توی دانشگاه بودم که ده باری مامان زنگ زنگ زد و قرار امروز و یاد آوری کرد

اینکه بعد کلاسم سریع برم خونه تا خودمو برای دیدن شاهزاده رویاهام ( آرشام )البته از دید مامانم آماده کنم

قضیه را فقط واسه یلدا سر کلاس آروم آروم تعریف کردمو اون هم از این کار استقبال کرد

 

بعد کلاس میخواستم سریع برم خونه که کسی از پشت سر صدام زد

خانم احمدی ،یه لحظه لطفا صبر کنید باهاتون کار دارم

برگشتمو با دیدن متین پوفی کشیدمو زیر لب زمزمه کردم تو را دیگه کجای دلم بذارم

خودش را به من رساند و سر به زیر سلام کرد

علیک سلام

ببخشید من میخواستم زودتر بیام باهاتون صحبت کنم اما دیدم چند روزه تو خودتونید گفتم مزاحم نشم

اولا لا ….چی شد من که هنگ کردم من که اصلا متینو به طور کل فراموش کرده بودم …از بس ذهنم درگیر آرشام و غر غرای مامان شده بود هر چی شرط و شرطبندی بود از سرم پریده بود

 

با به یاد آوردن قضیه پوششم و حرفای متین اخمامو تو هم کشیدمو گفتم

من با شما صحبتی ندارم آقای به اصطلاح محترم

متین با شنیدن این حرفم سرش را بالا آورد و مستقیم به چشمام خیره شد

و گفت

من بابت حرفای اون روزم تو کافی شاپ از شما معذرت میخوام راستش اونقدر از دست اون پسره عصبانی بودم که نفهمیدم چی میگم؛ و ضمنا حق با شماست نوع پوشش شما به من ربط نداره یعنی به جز خودتون به هیچ کس ربطی نداره ،شما دختر باهوش و عاقلی هستید و مسلما صلاح کار خودتونو خیلی بیشتر از هر کسی میدونید ………من بابت اینکه باعث ناراحتیتون شدم واقعا متاسفم و امیدوارم بتونید منو ببخشید

 

نگاهش را از چشمانم گرفت و گفت خدانگهدار و رفت

نفس حبس شده ام را به زور بیرون دادمو گفتم

پدر سوخته عجب چشایی داره . اوه مای گاد رنگ سیاه چشاش جذابترین رنگی بود که تا حالا دیده بودم بیخود نیست که به کسی مستقیم نگاه نمکنه

آخه با این چشایی که این داره نفس یارو را بند میاره . یکی پس کله خودم زدم تا از این فکرا بیام بیرون. به سمت خونه میرفتمو تمام ذهنم درگیر حرفاش شده بود . سیاست عجیبی داشت در حالی که خودش رامتاسف نشان میداد خودش را هم تبرعه میکرد. مدام این جمله اش در ذهنم میپیچید

(شما دختر باهوش و عاقلی هستید و مسلما صلاح کار خودتونو خیلی بیشتر از هر کسی میدونید)

خدایا چه راحت با گفتن این جمله اعصابم را متشنج کرد . با رسیدن به در خانه تمام فکرهایم را پشت در گذاشتمو داخل شدم

سوسن خانم ……..سوسنی

سوسن با عجله از آشپزخانه بیرون آمد ولی قبل از اون مامان از بالای پله ها سریع خودشرو به من رسوند گفت
کجایی تو بدو یه دوش بگیر تا آمادت کنم

بیخیال مامان دیروز دوش گفتم الانم خیلی گشنمه

مامان با حرص گفت دیروزم ناهار خوردی

وا

واالا….بدو خودتو لوس نکن

ای..الهی من بمیرم از دستتون راحت بشم

زود برو دوش بگیر تا خودم این وسط نکشتمت و به ارزوت نرسوندمت
از پس مامان که بر نمیام…….با عصبانیت پوفی کشیدمو به اتاقم رفتم تا فرمایشاتشونو انجام بدم
***
ای خدا عجب جیگری شدم ……ای قربون خودم برم چقده ناناز شدم و چقدر
معلومه دو ساعت جلوی این آیینه چیکار میکنی ؟

مادر من حق ندارم دو دقیقه با خودم خلوت کنم

مامان لبخند مهربون کمیابش را زد و گفت :خیلی خوب شدی
سریع به حالت همیشگیش برگشت و گفت:بدو عباس آقا دم در منتظره ؟

ا…..خودم میرفتم

حرف نباشه بدو
با اینکه گرسنه بودم دندون روی جیگرم گذاشتمو به سمت در رفتم اما قبل از خارج شدنم باز مامان نصیحت های همیشگیش راا تکرار کرد که خانم باشمو آبروش نبرم و منم یه چشم بلند گفتم و قال قضیه را کندم

 

روبروی خونه ی آرشام ایستادیم عباس آقا چندتا بوق کوتاه زد و خدمتکار اونا با اون ابوهای پرپشت و قیافه ی اخموش در و باز کرد

با دیدن قیافه ی اون صد بار تو دلم از عباس آقا بابت فحشایی که تو دلم به قیافه ی اخموش میدادم عذر خواهی کردم

با ورودم به ساختمان آرشام و مادرش برای استقبال از من آمدند و با تعارفات اعصاب خورد کن روی اعصابم قدم زدند

بالاخره موفق شدم از دستشون در برم و روی یکی از مبلاشون لم بدم

خوب عزیزم خیلی خوش اومدی مامان چرا نیومدند

آخ خدا هر چی من میخوام متین و باوقار باشم اینا نمیذارند دو ساعت دم در اینا را پرسیده دوباره روز از نو روزی از نو ……………اصلا یکی نیست بهش بگه تو رو سننه …من اومدم با آرشام سنگامو وا بکنم تو این وسط چیکاره ای

 

اما از اونجایی که من خیلی خانم بودم نفس عمیقی کشیدمو یه لبخند ژکوندم چاشنیش کردم و گفتم

مامان عذر خواستند و گفتند ..خدمتتون عرض کنم انشاالله تو فرصت بهتری مزاحمتون میشند

ای عزیزم چه حرفیه مزاحمت کدومه اینجا خونه ی خودتونه ….تو هم مثل….. وسط حرفش پریدمو گفتم

شما لطف دارید

 

بعدم با چشم و ابرو به آرشام که مثل سیب زمینی رو مبل روبروی من نشسته بود و با لبخند نگام میکرد ، اشاره کردم زودتر منو از این جو نجات بده

آرشام از روی مبل بلند شد و گفت

ملیسا جان پاشو بریم طبقه ی بالا را بهت نشون بدم

با کمال میل پذیرفتم و باهاش همراه شدم

با رسیدن به طبقه بالا نفس حبس شده ام را بیرون دادم و گفتم

آخی داشتم خفه میشدم ، آرشام یه وقت ناراحت نشیا ولی عجب مامانی داری همین که میبینمش یاد مدیر دبیرستانمون که خیلی ازش حساب میبردم میافتم

واقعا که دیدنیه

به چهره خندانش نگاه کردمو گفتم

چی؟

خوب معلومه همون کسی که تو ازش حساب میبری

اوه …اوه یادم نیار چند دفعه تا مرز اخراجم منو برد

آرشام غش غش خندید و گفت

خدایی با این همه شیطنتی که تو داری برای یه کشور بسی چه برسه به یه مدرسه

کوفت رو آب بخندی

کم کم خنده اش را جمع کرد و جدی نگاهم کرد و گفت

خوب میخواستی منو ببینی؟

آخ خوبه یادم آوردی پاک داشتم فراموش میکردم……من امروز اومدم که بهت بگم

آقا ببخشید

هر دو با حرص به سمت خدمتکار برگشتیم و آرشام گفت

چیه؟

آقا…آتوسا خانم تشریف اوردند و میخواند شما را ببینند

اه مار از پونه بدش میاد دم لونه اش سبز میشه

با عصبانیت به آرشام گفتم

اگه میگفتی قراره برات مهمون بیاد مزاحمت نمیشدم

نه…این چه حرفیه …من خودمم

سلام

هر دو اینبار به سمت آتوسا برگشتیم

 

خدایا یعنی انقدر آدم قحط بود که با دیدن این بشر روزم شب بشه

 
آرشام جواب سلامش را داد و من هم مثل دیوار ایستادمو نگاهش کردم تا حرفشو بزنه و زود گورشو گم کنه

جانم آتوسا جان کاری داشتی ؟

اوه هانی اگه میدونستم مهمون داری مزاحمت نمیشدم
و بعد یه نگاهی به من انداخت که یاد قصابا که میخواند گوسفند بکشند افتادم

خوب حالا که دیدی من اینجام و مهمونشم کارتونو بگو و زود برو

ایش………من اگه میدونستم که تو اینجایی عمرا پامو میذاشتم تو این خونه

دقیقا مثل من

تو که

بسه لطفا آتوسا با من کار داری ؟

الان که سرت اینقدر شلوغه نه……….دلم واست تنگ شده بود واسه همین اومدم
رو به آرشام گفتم

 من دیگه میرم راجع به اون موضوعم بعدم باهات حرف میزنم

آشام گفت

کجا میری ؟امروز قرار بود تکلیفمو روشن کنی

نگاهی به آتوسا انداختمو گفتم

فعلا بای تا بعد

آرشام آتوسا را پس زد و دنبال من اومد
رو به خدمتکار گفتم

خانم کجاند؟

رفتند استراحت کنند

پس از طرف من ازشون خداحافظی کنید

از در ساختمان که خارج شدم آرشام دستم را کشید و گفت

کجا میری ملیسا چرا مثل بچه ها رفتار میکنی؟

آهان به نکته خوبی اشاره کردی …نکته چیه ، دقیقا زدی وسط خال ….موضوع همینه من هنوز بچم و به هیچ وجهم قصد ازدواجج ندارم امروز اومده بودم بهت همینو بگم  ؛ ببین آرشام حداقل تا وقتی دکترامم نگریم ازدواج نمیکنم……….بعدم واقعا ببخشید که انقدر رکم اما اصلا هیچ حسی بهت ندارم

 

-اولا که تو بچه نیستی دوما من عاشق همین بچگیو شیطنتاتم سوما تا هر وقت بخوای منتظرت میمونم و هیچ وقتم مانع درسس خوندنت نمیشم و مهمتر از همه اینا اونقدر دوست دارم که میتونم عاشق خودم بکنمت

پوف من میگم نره تو میگی بدوش…………….من نمیخوامت میفهمی ……..من دوست دارم قبل از ازدواجم عاشق بشمم ……..نمیخوام بگم خیلی رمانتیک اما به تو حتی یه کوچولو هم علاقه ندارم

من تمام سعیمو میکنم که عاشقت کنم

نمیتونی

میتونم

نمیتونی

میتونم

به جهنم هر تلاشی میخوای بکن اما از حالا بهت بگم اینا همش زور زدن الکیه چون من کوتاه نمیام.ضمنا مهمونتم منتظرته

 

هنوز پام به خونه نرسیده بود که مامان شروع کرد به بازجویی … با اون بیگودیهای روی سرش دقیقا شبیه مادام مارپل شده بود

چی شد چی گفتی؟

آبرومو که نبردی…..اصلا چقدر زود اومدی …………وای نکنه اصلا نرفتی…………..به خداوندی خدا ملیسا اگه

 

وای بسه مامان …….یه نفس بگیر بعد پشت سر هم حرف بزن………..رفتم خونشون با هم صحبت کردیم قرار شد به هم وقت بدیم همو بیشتر بشناسیم …..ضمنا همه چیز داشت مطابق میل شما سر میشد که آتوسا خانم رسیدند

 

چی آتوسا ……………خاک تو سرت ملیسا یکم از این دختره بیریخت یاد بگیر …یکم از خوشکلی تو را نداره در عوضش یه دنیا سیاست داره

اه……مامان بس کنید من صد سال حاضر نیستم واسه هیچ پسری خودم و کوچیک کنم ………………..قابل توجهتون باید بگم آرشام محل سگم بهش نذاشت

آرشام هر پسری نیست خره….اون میتونه آینده ده نسل بعدتم فراهم کنه ……حالا محل به آتوسا نمیذاره اما تو با این بچه بازیات این دوتا را به هم نزدیک میکنی

تو دلم گفتم به جهنم

اما تو روی مامان اخم کردمو گفتم

غلط کرده ……ولی مامان آرشام اونقدرا هم خر نیست که به این دختر پا بده تا خود نمایی کنه ؛ حالا هم میخوام چه چیزی کوفت کنم اگه اجازه میدید

مامان بدون اینکه جوابم را دهد به سمت تلفن رفت و منم خودم را به آشپزخونه رسوندم تا شکم بیچارمو پر کنم

 

جلوی آیینه ایستادم تا سریع آماده بشم و برم دانشگاه ……. تیپ همیشگی را زدم و تا مقنعه ام را سر کردم و موهای تافت زده ام را بیرون ریختم یاد حرف متین افتادم

خدایا چرا حرفهای این پسر انقدر ذهنم را مشغول کرده امدم بیخیال بشمو از جلوی آیینه رد بشم که تصویر چشمای متین جلوی چشمام جون گرفت واقعا چقدر چشماش معصوم و دوست داشتنیه

با حرص پوفی کشیدم و سعی کردم که افکارمو پس بزنم …اما مگه میشد زیر لب گفتم

لعنت بهت …..لعنت به حرف زدنت ….و چشمات ….. موهامو محکم تو زدم و مقنعه ام را جلو کشیدم ……….آهان این شد

برای قانع کردن خودم هم گفتم

اینطوری شاید بتونم به متین نزدیکتر بشم و شرطو ببرم …… آخ خدا چه حالی میده کورش اون موهای بلند و خوشکشو بتراشه…………… وای بهروزو بگو احتمالا به خاطر عادتی که کرده کف کله کچلشم ژل میماله نازنینو و شقی و یلدا هم با چادر…………..ازز تصورش پوقی زدم زیر خنده ….. دوباره به قیافه ام تو آینه نگاه کردمو گفتم

یعنی میشه

با صدای سوسن که گفت : خانم لطفا یکم سریعتر دیرتون شد به خودم اومدم و جلدی رفتم پایین و بدون توقف خودمو به ماشینم رسوندمو د برو که رفتیم

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

نویسنده : ریما | الف.ستاری

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

بچه مثبت | قسمت اول ◄

بچه مثبت | قسمت دوم ◄

بچه مثبت | قسمت سوم ◄

بچه مثبت | قسمت چهارم ◄

بچه مثبت | قسمت پنجم ◄

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

دانلود قسمت اول به شکل پی دی اف | سیصد کیلو بایت ◄

دانلود این قسمت دوم به شکل پی دی اف | هشتصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت سوم به شکل پی دی اف | هفتصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت چهارم به شکل پی دی اف | شیصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت پنجم به شکل پی دی اف | پونصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت شیشم به شکل پی دی اف | پونصد کیلو بایت ◄

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

دانلود رمان بچه مثبت | به شکل کامل | حجم چهار مگا بایت ◄