روزی شیخ جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را پنهانی  به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد میبرد

 

در میان راه مریدان شیخ را دیدن که شیخ به آرامی و پنهانی در حال حرکت است به آرامی دنبال او میرفتن

 

شیخ که به گمانش کسی دور و برش نیست در مسیر همواره باد شکم از خود به بیرون میداد

 

و مریدان از فرت شنیدن این صداها خشتک های خود را به دهان فرو کرده بودند   و  بسیار پنهانی خندیدن و  از خنده اشک از خشتکشان جاری شد

 

تا اینکه شیخ به منزل زن رسید

زن با پسر بچه ایی در بقل بیرون آمد ؛  وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت

شوهر من شکارچی بود و هر روز به شکار میرفت  یک روز از روز ها در هنگام شکار از اسب به زمین میوفته و چون توفنگ به پشتش بوده تفنگ شلیک میکنه و نصف پشتش با شلیک گلوله رفت
وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشتن سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار شکار برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود

من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها  با تفنگ را  به او وارد کردیم و  اورا  از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم

با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم

اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند

شیخ  دست به ریش و پشم خود کشید و لبخندی زد  و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم . یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مکتب خانه ی ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین

شیخ  این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود

در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم پشت فروشنده نصفه بود و تفنگی به او وارد شده بود

 

زن که پسر بچه  اش نا آرامی میکرد با شنیدن این حرف ،  خشتک فرزندش را درید  و بسیار ناله و شیون کرد و کنترل روانیه خود را از دست داد و با تفنگ شروع به شلیک کردن به شیخ و مریدان نمود

مریدان که پنهانی در حال شنیدن گفت و گوی زن و شیخ بودن  ، از آن پس همواره میگوزیدن و  به پشت سر نگاه میکردند

 

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

 

حال ندارم نتیجه گیری کنم خودتون یه برداشت مثبت کنید

 

:khak: :khak:   :khak:

 

 

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

 

داستانک های شیخ و مریدان نوشته شده و طنز پردازی شده توسط برو بچ خنگولستان

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪