مردی سگی داشت که در حال مردن بود

او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود خشتک پاره میکرد و ناله و زاری میکرد

شیخ و چندی از مریدان از آنجا می‌گذشتند ، از مرد پرسید: علت این خشتک دریدن و آهو ناله از چیپس ؟

مرد گفت: این سگ وفادار من، پیش چشمم جان می‌دهد. این سگ روزها برایم شکار می‌کرد و شب‌ها نگهبان من بود و دزدان را فراری می‌داد

شیخ پرسید: بیماری سگ چیست؟ آیا زخم دارد؟ مرد گفت: نه از گرسنگی می‌میرد

شیخ گفت: صبر کن، خداوند به صابران پاداش می‌دهد

شیخ یک کیسه پر در دست مرد دید

پرسید در این کیسه چه داری؟ مرد گفت: نان و غذا برای خوردن

شیخ گفت: چرا به سگ نمی‌دهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟

مرد گفت: نان‌ها را از سگم بیشتر دوست دارم برای نان و غذا باید پول بدهم، ولی اشک مفت و مجانی است. برای سگم هر چه بخواهد گریه می‌کنم

شیخ گفت : خاک بر سرت و رفت

مرد از فرت شنیدن این سخن به سگ تبدیل شد و خشتک خود را درید و بععععع بعععععع کنان به دریا شنا کرد

و مریدان که شاهد این ماجرا بودن یکی در میان در شلوارشان ری*دن

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
نتیجه :
اشک خون دل است و به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده، ارزش اشک از نان بیشتر است. نان از خاک است ولی اشک از خون دل

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

داستانک های سایت تفریحی خنگولستان