هيزم شكن تنومند اما بدخلقي در نزديكي دهكده خنگولستان زندگي مي كرد

*bi asab* *bi asab*

هيزم شكن بسيار قوي بود و مي توانست در كمتر از يك هفته يكصد تنه تراشيده درخت قطور را تهيه و تحويل دهد

اما چون زبان تلخ و تندي داشت با اهالي شهرهاي دور قرار داد مي بست و براي مردم دهكده خودش كاري نمي كرد

*jar_o_bahs*

براي ساختن پلي روي رودخانه نياز به تعداد زيادي تنه درخت و الوار بود و چون فصل باران و سيلاب هم نزديك بود

اهالي دهكده مجبور بودند به سرعت كار كنند و در كمتر از دو هفته پل را بسازند

*esteres* *esteres*

به همين خاطر لازم بود كسي نزد هيزم شكن برود و از او بخواهد كه كارهاي جاري خودش را متوقف كند و براي پل دهكده تنه درخت آماده كند

چند نفر از اهالي نزد او رفتند اما هیزم شکن به آنها دسته تبری فرو کرد و انها رو به دهکده بر گرداند

:khak: :khak:

براي همين اهالي دهكده، نزد شيخ آمدند و از او خواستند به شكلي با مرد هيزم شكن سرصحبت را باز كند و او را راضي كند تا براي پل دهكده تنه درخت آماده كند

شيخ صبح روز بعد اول وقت ، لباس كارگري پوشيد و تبری به خود فرو کرد و به سمت كلبه هيزم شكن رفت

:khak: :khak:

مردم از دور نگاه مي كردند و مي ديدند

که هیزم شکن مانند دیگران خواست تا تبری به شیخ وارد کند و مانند همه و او را برگرداند

ولی وقتی دید که شیخ از قبل دسته تبری به خود فرو کرده به نقطه ایی در دور دست ها نگاه کرد

*gij*

و دود از خشتکش بلند شد

سپس ریستارت شد و بی اعتنا به شیخ وسایل خود را برداشت و به جنگل رفت

و شیخ تبر را از خود به بیرون آورد

*fekr* *fekr*

و همپاي هيزم شكن تا ظهر تبر زد و درخت اره كرد و سرانجام موقع ناهار با او سر گفتگو را باز كرد و در خصوص نياز اهالي به پل و باران شديدي كه در راه است براي او صحبت كرد

بعد از صرف ناهار هيزم شكن با شادي و خوشحالي درخواست شيخ را پذيرفت و گفت از همين بعد از ظهر كار را شروع مي كند. شيخ هم كنار او ايستاد و تا غروب درخت قطع كرد

شب كه شيخ خستگی از خشتکش میچکید به مکتب خونه برگشت ؛ اهالي دهكده را ديد كه با حيرت به او نگاه مي كنند و یکی از مریدان که کنار دوستش ایستاده بود دليل موافقيت هيزم شكن يكدنده و لجباز را از او پرسید

شيخ که حوصله نداشت توضیح بدهد ، کف مکتب یه قلب رید تبر رو به دوست مریدی که سوال پرسید فرو کرد و گفت

*fosh* *fosh*

اين هيزم شكن قلبي به صافي آسمان دارد

منتهي مشكلي كه دارد اين است كه فقط زبان تبر را مي فهمد

بنابراين اگر مي خواهيد از اين به بعد با هيزم شكن هم كلام شويد چند ساعتي با او تبر بزنيد

*fekr* *fekr*

در واقع هر كسي زبان ابزار شغل خودش را بهتر از بقيه مي فهمد و شما هر وقت خواستيد با كسي دوست شويد و رابطه صميمانه برقرار كنيد بايد از طريق زبان ابزار شغل و مهارت او با او هم كلام شويد

مریدان بعد از شنیدن این حکمت دسته جمعی رم کردند

*ey_khoda* *ey_khoda*

و دور هم جمع شدن و

آچین و واچین ، رو تبر بشین

بازی کردند

این بازی اینگونه بود که یکی از مریدان شروع میکرد به آهنگ خوندن

بزار تو حاله خودم باشم

منو چنتا شمع

بزار تو حاله خودم باشم

نه نمیخوام پاشم

بزار تو حاله خودم باشم نمیتونم تو دلت جاشم

و بقیه تبر رو دست به دست میکردن

و مرید خواننده یهو قطع میکرد تبر دست هر کی میموند به خودش فرو میکرد

بعد اون کسی که تبر بهش فرو میرفت

دوباره میخوند

بزار تو حاله خودم باشم

نه نمیخوام پاشم

تبر رفته داخلم نمیتونم تاشم

و حال معنوی خاصی با تبر درست شده بود

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

لیست داستانک های شیخ و مریدان ◄

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

این سبک داستان های شیخ و مریدان نوشته شده و طنز پردازی شده توسط برو بچه خنگولستانه

و فقط اینجا میتونید پیدا کنید

و اگه جایی دیگه دیدید بدونید از ما کپی شده

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

*ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥**