روزی مریدی از بازار عطرفروشان می‌گذشت

ناگهان موتورش جام کرد و بر زمین افتاد و بیهوش شد

مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی می‌گفت
یکی میگفت زنگ بزنیم صد و بیست و پنج
یکی میگفت بزا فیلم بگیرم و در شبکه های مجازی پخش کنم
تعدادی پول ریختن براش
یکی میگفت دست بش نزنید شاید بمیره بیوفته گردن ما

همه برای درمان او تلاش می‌کردند

یکی نبض او را می‌گرفت ، یکی دستش را می‌مالید ، یکی کاه گِلِ تر جلو بینی او می‌گرفت ، یکی لباس او را در می‌آورد تا حالش بهتر شود دیگری گلاب بر صورت آن مرید بیهوش می‌پاشید و یکی دیگر دره گوش او فحش ناموسی میداد بلکه به هوش بیاید و یکی از میان دزدی بود و جیب او را خالی میکرد تا از وزن او کم کند

اما این درمانها هیچ سودی نداشت ، مردم همچنان جمع بودند هرکسی چیزی می‌گفت . یکی دهانش را بو می‌کرد تا ببیند آیا او شراب یا بنگ یا حشیش خورده است؟

حال مرید بدتر و بدتر می‌شد و تا ظهر او بیهوش افتاده بود . همه درمانده بودند . تا اینکه از میان جمعیت فردی به سرعت خبر را به شیخ رساند و چون سرعت فرد بالا بود تا مقصد خشتکی برایش باقی نمانده بود ؛ شیخ فردی دانا و زیرکی بود او فهمید که چرا مریدش در بازار عطاران بیهوش شده است ، با خود گفت: من درد او را می‌دانم، مرید من دباغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است

او به بوی بد عادت کرده و لایه‌های مغزش پر از بوی سرگین و مدفوع است

خود را همچون بوقلمون به جمعیت رساند ، رو به مردم کرد و گفت کوچه بقلی نذری میدن !!! ؛ جمعیت بسیاری افسار پاره کردند و به کوچه بقلی روانه شدند

شیخ کنار مریدش نشست و چون دوست نداشت که از آن پس کسی مریدش را بخاطر عادت به بوی بد و ناخوش مسخره کند

در سر نقشه ایی پروراند ، سره مرید را به آرامی روی خشتک خویش نهاد و به جمعیتی که مشاهده میکردند گفت عایا کسی بندری بلده برقصه ؟؟
از میان جمعیت یک نفر داوطلب شد و شروع به بندری رقصیدن کرد

شیخ با زیرکی از سر و صدای ایجاد شده استفاده کرد و گوزی از خود بدر کرد و چون مرید سرش روی خشتکه شیخ بود بوی گوز در مغز و روان مرید پیچید

چند لحظه گذشت و مرید دباغ بهوش آمد ، مردم تعجب کردند وگفتند این شیخ جادوگر است . در گوش این مریض رمز و جادو خواند و او را درمان کرد

سپس مرید دباغ بلند شد و چند قدمی راه رفت و تاثیر گوزه شیخ از بین رفت و دوباره بیهوش شد

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

هیچ گاه از کمک به دیگران دریغ نکنید ، شاید گوزی نجات بخش باشد