روزی مردی با لقمان در میان صحرا می رفت
مرد خیاری را به دو نیم کرد و نیمی از آن را به لقمان داد
لقمان شروع به خوردن خیار کرد و پی در پی می گفت
عجب خیار شیرینی است. عجب خوشمزه است
و آنقدر از طعم و مزه خیار تعریف کرد که مرد مشتاق شد و نیمه دیگر خیار را گاز زد و ناگهان چهره درهم کشید و گفت
چقدر تلخ است این خیار
و با خشم ادامه داد
پس تو چه می گویی ؟
لقمان همان طور که باقی خیار را می خورد با خونسردی گفت
قربان آنقدر از دست شما شیرینی خورده ام که شرمم آمد این بار را بگویم تلخ است و حرمت خوبی های گذشته را بشکنم
تست برای استفاده رنگ مختلف نمایشی در مطالب
این خصوصیت فقط در ورژن های جدید اعمال شده
لینک های ابدیتم لینک های پایینه
~~~~~~~~~~~~~
~~~~~~~~~~~~~
لینک دانلود مستقیم ◄
هر چه میخواهد دل تنگت بگو