داخل ساختمان که رفتیم بابا جلوتر از ما رفت و ما به اتاقهای تعویض لباس رفتیم
مامان اول یه دستی به موهای مدل مصری و های لایتش که تا روی شانه اش میرسید کشید
ماکسی سبز رنگش که با پرهای طاووس تزیین شده بود واقعا برازنده ی هیکل مایکنش بود
و باعث شد بی اختیار در دلم اعتراف کنم که مامانم هنوز هم فوق العادست
من شنل طلاییم را در آوردم و برای آخرین بار به سفارش های مامان مبنی بر سنگین بودن و متانت گوش کردم و بی حوصلهه وارد سالن شدم
وای الینا جان
با صدای فریاد مهلقا که بیشتر شبیه قار قار کلاغ بود به سمتش بر گشتم و مامان هم در آغوشش جای گرفت
واقعا که حتی دنیای دوستیهای من و مامان متفاوت بود برای مامان شرط اول دوستی اصالت و پول بود و برای من مرام وو صفا
با این فکر پوزخندی زدمو به مهلقا خیره شدم در آن لباس پر از پولک و رنگارنگش یاد داستان کلاغی در لباس طاووس افتادمو وو پوزخندم عمیقتر شد
مهلقا مرا هم در آغوشش فشرد و در گوش زمزمه کرد چقدر ناز شدی

ممنون…شما هم

حرفم را ادامه ندادم مقصودم این بود که بگم شما هم مثل بوقلمون شدید …..ولی بیچاره اینگونه برداشت کرد که شما هم نازز شدید منظورم بود
لبخندی دندون نما زد

 

مامان که تا میزی که بابا نشسته بود صد بار ایستاد و با شونصد نفر سلام و احوالپرسی کرد و من بیخیال دنبالش راهه افتاده بودم و عین لک لک سرم را بالا پائین میکردم و زبونمو اک بند نگه میداشتم
تا بالاخره آتوسا جونمو دیدم کنار یه پسر خوشتیپ نشسته بود که همین که دیدمش یاد هنرپیشه های ایتالیایی افتادم
پسره هم به سمتم برگشت و با دیدنم از جاش بلند شد و کنارمان امد انگار نه انگار که اتوسای بیچاره با آن لباس دکلتهه کوتاهش داشت دو ساعت برایش فک میزد
مامان با دیدنش گفت

وای آرشام جان…..خوبی خاله
اُاُ……..پس آرشام اینه استثنائا مامان یه بار درمورد تیپ و قیافه سلیقش با من یکی شد
مامان با خوشحالی اونو تحویل میگرفت و من مشغول دید زدن آتوسا بودم که داشت از حرص منفجر میشد
پوزخندی به رویش زدم و رو به مامان گفتم

مامان من رفتم پیش بابا تنهاست

مامان عین ماست وا رفت و رو به من از اون اخم عمیقا را کرد که معنیش این بود که خونه که رسیدیم پوستتو میکنم و فردا همم با عباس آقا میری دانشگاه

آآآآ…..اینو اشتباه اومد فردا که پنجشنبس و کلاس ندارم

با این فکر نیشم باز شد که آتیش مامان شعله ورتر شد و با حرص گفت
ملیسا جان ایشون آقا آرشامه پسر خواهر
برای این که کمی از گندی که زده بودمو ماست مالی کنم ،وسط حرف مامان پریدمو گفتم

وای شما آقا آرشامید پسر خواهر مهلقا جان …..واقعا که تعریفتونو خیلی شنیدم

نفس عمیق مامان نشان داد که از خیر کندن پوستم گذشته
با لبخند گفت

من میرم پیش بابات ….با اجازتون آرشام خان
رو به من چشمک نامحسوسی زد و رفت
رو به آرشام که به من خیره شده بود گفتم

لطفا چند دقیقه منو تحمل کنید تا این مامانم بی خیال من بشه و بعد ….

متوجه منظورتون نمیشم

لبخند نازی زدم و گفتم

 

بریم اونجا بشینیم تا کامل توضیح بدم

به میز دو نفره گوشه سالن اشاره کردم همراهم آمد و از جلوی دیده های پر خشم آتوسا گذشتیم و به میز مورد نظر رسیدیم
صندلی رو برایم جلو کشید
اصلا از این سوسول بازی ها خوشم نمیامد برای همین میز را دور زدم و روی صندلی مقابلش نشستم
در حالی که با تعجب نگاهم میکرد خودش روی صندلی نشست
سریع آنچه را در مغز فندقیم میگذشت به زبون اوردم

ببین آرشام………..میدونم پیش خودت فکر میکنی دیوونم …ولی من کلا از این شعارهای فرست لیدی و صندلی عقب کشیدنوو در ماشینو باز کردنو چه میدونم هر کاری که احساس کنم بین دخترا و پسرا فرق هست خوشم نمیاد ….اُکی؟

منتظر جوابش نشدمو ادامه دادم

 

و اما برای این بهت گفتم بیا اینجا که راحت حرفامو بهت بزنم…..مثل اینکه مامان من و خالهه مهلقات واسه ما دوتا نقشه های فراوون در سر دارند ……نمیخوام امشب دل کوچولوشون بشکنه میفهمی که

من اهل ازدواج و این حرفا نیستم و به قول بچه ها ؛  منظورم دوستامند دهنم هنوز بوی شیر میده…..شما هم که سنی ندارییی ………..فعلا باید از زندگی مجردیت استفاده کنی

مثل اینکه خیلی تند رفتم بیچاره با دهن باز نگاهم میکرد چشماشم مثل دوتا گردو شده بود
انگار زبونشم موش خورده بود چون فقط نگاهم میکرد و حرفی نمیزد نفس عمیقی کشیدمو گفتم

من دیوونه نیستم اینطوریی نگام میکنی …..فقط یکم رُکم

از بهت در آمد و لبخندی زد و گفت

فقط یکم….جالبه

 

و بلند زد زیر خنده انقدر خندید که اکثر مهمانها سرشان صد و هشتاد درجه چرخید وو به ما خیره شدند
با حرص گفتم

زهر مار مگه واست جوک گفتم

از بس خندیده بود اشک قطره قطره از چشمانش میچکید و او بریده بریده گفت

وای…خدا مردم از خنده ….دختر تو فوق العادهه ای

انقدر خندید تا آخر مهلقا هم کنارمان آمد و در حالی که به خنده های آرشام که به خاطر بد و بیراههای من کمی ولمش کمم شده بود میخندید گفت

خاله جان پاشید با ملیسا یه خودی نشون بدید و به پیست رقص اشاره کرد
آخ قربون دهنت یه دفعه تو عمرش یه پیشنهاد درست حسابی داد
اولا من خیلی عاشق رقص بودم و دوما این جوجه فوکولی که داشت با دستمال اشکهایش را پاک میکرد خنده اش قطع میکرد
همزمان با هم از جا بلند شدیمو به سمت پیست رفتیم
زیر گوشش گفتم

واقعا الکی خوشیا

اونم گفت

بیا بریم تا دل کوچولوشون نشکسته

و دوباره هر هر کرد
با حرص گفتم

سرخوش….رو آب بخندی

شانس خوبم همین که رسیدیم وسط آهنگ لاویو مهرزاد و پخش کرد

امشب تو مهمونی روبرومی تو فاز رقصم دلم میخواد بیام ماچت کنم ازت میترسم آره……….. حالا یکی بیاد منو کنترل کنه

به قول کورش جمعم کنه

کلاس رقصهای متعددی که مامان واسه کلاس گذاشتن فرستاده بودم خیلی خوب بود به طوری که الان من یک رقصنده حرفه ای بودم

 

آرشامم کم نمیاورد و منو همراهی میکرد

 

رقصمون که تموم شد مهلقا خودش را انداخت وسطمونو گفت

وای خدا عالی بود انگار ماهها با هم تمرین داشتید ؛ بعد منو آرشامو توف مالی کرد و رفت

زیر لب گفتم

خدا خانوادگی شفاتون بده

آمین

به چهره خندان آرشام نگاه کردمو گفتم

خوب آقای دکتر من دیگه میرم پیش مامانم

امیدوارم دفعه اول و آخری باشه که زیارتتون میکنم

باز خندید و گفت

میبینمتون

خدا نکنه ……بای هانی

به سمت میز مامان بابا رفتم مامان که مشغول صحبت با یه خانم تپل بود و بابا هم طبق معمول با شوهر مهلقا خانم مشغول به لاف زدن از تجارتاشون بودم

سلامی کردم که یعنی من اومدم یکی بلند شه من جاش رو صندلی بشینم اما انگار نه انگار

منم رفتم یه صندلی بیارم

از دوستای مامانم تا حد مرگ متنفر بودم یک مشت آدم تجملگرای افاده ای و در عوض مامان هم از دوستای من بجز کورش که به قول مامان سرش به تنش می ارزید و مال یه خونواده پولدار بود و از قضا مامانش با مامانم دوست بود،متنفر بود

 

اگه با دوستام میدیدم ،خر بیار و باقالی بار کن تا دو روز زندگی به کامم زهر میشد

اما من عاشق دوستام بودم و مامانم هم ایضا

در همین فکرا بودم که سروش طبق معمول خودشو نخود هر آشی کرد و کنارم آمد و گفت

نبینم تنها نشستی خوشکله مگه سروشت مرده

یهو با هیجان گفتم

واقعا

چی؟

همین که سروش مرده

 

اخماشو تو هم کشید و گفت

هنوز این زبونت مثل نیش ماره؟

آره ..هانی ….می خوای دوباره نیشت بزنم

میدونی گاهی وقتا آرزو میکنم که لال بشی اون وقت با این چهره خواستنی تری

خوبه …خوبه …آرزو بر جوانان عیب نیست

سروش با حرص از من جدا شد و رفت

کنه

باز چی شده ؟

وای کورش جونم تو اینجا چه میکنی؟

کی اومدی من ندیدمت ؟

اوه پیاده شو با هم بریم
اول اینکه من الان رسیدم…دوم اینکه مگه میشه مامانت یه مهمونی بره که مامان من نباشه …سوم اینکه چی شده شدم کورش جونت؟؟؟؟؟؟؟؟

آ….قربون دهنت همون کوری بهتره هم من راحتتر تلفظش میکنم…هم تو باهاش آشنایی داری و گوشت

خیلی خوب بابا….اونوقت تعجب کردم گفتم یه ملیسای دیگه ای حالا مطمئن شدم خود بی لیاقتتی

جوش نزن عزیزم …پوستت جوش میزنه

-بی خیال نگفتی چرا امشب اینهمه خوشکل کردی؟ میخوای کار دست دل پسرای مردم بدی؟

برو بابا دلت خوشه مامانم گیر سه پیچ داد

بی خیال بیا بریم با هم بترکونیم

همراهش دوباره به سمت پیست رفتم و با هم شروع به رقصیدن کردیم

توی رقص وقتی با آهنگ یه چرخ خوردم آتوسا را دیدم که با آرشام مشغول رقص بود و جوری آرشام را تو بغل گرفته بود انگار دزد گرفته

انگار آرشامم تازه منو دیده بود که با اخم نگاهم کرد و باز دل آتوسا را شکوند و به سمتم اومد

به من که رسید گفت

ملیسا جان معرفی نمیکنی

و با سر به کورش اشاره کرد

گفتم

ایشون کورش جان هم کلاس و دوست بنده هستند

 کورش ایشونم آقا آرشام پسر خواهر مهلقا خانم هستند

کورش دستش را دوستانه فشار داد و گفت

از آشناییتون خوشبختم

آتوسا بدون اینکه به من نگاه کند خودش را انداخت وسط ما و گفت

آرشام …عزیزم اینجا جای رقصه بیا بریم به….. آرشام بدون توجه به بقیه حرفهایش گفت

میاید بریم بشینیم

برای ضایع شدن بیشتر آتوسا گفتم

البته و هر سه به سمت میزهای ته سالن رفتیم در کمال تعجبم آتوسا از رو نرفت و همراه ما آمد

کورش آدمی بود که سریع با همه صمیمی میشد

دقیق بر عکس من سریع با آرشام رفیق شد و همان موقع یه پیامک براش اومد که باز یه موضوع جدید برای معرکه گیری دستش داد

 

پیامش را سریع خوند و گفت

 

وای آرشام گوش کن

 

مذیت مذکر بودن
یک – دختر نیستید
دو – همیشه خودتون هستید_ صد مدل آرایش نمی کنید
سه  – فقط شما می تونید رئیس جمهور بشید
چهار – فقط شما می تونید برید ورزشگاه آزادی و فوتبال ببینید
پنج – برای دعوا کردن به بابا یا داداش بزرگتر احتیاج ندارید
شیش – توی اتوبوس جای بیشتری نسبت به دخترا دارید
هفت  – در کمتر از ده دقیقه می تونید دوش بگیرید
هشت – هر جور که حال کنید لباس می پوشید
نه – در کمتر از دو دقیقه لباس می پوشید و آماده می شید
ده – و مهمتر از همه اینکه شما هیچ وقت نمی ترشید
هر هر

زهر مار اصلا جالب نبود.میدونی چیه شما پسرا خیلیم دلتون بخواد مثل ماها باشید

دخترا خودشونو خوشگل می کند چون خوب فهمیده که چشم پسرا ، تکامل یافته تر از مغز اوناست

اوه اوه زیر دیپلم حرف بزن بفهمم

مهم نیست

تو همیشه نفهم بودی

مرسی………..ولی از تو عاقلترم

کوری جون…….پسرم تو دوباره جوش اوردی…….جوش میزنیا

آرشام به حرفهای ما میخندید

هر دو به سمتش برگشتیم و گفتیم

چته مگه داریم جوک میگیم

نه…..ولی ملیسا تو خیلی با حالی

کورش با حرص گفت

زهر مار من جوک براش خوندمو با این ورپریده دهن به دهن گذاشتم اونوقت ملیسا با حال شد

آتوسا که تا ان موقع خیلی جلوی خودش را گرفته بود حرفی نزنه از جا بلند شد و گفت

آرشام جان من برم کنار مامانم تنهاست

آرشام سری تکان داد و آتوسا با نگاهی خفن به من دور شد

آره برو خاله قربون قدت……حوصلتو من یکی ندارم

آرشام گفت

واقعا که خیلی رکی

کورش با خنده گفت

تازه کجاشو دیدی ……ملی در نوع خود بی نظیره……….مثل یه گورخری که راه راه نباشه

خفه عزیزم…….تو هم مثل یه الاغی که صدای کلاغ میده هستی

اصلا شعر معروف کوری کلاغه با ملاقه زد تو سر خود الاغش….در وصف تو بود ….بی نظیرم

آرشام رو به کورش که قصد جواب دادن به مرا داشت گفت

بسه تو را خدا …تا صبح اینجا بشینیم شما با هم کل کل میکنید

کورش گفت

امروز ملی حالمونو گرفته باید یه جوری حالشو بگیرم

و قضیه کلاس امروز و دور زدن استاد را برایش تعریف کرد

آرشام در تمام مدت فقط قهقهه زد به قدری که من از دستش حرصی شدمو پیش مامان رفتم

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

نویسنده : ریما | الف.ستاری

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

بچه مثبت | قسمت اول ◄

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

دانلود قسمت اول به شکل پی دی اف | سیصد کیلو بایت ◄

دانلود این قسمت دوم به شکل پی دی اف | هشتصد کیلو بایت ◄

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

دانلود رمان بچه مثبت | به شکل کامل | حجم چهار مگا بایت ◄