جایگاه چند قدم موندی
چرا چنین حسی داری؟؟
4 سال پیش
ببین
وقتی
یه محتوا رو ویرایش میدی
چون محتواش
تغییر نکرده
و تنها طرحش
چند تا تغییر کوچک داشته
بهت لینک جدید نمیده
بلکه یه لینک جدا به همون
محتوا قبلی ضمیمه می کنه
همینم خوبه.
4 سال پیش
و اینکه مزیت این مسابقه چیه؟
واستا الان
یو ار ال ش رو برات می فرستم
4 سال پیش
همینم خوبه.
فقط
اگه خودش ایندکس
کنه
بهت همونم نمیده
بایدتو درخواست
بدی
4 سال پیش
چرا چنین حسی داری؟؟
نمی دونم، فقط اینو می دونم که حسم بهم دروغ نمیگه.
ببین خیلی چیز ها هست برا گفتن. من آرزوی کنکور دادن داشتم. چند سال پیش یکی به پستم خورد که به خاطر شکست هشقی که خورده بود نتونسته بود کنکور رو پاس کنه. یه سال کمکش کردم تا تونست از کنکور رد بشه انگار خودم کنکور دادم و رد شدم چند روز دیگه هم کنکور دکتراش هست.😊
4 سال پیش
فقط
اگه خودش ایندکس
کنه
بهت همونم نمیده
بایدتو درخواست
بدی
به شیخ میگم درستش می کنه
4 سال پیش
واستا الان
یو ار ال ش رو برات می فرستم
فقط بنویس تایید نشه
4 سال پیش
زد...سلام..یه توصیه..برا دل خودت بنویس..برا خودت بنویس..نه برا اینکه تو چشم باشی و با نویسنده های بزرگ دیده بشی...وقتی برا دل خودت بنویسی بهتر پیشرفت میکنی تا اینکه بخوای توی ماراتن نویسندگی قهرمان بشی..وقتی برا خودت نوشتی اتوماتیک میرسی به اونجایی که لیاقتشو داری..ببخشید یهویی اومدم و فضولی کردم...😊
4 سال پیش
به شیخ میگم درستش می کنه
این من بلدم
برات انجام میدم
ولی الان که نمیشه
چون هنوز واسه
گلچین خودمم درخواست ندادم
حالم خوب بود بهت یاد میدادم
ولی الان حوصله ندارم
4 سال پیش
فقط بنویس تایید نشه
فرستادم
4 سال پیش
نمی دونم، فقط اینو می دونم که حسم بهم دروغ نمیگه.
ببین خیلی چیز ها هست برا گفتن. من آرزوی کنکور دادن داشتم. چند سال پیش یکی به پستم خورد که به خاطر شکست هشقی که خورده بود نتونسته بود کنکور رو پاس کنه. یه سال کمکش کردم تا تونست از کنکور رد بشه انگار خودم کنکور دادم و رد شدم چند روز دیگه هم کنکور دکتراش هست.😊
چرا کنکور ندادی؟؟؟
4 سال پیش
زد...سلام..یه توصیه..برا دل خودت بنویس..برا خودت بنویس..نه برا اینکه تو چشم باشی و با نویسنده های بزرگ دیده بشی...وقتی برا دل خودت بنویسی بهتر پیشرفت میکنی تا اینکه بخوای توی ماراتن نویسندگی قهرمان بشی..وقتی برا خودت نوشتی اتوماتیک میرسی به اونجایی که لیاقتشو داری..ببخشید یهویی اومدم و فضولی کردم...😊
سلام ستار
تو رو خدا دو دقیقه نرو باهات حرف دارم
4 سال پیش
زد...سلام..یه توصیه..برا دل خودت بنویس..برا خودت بنویس..نه برا اینکه تو چشم باشی و با نویسنده های بزرگ دیده بشی...وقتی برا دل خودت بنویسی بهتر پیشرفت میکنی تا اینکه بخوای توی ماراتن نویسندگی قهرمان بشی..وقتی برا خودت نوشتی اتوماتیک میرسی به اونجایی که لیاقتشو داری..ببخشید یهویی اومدم و فضولی کردم...😊
داداش ستار درست زمانی پیداش میشه که من یه حرفی میزنم ها.
گاهی فکر می کنم تحت تعقیبم
4 سال پیش
زد...سلام..یه توصیه..برا دل خودت بنویس..برا خودت بنویس..نه برا اینکه تو چشم باشی و با نویسنده های بزرگ دیده بشی...وقتی برا دل خودت بنویسی بهتر پیشرفت میکنی تا اینکه بخوای توی ماراتن نویسندگی قهرمان بشی..وقتی برا خودت نوشتی اتوماتیک میرسی به اونجایی که لیاقتشو داری..ببخشید یهویی اومدم و فضولی کردم...😊
اشکالی نداره دادا
خنگو متعلق به شماست
فقط میشه نری
باهات می خوام صحبت کنم
4 سال پیش
اشکالی نداره دادا
خنگو متعلق به شماست
فقط میشه نری
باهات می خوام صحبت کنم
دادا هستی؟؟
4 سال پیش
من در خذمتم زد
4 سال پیش
زد...سلام..یه توصیه..برا دل خودت بنویس..برا خودت بنویس..نه برا اینکه تو چشم باشی و با نویسنده های بزرگ دیده بشی...وقتی برا دل خودت بنویسی بهتر پیشرفت میکنی تا اینکه بخوای توی ماراتن نویسندگی قهرمان بشی..وقتی برا خودت نوشتی اتوماتیک میرسی به اونجایی که لیاقتشو داری..ببخشید یهویی اومدم و فضولی کردم...😊
سلام پسرعمه خوبی
دلم برات تنگ شده بود
4 سال پیش
اشکالی نداره دادا
خنگو متعلق به شماست
فقط میشه نری
باهات می خوام صحبت کنم
نمی دونم
چرا
ولی احساس همزاد پنداری زیادی با این
ایموجی دارم
4 سال پیش
سلام دختر دایی...مرسی داری..خودت خوبی؟نگ نگ خوبه؟
4 سال پیش
من در خذمتم زد
پریروز
یادتونه گفتم
امکان نداره از این بدتره بشه
حرفمو پس میگیرم
بدتر شد
4 سال پیش
نمی دونم
چرا
ولی احساس همزاد پنداری زیادی با این
ایموجی دارم
آخی
4 سال پیش
من در خذمتم زد
خوبی
زن داداش
کوچولوت چطوره؟؟؟
4 سال پیش
سلام دختر دایی...مرسی داری..خودت خوبی؟نگ نگ خوبه؟
اونم خوبه
کجاییی چرا نیست چند وقت پیش یادت کردم داشتم به زد میگفتم که چقدر منو سرکار میزاشتی
4 سال پیش
زد..این خود ما هستیم که شرایط و اتفاقات رو میسازیم..بنظرت بهتر نیست زندگیامونو بر مبنای آرامش بسازیم؟و یه چیزی...همیشه بدتر از بد هم هست...پس خوبه که به اونجا نرسیده
4 سال پیش
سلام دختر دایی...مرسی داری..خودت خوبی؟نگ نگ خوبه؟
دیگه واقعا نمی دونم چی پیش میاد
راستی دادا ازت اجازه می خوام
می خوام یکی از خاطرات سربازی ات رو
وارد رمانم کنم
اجازه هست؟؟؟
4 سال پیش
اونم خوبه
کجاییی چرا نیست چند وقت پیش یادت کردم داشتم به زد میگفتم که چقدر منو سرکار میزاشتی
تایید نداریم باز؟؟؟
4 سال پیش
ممنونم زد..ممنونم لک لک...مام هستیم..منتها زیرابی..از رو آب بودن خیری ندیدم..میرم زیر آب 😂😂
4 سال پیش
اونم خوبه
کجاییی چرا نیست چند وقت پیش یادت کردم داشتم به زد میگفتم که چقدر منو سرکار میزاشتی
همه رفتن؟؟؟؟
4 سال پیش
همه رفتن؟؟؟؟
نههه
4 سال پیش
زد...سلام..یه توصیه..برا دل خودت بنویس..برا خودت بنویس..نه برا اینکه تو چشم باشی و با نویسنده های بزرگ دیده بشی...وقتی برا دل خودت بنویسی بهتر پیشرفت میکنی تا اینکه بخوای توی ماراتن نویسندگی قهرمان بشی..وقتی برا خودت نوشتی اتوماتیک میرسی به اونجایی که لیاقتشو داری..ببخشید یهویی اومدم و فضولی کردم...😊
دادا
به سمپاش هم چند روز پیش گفتم
این رو رمانو واسه خودم ساختم
4 سال پیش
ممنونم زد..ممنونم لک لک...مام هستیم..منتها زیرابی..از رو آب بودن خیری ندیدم..میرم زیر آب 😂😂
ااا نگو
دلم میگیره
4 سال پیش
زد..این خود ما هستیم که شرایط و اتفاقات رو میسازیم..بنظرت بهتر نیست زندگیامونو بر مبنای آرامش بسازیم؟و یه چیزی...همیشه بدتر از بد هم هست...پس خوبه که به اونجا نرسیده
موافق نیستم
هیچ کدوم از این شرایط رو من نساختم
هیچ کدوممممم
4 سال پیش
ممنونم زد..ممنونم لک لک...مام هستیم..منتها زیرابی..از رو آب بودن خیری ندیدم..میرم زیر آب 😂😂
رو اب باش لطفا
4 سال پیش
نههه
معلومه
4 سال پیش
زد..این خود ما هستیم که شرایط و اتفاقات رو میسازیم..بنظرت بهتر نیست زندگیامونو بر مبنای آرامش بسازیم؟و یه چیزی...همیشه بدتر از بد هم هست...پس خوبه که به اونجا نرسیده
ارامش؟؟
چی هست اصلا؟؟؟
4 سال پیش
ممنونم زد..ممنونم لک لک...مام هستیم..منتها زیرابی..از رو آب بودن خیری ندیدم..میرم زیر آب 😂😂
اجازه دارم؟؟
4 سال پیش
خوب کاری میکنی برا خودت مینویسی...کسی که گوهر شناس باشه متوجه ارزش کارت میشه..وگرنه اکثریت ملت وسعت دیدشون کاسه چشماشونه و وسعت فکرشون منافع خودشون....لک لک..دختر دایی..دلت نباید بگیره..قوی باش و محکم..اینقد از اینا سختتر رو باید تو زندگی تجربه کنی...😍
4 سال پیش
ارامش؟؟
چی هست اصلا؟؟؟
یه دو هفته دیگه
به اونجا هم میرسه
4 سال پیش
خوب کاری میکنی برا خودت مینویسی...کسی که گوهر شناس باشه متوجه ارزش کارت میشه..وگرنه اکثریت ملت وسعت دیدشون کاسه چشماشونه و وسعت فکرشون منافع خودشون....لک لک..دختر دایی..دلت نباید بگیره..قوی باش و محکم..اینقد از اینا سختتر رو باید تو زندگی تجربه کنی...😍..زد..حرفت درسته..من گفتم طوری رفتار کن که آرامش داشته باشی..
4 سال پیش
ارامش؟؟
چی هست اصلا؟؟؟
وایییی زد تو چته چرا هیشع ناراحتی
4 سال پیش
خوب کاری میکنی برا خودت مینویسی...کسی که گوهر شناس باشه متوجه ارزش کارت میشه..وگرنه اکثریت ملت وسعت دیدشون کاسه چشماشونه و وسعت فکرشون منافع خودشون....لک لک..دختر دایی..دلت نباید بگیره..قوی باش و محکم..اینقد از اینا سختتر رو باید تو زندگی تجربه کنی...😍
ممنونم
4 سال پیش
آرامش یه چیزیه مث شکلات..ایقذه کیف میده...😂😂😂
4 سال پیش
وایییی زد تو چته چرا هیشع ناراحتی
چند ساله اوضام اینه
بدتر از الانشم گذروندم
اینا که چیزی نیس