روزهامیگذرد ازپی هم
هرکسی بهر دل وکارخودش
من بینم که دراین شبهای روشن
مردی است که نی فکر دلش

دراین روزهاکه همه شده اند درگیرغم
اوفقط میخواهدببیندلبخندهای روی لب
ازبرای خنداندن این مردم
میکشد اوخودش راروزوشب

ازصفات خوب این مردبخشیدن اوست
میخوردغم های خودچون که خنداندن کاراوست
دل بسوزاندبرای تک تک افراداین زمانه
اونهاده نام خود”شیخ المریض”خانواده

شعرمن میدانم که ندارد وزنی
چون ندانم جای ردیف وقافیه
هدفی داشتم بنده ازگفتن شعر
که فقط گویم شیخ تولدت مبارکه

(داداش تولدت مبارک و عبادات قبول وعیدت خجسته ومبارک)