وقتی موسی از ایمان اوردن قارون نا امید شد ، از خدا خواست تا قارون رو عذاب کنه.
به اذن خدا زمین دهن باز کرد و یواش یواش شروع به بلعیدن قارون کرد.
قارون همین طور که در دله زمین فرو میرفت به موسی التماس میکرد ، میگفت :
موسی کمکم کن
موسی نجاتم بده
موسی منو ببخش
موسی غلط کردم
موسی دستم رو بگیر
و موسی هم بی اهمیت ایستاد تا زمین کامل قارون رو بلعید.
وحی اومد از خدا : موسی چرا کمکش نکردی چرا هر چی صدات زد بی اهمیت بودی ؟
موسی گفت خدایا چون به تو ایمان نداشت و نیورد
خدا جواب داد :
موسی به عظمت و جلالم قسم اگه یکبار اسمه منو میورد باز همون قارونیش میکردم که غرورش شهره ی عام و خاص بود

همیشه خداوار ببخش