دوران راهنمایی فاصلمه خونمون از مدرسه خیلی بود با اتوبوس واحد میرفتم و میومدم

بیشتر اوقات لای در گیر میکردم ، یا کیفمو از قصد میزاشتم لای در که برام نگه داره خلاصه خعلی حال میداد

تو شیفت بعد از ظهر دم دمای غروب بود ، هوا گرگ و میش بود داشتم با رفیقم حرف میزدم دیدم یه اتوبوس اومد رنگه اتوبوسای مسیر خونه بود ، بدون اینکه ببینم کجا میره پریدم بالا

وسط راه دیدم داره اشتباه میره ؛

یکم زوم کردم رو تابلو و از پشت به زور خوندمش دیدم اشتباه سوار شدم

بین دو تا ایستگاه بود و هوا تاریک بود ، رفتم پیش راننده گفتم عاقای راننده من اشتب سوار شدم بی زحمت منو پیاده کن

راننده هم بین دوتا ایستگاه وایساد و درو زد منم همین جوری که داشتم ازش تشکر میکردم هوا تاریک بود تا پامو از اتوبوس گذاشتم پایین زرتی افتادم تو جوب

یهو دیدم همه مسافرای اتوبوس دارن از پنجره نیگام میکنن و میخندن

منم تو جوب قایم شدم و بیرون نیومدم تا اتوبوس رفت