جسمی شکسته و روحی پر از خراش …
عاشق نمی شوم دلواپسم نباش!

دستانی از تهی، پاهایی از ورم …
فکر مرا نکن، امروز بهترم !

حال مرا مپرس چیزی مهم که نیست …
این دل شکستگی اقرار بی کسی ست!

در گیر من مشو همدم نمی شوم …
حوا مرا ببخش آدم نمی شوم!

تقصیر من نبود، نه من نه بخت خود …
تو عشق خط زدی، من خواستم نشد!

درگیر عادتم، سرگرم خود شدم …
در مرز یک سکوت، دیگر نه تو نه من!

از پشت این سکوت از این نقاب و نقش …
حال مرا ببین، جرم مرا ببخش!

امروز بهترم …..حوا بیا ببین …..
دلتنگ من مباش … من مرده ام ، همین!

شکل خود شدم تلخ و بدون ره …
در انتهای خویش حال مرا بفهم!

شکلی شبیه خود با چشمی گریه سوز …
باور نمی کنم آیینه را هنوز!

از پشت این سکوت از این نقاب و نقش …
حال مرا ببین جرم مرا ببخش!

* ناشناس *