بسلامتی پسری که به عشقش گفت … دیشب با دوستم رفته بودم قیلون سرا … روبه روی تخت ما یه دختر پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت مابود، معلوم بود باهم دوست هستند، اتفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد … قشنک معلوم بود پسره عاشق دخترست، دختره شروع کرد به امار دادن، سرمو انداختم پایین … دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم.

خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم، با نگاهش قبول کرد، بلند شدن، پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به تخت مارسید دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت، براش نوشته بودم …… خیلی پستی ……

بسلامتی پسری که اسم عشقش رو تو بازوش خالکوبی کرده بود …
اما غافل از اینکه عشقش اسمش رو اشتباهی بهش گفته.

هی روزگار … !